تووت فرنگی
3rd March 2011, 04:16 PM
من پشيمان نيستم
من به اين تسليم مي انديشم اين تسليم دردآلود
من صليب سرنوشتم را
بر فراز تپه هاي قتلگاه خويش بوسيدم
در خيابان سرد شب
جفت ها با ترديد
يکدگر را ترک مي گويند
در خيابان هاي سرد شب
جز خداحافظ خداحافظ صدايي نسيت
من پشيمان نيستم
قلب من گويي درآن سوي زمان جاري است
زندگي قلب مرا تکرارخواهد کرد
و گل قاصد که بر درياچه هاي باد مي راند
او مرا تکرار خواهد کرد
آه مي بيني
که چگونه پوست من مي درد از هم ؟
که چگونه شير در رگ هاي آبي رنگ پستانهاي سرد من
مايه مي بندد ؟
که چگونه خون
رويش غضروفيش را در کمرگاه صبور من
مي کند آغاز ؟
من تو هستم تو
و کسي که دوست مي دارد
و کسي که در درون خود
ناگهان پيوند گنگي باز مي يابد
با هزاران چيز غربتبار نامعلوم
و تمام شهوت تند زمين هستم
که تمام آبها را مي کشد در خويش
تا تمام دشت هارا بارور سازد
گوش کن
به صداي دوردست من
درمه سنگين اوراد سحرگاهي
و مرا در ساکت ِ آيينه ها بنگر
که چگونه باز با ته مانده هاي دستهايم
عمق تاريک ترين تمام خوابها را لمس مي سازم
و دلم را خالکوبي مي کنم چون لکه يي خونين
بر سعادت هاي معصومانه ي هستي
من پشيمان نيستم
از من اي محبوب من با يک من ديگر
که تو او را در خيابان هاي سرد شب
با همين چشمان عاشق باز خواهي يافت
گفتگو کن
و به ياد آور مرا در بوسه ي اندوهگين او
بر خطوط مهربان زير چشمانت
من به اين تسليم مي انديشم اين تسليم دردآلود
من صليب سرنوشتم را
بر فراز تپه هاي قتلگاه خويش بوسيدم
در خيابان سرد شب
جفت ها با ترديد
يکدگر را ترک مي گويند
در خيابان هاي سرد شب
جز خداحافظ خداحافظ صدايي نسيت
من پشيمان نيستم
قلب من گويي درآن سوي زمان جاري است
زندگي قلب مرا تکرارخواهد کرد
و گل قاصد که بر درياچه هاي باد مي راند
او مرا تکرار خواهد کرد
آه مي بيني
که چگونه پوست من مي درد از هم ؟
که چگونه شير در رگ هاي آبي رنگ پستانهاي سرد من
مايه مي بندد ؟
که چگونه خون
رويش غضروفيش را در کمرگاه صبور من
مي کند آغاز ؟
من تو هستم تو
و کسي که دوست مي دارد
و کسي که در درون خود
ناگهان پيوند گنگي باز مي يابد
با هزاران چيز غربتبار نامعلوم
و تمام شهوت تند زمين هستم
که تمام آبها را مي کشد در خويش
تا تمام دشت هارا بارور سازد
گوش کن
به صداي دوردست من
درمه سنگين اوراد سحرگاهي
و مرا در ساکت ِ آيينه ها بنگر
که چگونه باز با ته مانده هاي دستهايم
عمق تاريک ترين تمام خوابها را لمس مي سازم
و دلم را خالکوبي مي کنم چون لکه يي خونين
بر سعادت هاي معصومانه ي هستي
من پشيمان نيستم
از من اي محبوب من با يک من ديگر
که تو او را در خيابان هاي سرد شب
با همين چشمان عاشق باز خواهي يافت
گفتگو کن
و به ياد آور مرا در بوسه ي اندوهگين او
بر خطوط مهربان زير چشمانت