LaDy Ds DeMoNa
3rd March 2011, 08:09 PM
سرزمینی را می شناسم سبز در همین گوشه ی دنیا
چهار فصلش بیداری
روی درخت های بیدش برگ ها ترانه ی بودن می خوانند
چشمه های جاری
کوه هایی استوار
برف که می بارد تمام آسمان به زمین می آید!
...
سرزمین دور من
جا مانده در پشت خاطره ها
هرچه کتاب تاریخم را گشتم نیافتمش!
از هر پرسیدم از آن نمی دانست
همه گفتند سرزمین زیبایی است از خطه ی کردستان
...
ولی کسی دستان نیایش شب را ندیده بود
شعله شعله سوختن ها را
کسی تاول ها را به یاد نمی آورد
سوزش کودکانه ی هنجره ها را
کسی به دنبال بال زخمی کبوتر پرواز نکرده بود
اما کبوتر قصه ی من بی بال پریدن می دانست!
هیچ کس آتش را نبوسیده بود
یا بارش بی وقفه ی آسمان را میان دستانش حس نکرده بود
دودها و سایه های محو شده
...
http://up.clip2ni.com/i/images/rqjdvh1drvpvu9gx5ng.jpg (http://www.njavan.com/forum/redirector.php?url=http%3A%2F%2Fup.clip2ni.com%2Fi %2Fimages%2Frqjdvh1drvpvu9gx5ng.jpg)
کودکی در آغوش پدر دست به آسمان برد
به خود می پیچید و فریاد می زد
آی آسمان نبار!
دل سنگ زمین هم می لرزید از خواهش دستان پسرک
و او با همان صدای ترک خورده اش
با همان چشمان نم دارش
گویی ابرها می شنوند او چه می گوید .. فریاد می زد
« کاش می شنیدند ... »
...
بمب ها فرو می ریخت و دود آتش
کودک اشک می سرود و مادر ناله می خواند!
و انسانیت...
شاید هنوز در خواب بود!
...
تاول های صورتش را دیدم
صدای خفه که از هنجره ی تب دارش بیرون می آمد
دستان لرزان
و
چشمان روشنش...
نمی دانم سر آسمان داد می زد
یا دنیا
و آدمیانش
نمی دانم سر من فریاد می زد
یا تو
یا وجدان خواب آلودهات
نمیدانم سر بمب های شیمیایی فریاد می کرد
یا ..........
نبارید
مگر من چه کرده ام با ارزوهایتان که می پندارید مرگ من برایتان زندگی می آورد !!!؟
....
کسی صدای خواهش پسرک را شنید؟!
گوش های دنیا کر شده
در این روزهای غربت زده
همه سر در گریبان دارند و چشم به زمین
هم قبیله های شهرم تاریک شدند و نا آشنا
کوچ کردند از قشلاق مهربانی ها
و این سرمای بی پایان
دوست و دشمن نمی شناسد !
...
کاش بهار می آمد
سرت را بلند می کردی
می فهمیدی
می دیدی
عطر شکوفه ها را در لابه لای نفس هایت استشمام می کردی
کاش سبز می شدی و گل می دادی
...
می دانی
کسی هم جنس تو
کنار مرز بیدار کشورت
هنوز ..
هنوز از درد تاول و سوزش گلو و تنهایی
روزها را می میرد و شب ها را زنده می کند!
هنوز به جای گندم مین برداشت می کند
هنوز طلوعش سرخی خون کودکانش است و
غروب یاد آور پرواز پدران
میدانی
کسی در سردشت.......
هنوز در آغوش مرگ بر سر آسمان فریاد می زند...!
و تو
به کجای این دنیا می روی
؟!!
چهار فصلش بیداری
روی درخت های بیدش برگ ها ترانه ی بودن می خوانند
چشمه های جاری
کوه هایی استوار
برف که می بارد تمام آسمان به زمین می آید!
...
سرزمین دور من
جا مانده در پشت خاطره ها
هرچه کتاب تاریخم را گشتم نیافتمش!
از هر پرسیدم از آن نمی دانست
همه گفتند سرزمین زیبایی است از خطه ی کردستان
...
ولی کسی دستان نیایش شب را ندیده بود
شعله شعله سوختن ها را
کسی تاول ها را به یاد نمی آورد
سوزش کودکانه ی هنجره ها را
کسی به دنبال بال زخمی کبوتر پرواز نکرده بود
اما کبوتر قصه ی من بی بال پریدن می دانست!
هیچ کس آتش را نبوسیده بود
یا بارش بی وقفه ی آسمان را میان دستانش حس نکرده بود
دودها و سایه های محو شده
...
http://up.clip2ni.com/i/images/rqjdvh1drvpvu9gx5ng.jpg (http://www.njavan.com/forum/redirector.php?url=http%3A%2F%2Fup.clip2ni.com%2Fi %2Fimages%2Frqjdvh1drvpvu9gx5ng.jpg)
کودکی در آغوش پدر دست به آسمان برد
به خود می پیچید و فریاد می زد
آی آسمان نبار!
دل سنگ زمین هم می لرزید از خواهش دستان پسرک
و او با همان صدای ترک خورده اش
با همان چشمان نم دارش
گویی ابرها می شنوند او چه می گوید .. فریاد می زد
« کاش می شنیدند ... »
...
بمب ها فرو می ریخت و دود آتش
کودک اشک می سرود و مادر ناله می خواند!
و انسانیت...
شاید هنوز در خواب بود!
...
تاول های صورتش را دیدم
صدای خفه که از هنجره ی تب دارش بیرون می آمد
دستان لرزان
و
چشمان روشنش...
نمی دانم سر آسمان داد می زد
یا دنیا
و آدمیانش
نمی دانم سر من فریاد می زد
یا تو
یا وجدان خواب آلودهات
نمیدانم سر بمب های شیمیایی فریاد می کرد
یا ..........
نبارید
مگر من چه کرده ام با ارزوهایتان که می پندارید مرگ من برایتان زندگی می آورد !!!؟
....
کسی صدای خواهش پسرک را شنید؟!
گوش های دنیا کر شده
در این روزهای غربت زده
همه سر در گریبان دارند و چشم به زمین
هم قبیله های شهرم تاریک شدند و نا آشنا
کوچ کردند از قشلاق مهربانی ها
و این سرمای بی پایان
دوست و دشمن نمی شناسد !
...
کاش بهار می آمد
سرت را بلند می کردی
می فهمیدی
می دیدی
عطر شکوفه ها را در لابه لای نفس هایت استشمام می کردی
کاش سبز می شدی و گل می دادی
...
می دانی
کسی هم جنس تو
کنار مرز بیدار کشورت
هنوز ..
هنوز از درد تاول و سوزش گلو و تنهایی
روزها را می میرد و شب ها را زنده می کند!
هنوز به جای گندم مین برداشت می کند
هنوز طلوعش سرخی خون کودکانش است و
غروب یاد آور پرواز پدران
میدانی
کسی در سردشت.......
هنوز در آغوش مرگ بر سر آسمان فریاد می زند...!
و تو
به کجای این دنیا می روی
؟!!