تووت فرنگی
5th March 2011, 07:32 AM
هستی
بر سطح می گذشت
غریبانه
موج وار
دادش در جیب و
بی دادش در کف
که ناموس و قانون است این .
زنده گی
خاموشی و نشخوار بود و
گورزاد ِ ظلمت ها بودن
( اگر سر ِ آن نداشتی
که به آتش ِ قرابینه
روشن شوی ! )
که درک
در آن کتابت ِ تصویری
دو چشم بود
به کهنه پاره یی بربسته
( که محکومان را
از دیرباز
چنین بر دار کرده اند) .
چشمان ِ پدرم
اشک را نشناختند
چرا که جان را هرگز
با تصور ِ آفتاب
تصویر نکرده بود .
می گفت « عاری » و
خود نمی دانست .
فرزندان گفتند « نع ! »
دیری به انتظار نشستند
از آسمان سرودی بر نیامد ــ
قلاده هاشان
بی گفتار
ترانه یی آغاز کرد
و تاریخ
توالی ِ فاجعه شد .
بر سطح می گذشت
غریبانه
موج وار
دادش در جیب و
بی دادش در کف
که ناموس و قانون است این .
زنده گی
خاموشی و نشخوار بود و
گورزاد ِ ظلمت ها بودن
( اگر سر ِ آن نداشتی
که به آتش ِ قرابینه
روشن شوی ! )
که درک
در آن کتابت ِ تصویری
دو چشم بود
به کهنه پاره یی بربسته
( که محکومان را
از دیرباز
چنین بر دار کرده اند) .
چشمان ِ پدرم
اشک را نشناختند
چرا که جان را هرگز
با تصور ِ آفتاب
تصویر نکرده بود .
می گفت « عاری » و
خود نمی دانست .
فرزندان گفتند « نع ! »
دیری به انتظار نشستند
از آسمان سرودی بر نیامد ــ
قلاده هاشان
بی گفتار
ترانه یی آغاز کرد
و تاریخ
توالی ِ فاجعه شد .