N I M A
24th December 2008, 07:33 AM
قسمت اول (شب) (http://www.tehran1400.blogfa.com/post-1.aspx)
نيمه هاي شبه همه خوابن براي يك لحظه همه شهر باهم بيدار ميشن يعني زمين خودش همه رو بيدار ميكنه به خيليا هم فرصت بيدار شدن نميده شايد فقط سي و چند ثانيه باشه ولي براي من اندازه يك سال طول ميكشه بعضيا تونستن خودشونو برسونن زير ميز يا يه جاي امن اما تعداد بيشتري فقط از جاشون بلند شدن و تعداد خيلي بيشتري مردن براي ۵ دقيقه همه جا رو سكوت ميگيره همه شوكه شدن هيچكس حرف نميزنه اين سكوت از صداي داد و فريادي كه تا كمتر از ۱ دقيقه پيش تو شهر بود بدتره اين سكوت بوي مرگ ميده اگه اون سي و چند ثانيه به اندازه چند سال به نظر ميرسيد اين ۵ دقيقه واقعا يه عمر گذشت گاهي وسط اين سكوت صداي فروريختن از دور و نزديك به گوش ميرسيد از اينجا كه من ميبينم شهر روشنه روشنه ولي هيچ چراغي روشن نيست خيلي جاها مثل مشعلاي روشن نقش خورشيد رو دارن بازي ميكنن
كم كم صداي جيغ به آسمون ميرسه يخ مردم آب شده همه اونايي كه زنده موندن از خونه هاشون ميان بيرون از خونه كه نه از خرابه هاشون منم مثل همه ميرم بيرون.
همه دارن دنبال خانوادشون ميگردن هر كسي رو كه ميبيني در حال شمردنه ولي همه پريشونن هيچكس خانوادش كامل نيست هيچكس جرات برگشتن به خونش رو نداره.
يكم به دور و برم نگاه ميكنم زمين پر از شاخه ها و برگهاي كوچيك و بزرگه تنه بعضي درختا شكسته و كل درخت افتاده رو ماشينا تو يكي از اين ماشينا يه نفر مرده به نظر ميرسه كنترلشو از دست داده و زده به اون درخت و ... نمرده هنوز زندست تكون ميخوره ميخوام برم كمكش كه متوجه ميشم از ماشينش دود بلند ميشه جلوتر نميرم نميتونم نگامو ازش بردارم ميدونم چه اتفاقي قراره بيفته ولي كاري از دستم بر نمياد صداي انفجار بين اون همه هياهو گم ميشه دود و گرما به صورتم ميخوره.
به جست و جوي اطرافم ادامه ميدم گوشامو ميگيرم كه صداي گريه بچه هاي كوچيكي كه دنبال بابا مامانشون ميگردن نشنوم ولي نميشه انگار دستام اثري ندارن صداها قويتر از اونن كه بشه جلوي شنيده شدنشون رو گرفت بالاي سرم هم اونقدر دوده كه حتي ماه شب چهاردهم هم توش ديده نميشه
از توي يكي از ساختمونايي كه آتيش گرفته صداي فرياد مياد بدون اينكه بخوام ميرم طرف ساختمون اونايي كه اون تو ان كمك ميخوان ميرم تو ناگهان شیشه های ساختمون روی سرم فرود میاد یکی از شیشه ها گوشه ی صورتم رو میبره نميدونم چه جوري زنده موندم اما خدا رو شكر زندم هنوز.خيلي راحت از يه پنجره ميرم تو يه گوشه از پاركينگ چند تا زن و بچه وسط آتيش گير كردن و دارن زنده زنده ميسوزن ميتونم كز خوردگي موهاي سرشونو از اينجا ببينم وقت نميكنم برم نجاتشون بدم قبل از اينكه تكوني بخورم سقف خراب ميشه و من ديگه نميبينمشون چشام پره اشك ميشه همونجا ميشنم از خدا ميخوام منم ببره چون ديگه تحمل اين همه زجر و ندارم ای کاش خدا میخواست منم میرفتم.
به صحنه هایی که دیدم فکر میکنم نمیدونم ساعت چنده یا چه قدر تا صبح مونده فقط حدس میزنم باید نیمساعت از زلزله گذشته باشه تو همین فکرا م که خوابم میبره دائما با تکونای زمین بیدار میشم نمیدونستم پس لرزس یا اثر افتادن دیوارای ساختمونه دیگه برام این چیزا مهم نیست دوباره خوابم میبره اما باز بیدار میشم حالا به صداهای قبلی آژیر آمبولانس و ماشین آتش نشانی هم اضافه شده اولین بار که از شنیدن این صداها خوشحال میشم
این طولانیترین شب زندگیمه انگار ای شب لعنتی تموم نمیشه.
ادامه دارد...
نيمه هاي شبه همه خوابن براي يك لحظه همه شهر باهم بيدار ميشن يعني زمين خودش همه رو بيدار ميكنه به خيليا هم فرصت بيدار شدن نميده شايد فقط سي و چند ثانيه باشه ولي براي من اندازه يك سال طول ميكشه بعضيا تونستن خودشونو برسونن زير ميز يا يه جاي امن اما تعداد بيشتري فقط از جاشون بلند شدن و تعداد خيلي بيشتري مردن براي ۵ دقيقه همه جا رو سكوت ميگيره همه شوكه شدن هيچكس حرف نميزنه اين سكوت از صداي داد و فريادي كه تا كمتر از ۱ دقيقه پيش تو شهر بود بدتره اين سكوت بوي مرگ ميده اگه اون سي و چند ثانيه به اندازه چند سال به نظر ميرسيد اين ۵ دقيقه واقعا يه عمر گذشت گاهي وسط اين سكوت صداي فروريختن از دور و نزديك به گوش ميرسيد از اينجا كه من ميبينم شهر روشنه روشنه ولي هيچ چراغي روشن نيست خيلي جاها مثل مشعلاي روشن نقش خورشيد رو دارن بازي ميكنن
كم كم صداي جيغ به آسمون ميرسه يخ مردم آب شده همه اونايي كه زنده موندن از خونه هاشون ميان بيرون از خونه كه نه از خرابه هاشون منم مثل همه ميرم بيرون.
همه دارن دنبال خانوادشون ميگردن هر كسي رو كه ميبيني در حال شمردنه ولي همه پريشونن هيچكس خانوادش كامل نيست هيچكس جرات برگشتن به خونش رو نداره.
يكم به دور و برم نگاه ميكنم زمين پر از شاخه ها و برگهاي كوچيك و بزرگه تنه بعضي درختا شكسته و كل درخت افتاده رو ماشينا تو يكي از اين ماشينا يه نفر مرده به نظر ميرسه كنترلشو از دست داده و زده به اون درخت و ... نمرده هنوز زندست تكون ميخوره ميخوام برم كمكش كه متوجه ميشم از ماشينش دود بلند ميشه جلوتر نميرم نميتونم نگامو ازش بردارم ميدونم چه اتفاقي قراره بيفته ولي كاري از دستم بر نمياد صداي انفجار بين اون همه هياهو گم ميشه دود و گرما به صورتم ميخوره.
به جست و جوي اطرافم ادامه ميدم گوشامو ميگيرم كه صداي گريه بچه هاي كوچيكي كه دنبال بابا مامانشون ميگردن نشنوم ولي نميشه انگار دستام اثري ندارن صداها قويتر از اونن كه بشه جلوي شنيده شدنشون رو گرفت بالاي سرم هم اونقدر دوده كه حتي ماه شب چهاردهم هم توش ديده نميشه
از توي يكي از ساختمونايي كه آتيش گرفته صداي فرياد مياد بدون اينكه بخوام ميرم طرف ساختمون اونايي كه اون تو ان كمك ميخوان ميرم تو ناگهان شیشه های ساختمون روی سرم فرود میاد یکی از شیشه ها گوشه ی صورتم رو میبره نميدونم چه جوري زنده موندم اما خدا رو شكر زندم هنوز.خيلي راحت از يه پنجره ميرم تو يه گوشه از پاركينگ چند تا زن و بچه وسط آتيش گير كردن و دارن زنده زنده ميسوزن ميتونم كز خوردگي موهاي سرشونو از اينجا ببينم وقت نميكنم برم نجاتشون بدم قبل از اينكه تكوني بخورم سقف خراب ميشه و من ديگه نميبينمشون چشام پره اشك ميشه همونجا ميشنم از خدا ميخوام منم ببره چون ديگه تحمل اين همه زجر و ندارم ای کاش خدا میخواست منم میرفتم.
به صحنه هایی که دیدم فکر میکنم نمیدونم ساعت چنده یا چه قدر تا صبح مونده فقط حدس میزنم باید نیمساعت از زلزله گذشته باشه تو همین فکرا م که خوابم میبره دائما با تکونای زمین بیدار میشم نمیدونستم پس لرزس یا اثر افتادن دیوارای ساختمونه دیگه برام این چیزا مهم نیست دوباره خوابم میبره اما باز بیدار میشم حالا به صداهای قبلی آژیر آمبولانس و ماشین آتش نشانی هم اضافه شده اولین بار که از شنیدن این صداها خوشحال میشم
این طولانیترین شب زندگیمه انگار ای شب لعنتی تموم نمیشه.
ادامه دارد...