تووت فرنگی
8th March 2011, 02:44 PM
زمان مهلت مانده
روزهایی سختتر در پیش است.
زمان مهلت مانده، تباهیپذیر به هر دم
در افق شکل میبندد.
باید که بیدرنگ بند کفش خویش ببندی و
تازیها را به سگدانی ِ کشتگاه بازگردانی.
زیرا که اندرونهی ماهی
سرد گردیده در باد.
چراغ پیچکها کورسوزنان میسوزد.
نگاه خیرهی تو کورمال کورمال میگردد میان ِ مه:
زمان مهلت مانده، تباهیپذیر به هر دم
در افق شکل میبندد.
در فراسو محبوب ِ تو فرو میرود به ژرفای ماسهها.
فراز میشود گردِ گیسوان مواجاش.
میشکند درون واژههاش
فرمان میراند که خاموش باش،
او را میرا مییابد و
مشتاق جدایی
از پی هر همآغوشی.
به اطراف منگر.
ببند بندِ کفشهایات را.
دنبال کن تازیهای شکاری را.
ماهی را به دریا بیفکن.
خاموش کن چراغ پیچک را!
روزهایی سختتر در پیش است.
روزهایی سختتر در پیش است.
زمان مهلت مانده، تباهیپذیر به هر دم
در افق شکل میبندد.
باید که بیدرنگ بند کفش خویش ببندی و
تازیها را به سگدانی ِ کشتگاه بازگردانی.
زیرا که اندرونهی ماهی
سرد گردیده در باد.
چراغ پیچکها کورسوزنان میسوزد.
نگاه خیرهی تو کورمال کورمال میگردد میان ِ مه:
زمان مهلت مانده، تباهیپذیر به هر دم
در افق شکل میبندد.
در فراسو محبوب ِ تو فرو میرود به ژرفای ماسهها.
فراز میشود گردِ گیسوان مواجاش.
میشکند درون واژههاش
فرمان میراند که خاموش باش،
او را میرا مییابد و
مشتاق جدایی
از پی هر همآغوشی.
به اطراف منگر.
ببند بندِ کفشهایات را.
دنبال کن تازیهای شکاری را.
ماهی را به دریا بیفکن.
خاموش کن چراغ پیچک را!
روزهایی سختتر در پیش است.