PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : جمجمک برگ خزون



Rez@ee
13th April 2011, 08:03 AM
جُمجُمَك‌ برگ‌ خزون‌
مادرم‌ زينب‌ خاتون‌
قامتش‌ عين‌ كمون‌
از كمون‌ خميده‌ تر
روزبه‌ روز تكيده‌ تر
غصه‌ داره‌ غصه‌ دار
بي‌ قراره‌ بي‌ قرار
ميگه‌ مرتضي‌ مياد
ميگه‌ مرتضي‌ مياد



جمجمك‌ برگ‌ خزون‌
بي‌بي‌ جون‌ و آقا جون‌
جفتشون‌ وقت‌ اذون‌
دست‌ُ بالامي‌ برن‌
از بابا بي‌خبرن‌
پس‌ چي‌ شد بچة‌ ما
كِي‌ خبر ازش‌ مياد؟
كِي‌ خبر ازش‌ مياد؟


جمجمك‌ برگ‌ خزون‌
باباجونش‌ باباجون‌
سروصورت‌ پرخون‌
توي‌ كربلاي‌ پنچ‌
خاك‌ شده‌ عين‌ يه‌ گنج‌
گولّه‌ خورد توي‌ سرش‌
توي‌ خاك‌ سنگرش‌
گم‌ شده‌ ديگه‌ نمياد
پسرش‌ بابا مي‌خواد



جمجمك‌ برگ‌ خزون‌
يه‌ پلاك‌ يه‌ استخون‌
از تو خاك‌ اومد برون‌
دو كيلو كُل‌ِّ بدن‌
به‌ مامان‌ نشون‌ دادن‌
مامانم‌ جيغ‌ زدش‌
بابا رو بغل‌ زدش‌
هي‌ زدش‌ ناله‌ و داد
«راضي‌اَم‌ هر چي‌ بخواد
راضي‌اَم‌ هر چي‌ بخواد»


جمجمك‌ برگ‌ خزون‌
آدما، پير و جوون‌
دلشون‌ يه‌ آسمون‌
تو سر و سينه‌ زدن‌
دست‌ به‌ دست‌ هم‌ دادن‌
تا مشايعت‌ كنن‌
همه‌ بيعت‌ بكنن‌
«ياعلي‌ قلب‌ توشاد
ما مُريد و تو مراد
ما مُريد و تو مراد»

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد