غزل بارون
28th February 2011, 02:47 PM
اینک مرا قدم بزن
...
قصیده ی آب
که در تلاطم چشم عاشق من موج می زنی
بگو به کدام سوی لب های تو
که لالای کودک فتاده به گهواره مادری است
چشم بگشایم
و تا دامن سپیدت که تار گیسوان شانه شده ات بر آن ریخته سجده کنم
آه ای هلهله درون پرستم
روبروی تو همیشه با دهانی خشک پنجره می شوم
و حجم شعله ور اضطراب دیدن تازه ی تو را قطره قطره شبنم می شوم
اینک مرا قدم بزن
اینک مرا مداد رنگی باش
اینک مرا به کلبه ای بکش که همه جای آن چشم تو است
هر کجا که می نشینی شانه ای بزن
چرا که موی تو
به کلبه کوچک من تار و پود زندگی است
آه ای آرامش باران
ثانیه هایم را شکافته ای
معشوقه ی بی دریغ در تاخیر عشق
نخواه که بخوانم
که فردا را نیز دوست دارم
...
قصیده ی آب
که در تلاطم چشم عاشق من موج می زنی
بگو به کدام سوی لب های تو
که لالای کودک فتاده به گهواره مادری است
چشم بگشایم
و تا دامن سپیدت که تار گیسوان شانه شده ات بر آن ریخته سجده کنم
آه ای هلهله درون پرستم
روبروی تو همیشه با دهانی خشک پنجره می شوم
و حجم شعله ور اضطراب دیدن تازه ی تو را قطره قطره شبنم می شوم
اینک مرا قدم بزن
اینک مرا مداد رنگی باش
اینک مرا به کلبه ای بکش که همه جای آن چشم تو است
هر کجا که می نشینی شانه ای بزن
چرا که موی تو
به کلبه کوچک من تار و پود زندگی است
آه ای آرامش باران
ثانیه هایم را شکافته ای
معشوقه ی بی دریغ در تاخیر عشق
نخواه که بخوانم
که فردا را نیز دوست دارم