PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : در باغی رها شده بودم .



تووت فرنگی
9th March 2011, 03:56 PM
در باغی رها شده بودم . نوری بیرنگ و سبک بر من می وزید .
آیا من خود بدین باغ آمده بودم
و یا باغ اطراف مرا پراکنده بود ؟
هوای باغ از من می گذشت
و شاخ و برگش در وجودم می لغزید .
آیا این باغ
سایه روحی نبود
که در لحظه ای بر مرداب زندگی خم شده بود ؟




ناگهان صدایی باغ را در خود جا داد ،
صدایی که به هیچ شباهت داشت .
گویی عطری خودش را در آیینه تماشا می کرد .
همیشه از روزنه ای ناپیدا
این صدا در تاریکی زندگی ام رها شده بود .
سرچشمه صدا گم بود :
من ناگاه آمده بودم .
خستگی در من نبود :
راهی پیموده نشد .
آیا پیش از این زندگی ام فضایی دیگر داشت ؟




ناگهان رنگی دمید :
پیکری روی علف ها افتاده بود .
انسانی که شباهت دوری با خود داشت .
باغ در ته چشمانش بود
و جا پای صدا همراه تپش هایش .
زندگی اش آهسته بود .
وجودش بی خبری شفافم را آشفته بود .




وزشی برخاست
دریچه ای بر خیرگی ام گشود :
روشنی تندی به باغ آمد .
باغ می پژمرد
و من به درون دریچه رها می شدم .

[golrooz][golrooz][golrooz]

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد