PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : كانتينر عشق



touraj atef
7th March 2011, 09:13 AM
نگاهي به عاشق آفتاب گردان مي كنم او كه مي نگارد ز دردي كه درماني خواهد به ابري كه آفتابي را بهانه كند و نجوائي كند كه اي كاش چشمهايم را بندم و خوشبختي را به آغوش كشم او به زيبائي تفسير اين نجواي قديمي است كه مي گفتشراب خواستم...
گفت : " ممنوع است "
آغوش خواستم...
گفت : " ممنوع است"
بوسه خواستم...
گفت : " ممنوع است "
نگاه خواستم...
گفت: " ممنوع است "
نفس خواستم...
گفت : " ممنوع است "
...
حالا از پس آن همه سال دیکتاتوری عاشقانه ،
با یک بطری پر از گلاب ،
آمده بر سر خاکم و به آغوش می کشد با هر چه بوسه ،
سنگ سرد مزارم را
و
چه ناسزاوار
عکسی را که بر مزارم به یادگار مانده ،
نگاه می کند و
در حسرت نفس های از دست رفته ،
به آرامی اشک می ریزد .
...
تمام تمنای من اما
سر برآوردن از این گور است
تا بگویم هنوز بیدارم...
سر از این عشق بر نمی دارم
و چنين است كه باز عشق را طلب كند و باز اميد را بهانه اي براي بهانه گيري ها قرار دهد
و من در سوي تاريكي آنجا كه او در آفتاب است برايش مي خواهم قصه اي بگويم حكايتي ساده ز دلي ساده كه آرزو داشت زباني داشت كه باز مي گفت هر آن چيزي كه ممنوع است و براي اين كار از هم قطاري دوري مدد جويم مردي كه چون من ز قلب مي نگارد و از قلم تراوش كند نام اين هم قطار
پائو لو كوئيلو است ..
پائو لو كوئيليو چهره اي بزرگ در دنياي ادبيات است او خالق يكي از پر فروش ترين كتابهاي جهان يعني ” كيميا گر” و آثار او به بسياري از زبانهاي دنيا ترجمه شده است كوئيلو خود يك برزيلي است و به مانند هر برزيلي برايش فوتبال تنها يك ورزش هيجان انگيز نيست و فوتبال براي او به مانند يك پديده تاثير گذار نظير ادبيات در زندگاني مردم است او معتقد است كه ادبيات و فوتبال نيروي دروني به خوانند گان و بينندگانش مي تواند بدهد و حتي ممكن است زندگي كسي را دگرگون كند و همان گونه كه نمي توان پايان يك مسابقه فوتبال را پيش بيني كرد يك نويسنده هم هرگز نمي تواند بداند كه داستانش چگونه به پايان مي رسد و اگر آن را از قبل مشخص كند در آفرينش اثرش دچار مشكل مي شود ..
گفته هاي كوئيلو را بارها تجربه كردم بعنوان يك عاشق فوتبال و ادبيات بارها خواسته ام كه پيش بيني داشته باشم اما هيچكدام از قصه هايم پاياني را نداشت كه خود تصور مي كردم و در حيات 20 ساله ام بعنوان يك مفسر فوتبال و 34 ساله ام بعنوان يك تماشاچي فوتبال پايان ها بس عجيب تر از داستانهايم در كتاب فوتبال ديدم و از اين رو تعجب نكردم وقتي پسرك افغاني حكايت عجيبي برايم تعريف كرد
به داستان جوانك افغاني گوش مي دادم او برايم از حادثه اي تلخ سخن مي گفت چند روز پيش قاچاقچيان انسان سعي داشتند حدود صد افغاني را با جاسازي در كانتينر باري از مرز افغانسان – پاكستان عبور دهند اما بعلت كنترل بيش از اندازه پليس مرزي اين كانتينر به موقع نتوانسته است بار خود كه آن مردم بينوا بودند را خالي كند و در نتيجه آنها از كمبود اكسيژن كشته شدند . جوانك به من مي گفت كه بسياري از بستگانش در آن كانتينر بودند و تنها يكي از آنها قبل از سوار شدن به كانتير دچار بيماري شده و سوار كانتينر نشده و در نتيجه زنده مانده و قرار است با كانتينر بعدي رود!! وقتي جمله آخر متين ( پسرك افغاني )را شنيدم با تعجب پرسيدم
- مگه فاميلتان نمي ترسد كه دوباره آن اتفاق بيافتد؟
و او جواب داد
- شايد اين بار آن طوري نشود
وقتي اين حرف متين ( پسرك افغاني )را شنيدم ناخود آگاه ياد جملات پايولو كوئيلو نويسنده محبوبم افتادم كه درمورد فوتبال و ادبيات گفته بود براستي چه كسي مي تواند بيانديشد كه پايان يك مسابقه و يك قصه چه خواهد شد و كدامين جانداري است كه بداند پايان هر كدام از قصه هاي زندگيش چگونه پايان پذيرد ؟شايد حق با آن پسرك شجاع و مستاصل و به جستجوي خوشبختي افغاني باشد كه اكنون در يكي از آن كانتينرها چون ساردين محبوس باشد و روياي زندگي بهتر را مي بيند كه باز هم بايد اميد داشت و ادامه داد و به واقع نيز بايد چنين با اميد زندگي را ادامه داد زندگي پر از كانتيرهاي حوادث و همراه آدمهاي گوناگون و انديشه هاي متفاو تي است كه مي توانند آدمي را دچار شادماني و خوشبختي و عشق و سلامت روحي و يا غم و ناكامي و ترس و بيماري نمايند و اين خود انسان است كه تصميم بگيرد كه در مقابل اين كانتينرها چه بايد بكند و شايد درست ترين كار اين باشد كه قبل از سوار شدن به هر كانتينري به اين انديشيم كه راه كارهاي ديگري را هم مي تواند براي سفر و انتخاب هم سفران انتخاب نمودو مي توان قبل از سوار شدن نگاهي به چهره ها و آدمها و افكارها كرد مي توان آگاه بود مي توان اسير احساسات نشد و يا اين كه تا حدي نقابها را از چهره ها واقعي تشخيص داد مي توان وقت و انرژي و رفاقت و دوستي را به آساني خرج نكرد مي توان با انديشه اي ناشي از تجارب قديمي راه خود را ادامه داد و مسير دو مرز تولد و تولد ديگر را شادمان و عاقلانه و عاشقانه گذراند بلي بايد چنين بود شايد حكايت اصلي همان حكايت كوئليو باشد كه هيچ نويسنده اي پايان قصه خود را نبايد بداند اما فكر مي كنم با ديدن و توجه كردن و انديشيدن و… بتوان پايان حضور و همراهي در كانتينر بسياري از آدميان را فهميد و شايد چنين است كه به آشناي دور و نزديك باز گويم
خواهد آمد شب شراب و عشق
داغی بوسه ها و حرم نفس
یک نگاه پر از امید و هنوز
شب آغوش ما و فرار زکنج قفس
باشد كه چنين بادا كه كانتينر عشق هميشه به مقصد مي رسد

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد