PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : سوال من كيستم، كجايم و به كجا مى‏روم ؟



diamonds55
25th December 2008, 03:15 AM
يك سؤال بزرگ و جدى، هميشه پيشِ روى صاحبدلان بوده است، و آن اين كه :
«من كيستم، كجايم و به كجا مى‏روم؟»

و تو، اگر صاحبدلى؛
اگر به ژرفاى حيات و هستى انديشيده‏اى؛
و اگر از «سطح‏»، به «عمق‏»، راه برده‏اى؛
حتما به اين «سؤال بزرگ‏» هم فكر كرده‏اى؛
زندگى يك «راه‏» است، و ... هر راه، مقصدى دارد كه بايد به آن رسيد.

هيچ انديشيده‏اى كه در پرواز به سوى «هدف خلقت‏»، چه عاملى به تو نيرو مى‏بخشد و با كدام بال مى‏توانى به سوى آن «افق روشن‏» پرواز كنى؟ و چه چيزى بال پروازت را مى‏شكند؟...

اگر «موانع‏» را نشناسى، چگونه مى‏توانى از آنها عبور كنى؟
اگر «استعداد» و «توان‏» خويش را محاسبه نكنى، با كدام طرح و برنامه ‏در «راه معینى‏» گام خواهى نهاد؟
وقتى آب بركه‏اى، غير از چهره آشكارش، عمقى هم دارد؛وقتى سطح زمين، غير از اين پوسته، ژرفاى ناپيدايى هم دارد؛
و ... وقتى گستره خاك و پهنه محيط، تنها همين «پيرامون‏» ما نيست، بلكه افق‌هاى دور دست‏ترى هم دارد كه با اين چشم، ديدنى نيست، چرا در «مجموعه هستى‏» و «كل آفرينش‏»، چنين نباشد؟
برخى رفتارها، حركت تو را شتاب مى‏بخشد، و برخى خصلت‌ها مانع ‏حركت مى‏شود.

از «خداجويى‏» تا «خودخواهى‏» فاصله زيادى است.
انسان نيز در اين ميانه، در گرو يك «انتخاب‏» به اين يا آن مى‏رسد و از لذت آن يا رنج اين، برخوردار مى‏شود.
در يكى «طراوت روح‏» است، در ديگرى «افسردگى جان‏»!
اصلا بيا قدمى در دنياى؛ تو در توى دل و جهان شگفت روح و روان ‏بزنيم. «نفس‏» هزار چهره، چه دام‌هايى كه پيش پاى ما نگسترده است و ابليس وسوسه‏گر چه نقشه‏ها كه برايمان نكشيده است.

مى‏دانى «نفس اماره‏» چيست؟
همان كه سر دو راهى «دل‏» و «دين‏»، وسوسه مى‏كند تا خواسته دلت را بر فرموده دين ترجيح دهى؛
زندگى بدون اعتقاد به خدا و معاد، جهنمى است كه انسان در آن‏ مى‏سوزد و زندانى است كه انسان، گرفتار عذاب پيوسته است، و مرگى است ‏به نام زندگى.
همان كه به «خوشى امروز» فرا مى‏خواند و ... «فرداى نيامده‏» را از ذهنت‏ بيرون مى‏كند و اگر بتواند، تو را پاى ديوار «حاشا» مى‏نشاند و به‏ كامت زهرابه «ترديد» مى‏ريزد!

آيا نمى‏خواهى «هجرتى در درون‏» داشته باشى؟
براى «سير آفاق و انفس‏»، گامى ديگر و عصايى ديگر و تن‏پوشى ديگر لازم است
.
... آيا مهيايى؟
زيستن در دامن رنج‌ها و پذيرفتن محدوديت‌ها، براى رسيدن به‏ آسايش و برخوردارى است.
رنج دنيا، راحت آخرت را در پى دارد؛
و ... محدوديت دنيوى، نعمت و رفاه آخرت را. ولى براى آنان كه آن‏ «مرحله‏» را باور داشته باشند و آگاهانه و انتخابگرانه، «نقد دنيا» را فداى‏ «آخرت‏» كنند.
وگرنه، كم نيستند كسانى كه رنج دو جهان و عذاب دو سرا را خواهند داشت و محروميت هر دو مرحله را خواهند چشيد: «خسر الدنيا و الآخرة‏».

براى زيستن در دامن رنج‌ها و تحمل ابتلائات، بايد منطق داشت. قيچى كردن باور از آخرت، مشكلى را حل نمى‏كند و بحران انديشه را افزون‌تر مى‏سازد.
اين زندگى به جايى بند نيست،
گاهى مثل شكستن ساقه‏اى در طوفان، غرق شدن قايقى در درياى ‏مواج، مرگ راه گم كرده‏اى در كوير خشك، پژمردن گلى در دست‌هاى يك‏ كودك، سوختن و دود شدن مشتى زباله، تركيدن يك حباب بر روى آب‏ است. گاهى ورق كتاب زندگى، به تعبير «صائب تبريزى‏»، «به نسيم مژه بر هم زدنى‏» نابود است.
براى زيستن در دامن رنج ها و تحمل ابتلائات، بايد منطق داشت. قيچى كردن باور از آخرت، مشكلى را حل نمى‏كند و بحران انديشه را افزون تر مى‏سازد.
آن كه زندگى را، نوعى جان ‏كندن تدريجى مى‏داند، اگر خدا را در زندگى ‏و عقيده به معاد را براى پس از زندگى نداشته باشد، راست مى‏گويد.
زندگى بدون اعتقاد به خدا و معاد، جهنمى است كه انسان در آن‏ مى‏سوزد و زندانى است كه انسان، گرفتار عذاب پيوسته است، و مرگى است ‏به نام زندگى.
ولى همه اينگونه نمى‏بينند و نمى‏شناسند.

اقبال لاهورى مى‏گويد:
مذهب زنده‏دلان، خواب پريشانى نيست از همين خاك، جهان دگرى ساختن است
تنها «آخرت‌گرايى‏» است كه به «حس خلود» كه در نهاد و عمق فطرت ‏ماست پاسخ مى‏دهد و معماى حيات و «راز بقا» را براى ما كشف مى‏كند.
نقدانديشان مادي¬‏گرا و دنياباور، از حل اين معما عاجزند و از «وسعت‏ وجود» و «عمق هستى‏» بى خبرند.
وقتى آب بركه‏اى، غير از چهره آشكارش، عمقى هم دارد؛
وقتى سطح زمين، غير از اين پوسته، ژرفاى ناپيدايى هم دارد؛
و ... وقتى گستره خاك و پهنه محيط، تنها همين «پيرامون‏» ما نيست، بلكه افق‌هاى دور دست‏ترى هم دارد كه با اين چشم، ديدنى نيست، چرا در «مجموعه هستى‏» و «كل آفرينش‏»، چنين نباشد؟

ما هم «جهان غيب‏» داريم، هم «غيب جهان‏».

هستى، تنها همين نيست كه به چشم مى‏بينيم و با حس، درك ‏مى‏كنيم. آنچه را هم كه مى‏بينيم و حس مى‏كنيم، همه حقيقت اشياء نيست. در وراى اين «عالم محسوس‏»، عوالمى وجود دارد، نامرئى و نامحسوس، كه همان غيب جهان است. و در عمق اين «جهان فيزيكى‏» هم، حقيقت نابى هست، فراتر از ماده، كه «متافيزيك‏» نام دارد و «جهان ‏غيب‏»!

آن «ناديدنى‏»‌ها را با چشم و نگاهى ديگر بايد ديد، با «چشم دل‏».
و آن «ناشنيدنى‏»ها را نيز بايد با «گوش جان‏» شنيد.

رسولان الهى، كه پيام آورانى از آن جهان‏اند، آمده‏اند تا چشم و گوش ‏بشر را به همين حقايق بگشايند. آمده‏اند تا به «ديد» انسان، هم «وسعت‏»ببخشند، هم «دقت‏»، هم «عمق‏».

فقط پيش پاى خود را نبينيم، كه آفاق گسترده‏ترى هم هست.
فقط سطح و ظاهر را نشناسيم، كه عمق و ژرفايى هم هست.


>>> با سپاس فراوان <<<

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد