PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : خاطراتی از شهید حاج یونس زنگی آبادی --ازدواج



kamanabroo
15th April 2011, 11:20 PM
آمد خواستگاري .
با يک جلد قرآن و مفاتيح .
رساله امام را قبلا آورده بود .

kamanabroo
15th April 2011, 11:20 PM
يک برگه بزرگ آورد بيرون و بسم الله گفت .
شرايطش را نوشته بود .
همه ش از جبهه و ماموريت و مجروحيت و شهادت گفته بود .
و اينکه من با شرايط سخت حاج يونس بسازم تا با هم ازدواج کنيم .
شرط کرده بود مراسم عقد توي مسجد باشد .

kamanabroo
15th April 2011, 11:21 PM
گفتم من فقط دوست دارم مهريه ام يک جلد قرآن باشد.
گفت : نه ! يک جلد قرآن نمي شود . يک جلد قرآن با يک دوره کتاب هاي شهيد مطهري .

kamanabroo
15th April 2011, 11:21 PM
- همه را دعوت کرده بود مسجد .
از سپاه کرمان هم آمده بودند .
دعاي کميل که تمام شد عاقد توي جمعيت دنبالم مي گشت .
تازه فهميدند مراسم عقد حاج يونس است .

kamanabroo
15th April 2011, 11:21 PM
يک قدح آب آورد .
گفت : روايت است هر کس شب عروسي اش پاي زنش را بشويد و آبش را
در خانه بريزد ، تا عمر دارند خير و برکت از خانه شان نمي رود .
به شوخي گفتم : پاهاي من کثيف نيست .
گفت : مهم اين است که ما به روايت عمل کنيم .

kamanabroo
15th April 2011, 11:22 PM
سه روز قبل از محرم عروسي کرديم
وضو گرفتيم و دعاي کميل ، توسل و زيارت عاشورا خوانديم .
گفت : من دعا مي کنم تو آمين بگو :
اول شهادت
دوم حج ناگهاني
سوم اينکه بچه اولش پسر باشد و اسمش را بگذارد مصطفي .
همه اش مستجاب شد

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد