MR_Jentelman
13th March 2011, 09:56 AM
اوتس که برای نوشتن رمانهایی چون «آب سیاه»،«بلوند»، «آنها» و چندین کتاب دیگر شناخته شده است، برای مدت 47 سال با ریموند اسمیث ، نویسنده و ویراستار، زندگی زناشویی داشت تا این که شوهرش سال 2008 از دنیا رفت.
او که داستان را براحتی صحبت کردن مینویسد، ابتدا گیج شده بود که چگونه اندوه خود را در قالب داستان روایت کند یا اینکه اصلا این کار را انجام بدهد یا نه.
اوتس در مورد کتاب خاطراتی که با عنوان «داستان یک بیوه» نوشته، میگوید: این موضوعی نبود که بخواهم در قالب یک کتاب متعارف به سراغش بروم. در آن زمان مشغول نوشتن یادداشتهای روزانهام بودم؛ هر شب این روزنوشتهها را مینوشتم چون خوابم نمیبرد. اسم روزنوشته را هم نمیشد روی آنها گذاشت، چون آنها را بر روی تکههای کاغذی مینوشتم که به طور اتفاقی دور و برم بودند.
رمان یا خاطره
اوتس 72 ساله نه تنها در زمره پرکارترین نویسندگان بلکه در زمره ماجراجوترین نویسندگان نیز هست؛ از این جهت که او تمایل دارد وارد ذهن شخصیتهای داستانی از تمام گروههای سنی و طبقات اجتماعی بشود و صمیمانهترین افکار را در زمینه رابطه زنان و مردان و خشونت و استیصال بیان کند. اوتس طی مصاحبهای این گونه توضیح میدهد: سرمنشا شکلگیری و تکامل یک رمان معمولا «شخصیت» است. شخصیتها داستان را خلق میکنند؛ شکل یک رمان کاملا زاییده تخیل نویسنده است، ولی باید یک جور پیوستگی و انسجام زیباییشناختی داشته باشد. ولی در کتاب جدید اوتس، این شخصیتها خودش و شوهر متوفایش هستند. او دوست ندارد کتاب خاطراتش که یک قصه خوشساخت هم دارد، به صورت رمان خوانده شود. در اینجا دیگر خود زندگی تعیین کرده که کتاب او چگونه کتابی باشد. او بیش از یک سال پس از مرگ شوهرش که به دلیل ابتلا به بیماری ذاتالریه در بیمارستان بستری شده بود، نوشتن کتاب خاطراتش براساس یادداشتهای روزانهاش را شروع کرد. او ابتدا تصمیم داشت کتابی تحت عنوان «کتاب راهنمای بیوهها» بنویسد و در آن با لحنی طنزآمیز ولی تلخ، نکاتی را برای افراد داغدار بیان کند. اوتس هر چه بیشتر افکار روزانه خود و همچنین اولین خاطراتش از ریموند اسمیث را وارد کتاب خود میکرد، کتاب خاطراتش کاملتر میشد. او کتاب «داستان یک بیوه» را یک جور «پیکره هم بند» مینامد.میگوید: هیچ کدام از بخشهای این کتاب از قبل برنامهریزی نشده بود. من معمولا برای تمام چیزهایی که مینویسم، حتی داستانهای کوتاهم، از قبل یک طرح کلی تعیین میکنم.
کتاب اوتس در زمان واقعی و در حال حاضر که نویسنده ضربه روحی را دارد تحمل میکند، نوشته شده است.
ریچارد فورد، نویسنده مطرح آمریکایی و از دوستان اوتس میگوید: هدف او این بود که راهی پیدا کند و اتفاقی را که برایش رخ داده بود به گونهای بنویسد که باعث شود کسانی که کتابش را میخوانند بفهمند حادثه وحشتناک از دست دادن عزیزان بخشی از زندگی انسانهاست و همه باید آن را پشت سر بگذارند؛ او میخواست تجربه خودش در این زمینه را برای این هدف استفاده کند. البته منظور من از این حرف این نیست که تنها هدف این کتاب همین است. این کتاب اهداف ادبی هم دارد.
کشف یک راز
اوتس کتاب خاطرات خود را با کتاب خاطرات جوآن دیدیون مقایسه کرده است. کتاب خاطرات جوآن دیدیون که برنده جایزه هم شده درباره دوران بیوگی است. این کتاب که «سال افکار جادویی» نام دارد و اوتس آن را زیبا و غمانگیز توصیف کرده، مثل کتاب «داستان یک بیوه» نیست که در آن غم و اندوه هجوم بیاورد. کتاب اوتس در زمان واقعی و در حال حاضر که نویسنده ضربه روحی را دارد تحمل میکند، نوشته شده است.
اوتس در کتاب خود ایمیلهایی را که برای ریچارد فورد و دیگر دوستان فرستاده نیز آورده است. اوتس زیر فشار حس گناه و عذاب وجدان خرد شده است، چون وقتی شوهرش در بیمارستان فوت کرد، او در کنارش نبود. او از آن موقع دیگر نمیتواند بدون دارو بخوابد. از شدت فشار روحی پوست بدنش دچار لک و پیس میشود. آنقدر پوست بدن خود را میخاراند که از آن خون میآید. در اتومبیلش گریه میکند. در کتاب خاطراتش مینویسد سرش در انبوهی از سیمها گیر کرده است. اوتس در این کتاب در مورد شوهرش و همچنین رابطه زناشوییشان دست به بازنگری میزند. او از خود میپرسد که واقعا تا چه اندازه همدیگر را میشناختهاند. اوتس رمانی را میخواند که شوهرش داشته مینوشته ولی هرگز آن را به پایان نرسانده است. شوهرش به او گفته بود که دارد رمانی مینویسد ولی هرگز آن را به او نشان نداده بود. اوتس میدانست که شوهرش قبل از آشنایی با او به دلیل تجربه شکست در عشق دچار فروپاشی روانی شده بوده، ولی اکنون اوتس با خواندن یادداشتهایی که اسمیث برای کتاب ناتمام خود نوشته، به اطلاعات خیلی بیشتری در این زمینه دست مییابد. اسمیث مدتی را در آسایشگاه گذرانده بود و یک روانپزشک در آنجا به او گفته بود که دچار فراغ عشق شده است.
اوتس مینویسد: این موضوع پس از مرگ ری و پس از گذشت سالها از آن ماجرا دیگر نباید مرا ناراحت کند. ولی او این موضوع را به من نگفته بود! این راز او بود. او دچار فراغ عشق بود. عشق یک شخص دیگر. آنها بندرت از مشکلات شخصیشان با هم حرف میزدند و دلیلش این بوده که نمیخواستند حواسشان از کارشان پرت شود. اوتس داستانهای خود را نشان اسمیث نمیداد و یا بابت نقد منفیای که بر کارش نوشته میشد پیش او ابراز ناراحتی نمیکرد. اوتس از حادثهای یاد میکند که نشان میدهد او چگونه خبرهای ناخوشایند را برای خودش نگه میداشته و با همسر خود در میان نمیگذاشته است: یک مردی بود که مرا تعقیب میکرد؛ به من نامه مینوشت و مرا تهدید به مرگ میکرد. ولی من چیزی در مورد این قضیه به ری نگفتم. این وضع مدتی ادامه داشت. مرد مزبور یک نویسنده بود و با کارگزار ادبیام تماس گرفته بود و از طریق او تهدیدم کرده بود.
یک روز کارگزارم با ری تماس گرفت و گفت: وضعیت وحشتناکی است. زندگی جویس در خطر است. در حالی که ری اصلا از ماجرا خبر نداشت و نمیدانست آن خانم در مورد چه چیزی دارد حرف میزند. ری به من گفت که باید او را در جریان میگذاشتم و من هم گفتم تو چه کار میکردی؟ این یکی از آن موقعیتهایی بود که نمیخواستم باعث ناراحتیاش بشوم.
منبع: جام جم آنلاین
او که داستان را براحتی صحبت کردن مینویسد، ابتدا گیج شده بود که چگونه اندوه خود را در قالب داستان روایت کند یا اینکه اصلا این کار را انجام بدهد یا نه.
اوتس در مورد کتاب خاطراتی که با عنوان «داستان یک بیوه» نوشته، میگوید: این موضوعی نبود که بخواهم در قالب یک کتاب متعارف به سراغش بروم. در آن زمان مشغول نوشتن یادداشتهای روزانهام بودم؛ هر شب این روزنوشتهها را مینوشتم چون خوابم نمیبرد. اسم روزنوشته را هم نمیشد روی آنها گذاشت، چون آنها را بر روی تکههای کاغذی مینوشتم که به طور اتفاقی دور و برم بودند.
رمان یا خاطره
اوتس 72 ساله نه تنها در زمره پرکارترین نویسندگان بلکه در زمره ماجراجوترین نویسندگان نیز هست؛ از این جهت که او تمایل دارد وارد ذهن شخصیتهای داستانی از تمام گروههای سنی و طبقات اجتماعی بشود و صمیمانهترین افکار را در زمینه رابطه زنان و مردان و خشونت و استیصال بیان کند. اوتس طی مصاحبهای این گونه توضیح میدهد: سرمنشا شکلگیری و تکامل یک رمان معمولا «شخصیت» است. شخصیتها داستان را خلق میکنند؛ شکل یک رمان کاملا زاییده تخیل نویسنده است، ولی باید یک جور پیوستگی و انسجام زیباییشناختی داشته باشد. ولی در کتاب جدید اوتس، این شخصیتها خودش و شوهر متوفایش هستند. او دوست ندارد کتاب خاطراتش که یک قصه خوشساخت هم دارد، به صورت رمان خوانده شود. در اینجا دیگر خود زندگی تعیین کرده که کتاب او چگونه کتابی باشد. او بیش از یک سال پس از مرگ شوهرش که به دلیل ابتلا به بیماری ذاتالریه در بیمارستان بستری شده بود، نوشتن کتاب خاطراتش براساس یادداشتهای روزانهاش را شروع کرد. او ابتدا تصمیم داشت کتابی تحت عنوان «کتاب راهنمای بیوهها» بنویسد و در آن با لحنی طنزآمیز ولی تلخ، نکاتی را برای افراد داغدار بیان کند. اوتس هر چه بیشتر افکار روزانه خود و همچنین اولین خاطراتش از ریموند اسمیث را وارد کتاب خود میکرد، کتاب خاطراتش کاملتر میشد. او کتاب «داستان یک بیوه» را یک جور «پیکره هم بند» مینامد.میگوید: هیچ کدام از بخشهای این کتاب از قبل برنامهریزی نشده بود. من معمولا برای تمام چیزهایی که مینویسم، حتی داستانهای کوتاهم، از قبل یک طرح کلی تعیین میکنم.
کتاب اوتس در زمان واقعی و در حال حاضر که نویسنده ضربه روحی را دارد تحمل میکند، نوشته شده است.
ریچارد فورد، نویسنده مطرح آمریکایی و از دوستان اوتس میگوید: هدف او این بود که راهی پیدا کند و اتفاقی را که برایش رخ داده بود به گونهای بنویسد که باعث شود کسانی که کتابش را میخوانند بفهمند حادثه وحشتناک از دست دادن عزیزان بخشی از زندگی انسانهاست و همه باید آن را پشت سر بگذارند؛ او میخواست تجربه خودش در این زمینه را برای این هدف استفاده کند. البته منظور من از این حرف این نیست که تنها هدف این کتاب همین است. این کتاب اهداف ادبی هم دارد.
کشف یک راز
اوتس کتاب خاطرات خود را با کتاب خاطرات جوآن دیدیون مقایسه کرده است. کتاب خاطرات جوآن دیدیون که برنده جایزه هم شده درباره دوران بیوگی است. این کتاب که «سال افکار جادویی» نام دارد و اوتس آن را زیبا و غمانگیز توصیف کرده، مثل کتاب «داستان یک بیوه» نیست که در آن غم و اندوه هجوم بیاورد. کتاب اوتس در زمان واقعی و در حال حاضر که نویسنده ضربه روحی را دارد تحمل میکند، نوشته شده است.
اوتس در کتاب خود ایمیلهایی را که برای ریچارد فورد و دیگر دوستان فرستاده نیز آورده است. اوتس زیر فشار حس گناه و عذاب وجدان خرد شده است، چون وقتی شوهرش در بیمارستان فوت کرد، او در کنارش نبود. او از آن موقع دیگر نمیتواند بدون دارو بخوابد. از شدت فشار روحی پوست بدنش دچار لک و پیس میشود. آنقدر پوست بدن خود را میخاراند که از آن خون میآید. در اتومبیلش گریه میکند. در کتاب خاطراتش مینویسد سرش در انبوهی از سیمها گیر کرده است. اوتس در این کتاب در مورد شوهرش و همچنین رابطه زناشوییشان دست به بازنگری میزند. او از خود میپرسد که واقعا تا چه اندازه همدیگر را میشناختهاند. اوتس رمانی را میخواند که شوهرش داشته مینوشته ولی هرگز آن را به پایان نرسانده است. شوهرش به او گفته بود که دارد رمانی مینویسد ولی هرگز آن را به او نشان نداده بود. اوتس میدانست که شوهرش قبل از آشنایی با او به دلیل تجربه شکست در عشق دچار فروپاشی روانی شده بوده، ولی اکنون اوتس با خواندن یادداشتهایی که اسمیث برای کتاب ناتمام خود نوشته، به اطلاعات خیلی بیشتری در این زمینه دست مییابد. اسمیث مدتی را در آسایشگاه گذرانده بود و یک روانپزشک در آنجا به او گفته بود که دچار فراغ عشق شده است.
اوتس مینویسد: این موضوع پس از مرگ ری و پس از گذشت سالها از آن ماجرا دیگر نباید مرا ناراحت کند. ولی او این موضوع را به من نگفته بود! این راز او بود. او دچار فراغ عشق بود. عشق یک شخص دیگر. آنها بندرت از مشکلات شخصیشان با هم حرف میزدند و دلیلش این بوده که نمیخواستند حواسشان از کارشان پرت شود. اوتس داستانهای خود را نشان اسمیث نمیداد و یا بابت نقد منفیای که بر کارش نوشته میشد پیش او ابراز ناراحتی نمیکرد. اوتس از حادثهای یاد میکند که نشان میدهد او چگونه خبرهای ناخوشایند را برای خودش نگه میداشته و با همسر خود در میان نمیگذاشته است: یک مردی بود که مرا تعقیب میکرد؛ به من نامه مینوشت و مرا تهدید به مرگ میکرد. ولی من چیزی در مورد این قضیه به ری نگفتم. این وضع مدتی ادامه داشت. مرد مزبور یک نویسنده بود و با کارگزار ادبیام تماس گرفته بود و از طریق او تهدیدم کرده بود.
یک روز کارگزارم با ری تماس گرفت و گفت: وضعیت وحشتناکی است. زندگی جویس در خطر است. در حالی که ری اصلا از ماجرا خبر نداشت و نمیدانست آن خانم در مورد چه چیزی دارد حرف میزند. ری به من گفت که باید او را در جریان میگذاشتم و من هم گفتم تو چه کار میکردی؟ این یکی از آن موقعیتهایی بود که نمیخواستم باعث ناراحتیاش بشوم.
منبع: جام جم آنلاین