تووت فرنگی
3rd March 2011, 04:20 PM
حرفهایم را
در کتابهایم نوشتهام
فکر کردم:
این روزها کسی کتاب نمیخرد...
در خانه که حبس میشوم
به جزئیات دقت میکنم
امروز پشهها فکر میکنند
دیوارهای بلند خانه را فتح کردهاند!
از مرگ نمیترسم
از این میترسم که گلولهها
حرمت حرفهایم را نگه ندارند
کاش میشد
در یک مناظره
یا یک مشاعره بمیرم
نه در امتداد خیابانی مجهول
و غرق در خون
جایی خواندهام:
وقتی که میمیری
رنگات مثل گچ سفید میشود، بدنات سرد
با این حساب
دیوارهای صبور ِ خانه
مدتهاست که در سکوت مردهاند
آخرین باری که تیر خوردم
هنوز ایستادهبودم...
پشهها تمام خونِ دیوار را مکیدهاند
حالا میخواهند مرا فتح کنند؛
شاعری که لبخندِ تلخ
از روی لبهایش محو نمیشود!
در کتابهایم نوشتهام
فکر کردم:
این روزها کسی کتاب نمیخرد...
در خانه که حبس میشوم
به جزئیات دقت میکنم
امروز پشهها فکر میکنند
دیوارهای بلند خانه را فتح کردهاند!
از مرگ نمیترسم
از این میترسم که گلولهها
حرمت حرفهایم را نگه ندارند
کاش میشد
در یک مناظره
یا یک مشاعره بمیرم
نه در امتداد خیابانی مجهول
و غرق در خون
جایی خواندهام:
وقتی که میمیری
رنگات مثل گچ سفید میشود، بدنات سرد
با این حساب
دیوارهای صبور ِ خانه
مدتهاست که در سکوت مردهاند
آخرین باری که تیر خوردم
هنوز ایستادهبودم...
پشهها تمام خونِ دیوار را مکیدهاند
حالا میخواهند مرا فتح کنند؛
شاعری که لبخندِ تلخ
از روی لبهایش محو نمیشود!