PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : قضاوت عجولانه



omega
11th March 2011, 12:12 AM
وارد اتوبوس شدم، جایی برای نشستن نبود، همانجا روبروی در، دستم را به میله گرفتم…

پیرمرد با کُتی کهنه، پشت به من، دستش به ردیف آخر صندلی های اقایون گره کرده! (که میشود گفت تقریبا در قسمت خانم ها)

خانم دیگری وارد اتوبوس شد، کنار دست من ایستاد، چپ چپ نگاهی به پیردمرد انداخت، شروع کرد به غرلند کردن! ـ برای چی اومده تو قسمت زنونه! مگه مردونه جا نداره؟ این همه صندلی خالی! ـ خانم جان اینطوری نگو، حتما نمی تونسته بره! ـ دستش کجه نمی تونه بشینه یا پاش خم نمیشه؟ ـ خب پیرمرده ! شاید پاش درد میکنه نمی تونه بره بشینه ! ـ آدم چشم داره می بینه! نیگاه کن پاش تکون میخوره، این روزها حیا کجا رفته؟!

سکوت کردم، گفتم اگر همینطور ادامه دهم بازی را به بازار می کشاند! فقط خدا خدا میکردم پیرمرد صحبت ها را نشنیده باشد! بیخیال شدم، صورتم را طرف پنجره کردم تا بارش برفها را تماشا کنم به ایستگاه نزدیک می شدیم و پیرمرد میخواست پیاده شود دستش را داخل جیبش برد و پنجاه تومنی پاره ایی را جلوی صورتم گرفت و گفت : دخترم این چند تومنیه؟! بغض گلویم را گرفت، پیرمرد نابینا بود! خانم بغل دست من خجالت زده سرش را پایین انداخت و سرخ شد

برای گفتار و کرداری که از برادرت سر می زند، عذری بجوی و اگر نیافتی، عذری بتراش. پیامبر اکرم (ص)

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد