Rez@ee
3rd March 2011, 04:02 PM
چشم هایت شاید از رفتن پشیمانم کند
تا ابد در قطره های اشک پنهانم کند
نه دلم می خواهد اینک خام چشمانت شوم
نه ببینم بی هوا یکباره لرزانم کند
ساده می خواهد خیالت کافر و عاصی شوم
نیک می دانم که لبهایت پریشانم کند
شاید امشب زیر باران اشک هایم گم شود
بار دیگر خاطراتت بوسه بارانم کند
می شوم انگشت نمای خلق یا فکرت مرا
کنج هر مخروبه ای افتاده تاوانم کند
سیب سرخی را که حوا بر زمین انداخت تو
داده ای بر دست من ناخوانده مهمانم کند
یا بمیرانم و یا برهم بزن این حال را
دوست دارم گرمی دستت مسلمانم کند
دوست دارم دست در دستان تو عاشق شوم
گردش ماه و ستاره پیر خرقانم کند
باز امشب دل برایت یک غزل پاره نوشت
دوست دارم مشق چشمانت غزل خوانم کند
تا ابد در قطره های اشک پنهانم کند
نه دلم می خواهد اینک خام چشمانت شوم
نه ببینم بی هوا یکباره لرزانم کند
ساده می خواهد خیالت کافر و عاصی شوم
نیک می دانم که لبهایت پریشانم کند
شاید امشب زیر باران اشک هایم گم شود
بار دیگر خاطراتت بوسه بارانم کند
می شوم انگشت نمای خلق یا فکرت مرا
کنج هر مخروبه ای افتاده تاوانم کند
سیب سرخی را که حوا بر زمین انداخت تو
داده ای بر دست من ناخوانده مهمانم کند
یا بمیرانم و یا برهم بزن این حال را
دوست دارم گرمی دستت مسلمانم کند
دوست دارم دست در دستان تو عاشق شوم
گردش ماه و ستاره پیر خرقانم کند
باز امشب دل برایت یک غزل پاره نوشت
دوست دارم مشق چشمانت غزل خوانم کند