تووت فرنگی
27th February 2011, 02:31 PM
اشک رازی ست
لبخند رازی ست
عشق رازی ست
اشک آن شب لبخند عشقم بود
قصه نیستم که بگویی
نغمه نیستم که بخوانی
صدا نیستم که بشنوی
یا چیزی چنان که ببینی
یا چیزی چنان که بدانی......
من درد مشترکم
مرا فریاد کن..
درخت با جنگل سخن میگوید
علف با صحرا
ستاره با کهکشان
و من با تو سخن می گویم
نامت را به من بگو
دستت را به من بده
حرفت را به من بگو
قلبت را به من بده
من ریشه های ترادریافته ام
با لبانت برای همه ی لبها سخن گفته ام
و دست هایت با دستان من آشناست...
در خلوت روشن با تو گریسته ام
برای خاطر زندگان ،
و در گورستان تاریک باتو خوانده ام
زیباترین سرودها را
زیرا که مردگان این سال
عاشق ترین زنده گان بوده اند...
دستت را به من بده
دست های تو با من آشناست
ای دیر یافته با تو سخن میگویم
بسان ابر که با طوفان
بسان علف که با صحرا
بسان باران که با دریا
بسان پرنده که با بهار
بسان درخت که با جنگل سخن میگوید
زیرا که من
ریشه های تو را دریافته ام
زیرا که صدای من
با صدای تو آشناست....
لبخند رازی ست
عشق رازی ست
اشک آن شب لبخند عشقم بود
قصه نیستم که بگویی
نغمه نیستم که بخوانی
صدا نیستم که بشنوی
یا چیزی چنان که ببینی
یا چیزی چنان که بدانی......
من درد مشترکم
مرا فریاد کن..
درخت با جنگل سخن میگوید
علف با صحرا
ستاره با کهکشان
و من با تو سخن می گویم
نامت را به من بگو
دستت را به من بده
حرفت را به من بگو
قلبت را به من بده
من ریشه های ترادریافته ام
با لبانت برای همه ی لبها سخن گفته ام
و دست هایت با دستان من آشناست...
در خلوت روشن با تو گریسته ام
برای خاطر زندگان ،
و در گورستان تاریک باتو خوانده ام
زیباترین سرودها را
زیرا که مردگان این سال
عاشق ترین زنده گان بوده اند...
دستت را به من بده
دست های تو با من آشناست
ای دیر یافته با تو سخن میگویم
بسان ابر که با طوفان
بسان علف که با صحرا
بسان باران که با دریا
بسان پرنده که با بهار
بسان درخت که با جنگل سخن میگوید
زیرا که من
ریشه های تو را دریافته ام
زیرا که صدای من
با صدای تو آشناست....