تووت فرنگی
14th March 2011, 07:02 AM
دیر گاهیست
هرم نفس های تو را تاب نمی آورم
تو از عاطفه ای سرشاری
گرم
و
صمیمی
و
کودکانه
دیر گاهیست
عشق تو را تاب نمی آورم
عشقی که مرا
با تو
به دور دست ها برد
به افق های دور
دورترینی که مرا در یاد آید
دیرگاهیست
چشمانت
که گاه پیام آور جنگل های سبزند
و
گاه رسول نیلی آسمان پاک
در چار سوی خیالم نمی گنجد
***
دلم تنگ است امشب
و تو را
که هر لحظه
و هر نفس
در کنارم بودی
ای یادگار سالهای کودکی ام
تاب نمی آورم
***
در فضای تیره و تنگ این اتاق رویایی
تو را به یاد می آورم
با نگاه شماتت بارت
این جمله را تکرار کنان فرود می آری
که:" عشق من, باز هم؟"
و من درون اتاق تیره رویاهایم
با پست ترین کلمات همخوابه می شوم
هرگز تارهای جان من
جز با زخمه صدای تو
به این تحرک غمناک و درد آلود
تن نخواهند داد
***
رفتنت را نیز تاب نخواهم آورد
اینگونه
فرداها نیز
خموش
و
تیره بخت
و
غمناک
خواهند بود.
هرم نفس های تو را تاب نمی آورم
تو از عاطفه ای سرشاری
گرم
و
صمیمی
و
کودکانه
دیر گاهیست
عشق تو را تاب نمی آورم
عشقی که مرا
با تو
به دور دست ها برد
به افق های دور
دورترینی که مرا در یاد آید
دیرگاهیست
چشمانت
که گاه پیام آور جنگل های سبزند
و
گاه رسول نیلی آسمان پاک
در چار سوی خیالم نمی گنجد
***
دلم تنگ است امشب
و تو را
که هر لحظه
و هر نفس
در کنارم بودی
ای یادگار سالهای کودکی ام
تاب نمی آورم
***
در فضای تیره و تنگ این اتاق رویایی
تو را به یاد می آورم
با نگاه شماتت بارت
این جمله را تکرار کنان فرود می آری
که:" عشق من, باز هم؟"
و من درون اتاق تیره رویاهایم
با پست ترین کلمات همخوابه می شوم
هرگز تارهای جان من
جز با زخمه صدای تو
به این تحرک غمناک و درد آلود
تن نخواهند داد
***
رفتنت را نیز تاب نخواهم آورد
اینگونه
فرداها نیز
خموش
و
تیره بخت
و
غمناک
خواهند بود.