تووت فرنگی
26th February 2011, 10:30 PM
مثل سکه ای شب ایستاده است
روی استخوان چوبی اش
و تمام خویش را به باد داده است
او با هر که می رود
از مقابلش
احترام می کند
هم به آن که چنگ می زند به او
هم به آن سنگ می زند به او
سلام می کند
قلب او اگر چه چوبی است
هر چه هست
روشنی و خوبی است
شب که می رسد
با تمام خود
در سیاهی سکوت
چشم می شود
شب که می رسد
خشم می شود
او نگاهبان خاطرات زندگی است
پیشمرگ دوستی
در مخاطرات زندگی است
صبحدم که آفتاب تیغ می زند
سایه ی تکیده اش
تا صلات ظهر روی خاک دیدنی است
شامگاه
شیون کلاغ های پیر
روی شانه های خسته و شکسته اش
شنیدنی است
گاه گاه
گر چه مثل سایه ای مخوف
با شتاب
از برابر نگاهتان عبور می کند
هیچ هم نباشد
این غریب
دست کم گرازهای وحشی سیاه را
از برنجزارهای سبزتان
دور می کند.
روی استخوان چوبی اش
و تمام خویش را به باد داده است
او با هر که می رود
از مقابلش
احترام می کند
هم به آن که چنگ می زند به او
هم به آن سنگ می زند به او
سلام می کند
قلب او اگر چه چوبی است
هر چه هست
روشنی و خوبی است
شب که می رسد
با تمام خود
در سیاهی سکوت
چشم می شود
شب که می رسد
خشم می شود
او نگاهبان خاطرات زندگی است
پیشمرگ دوستی
در مخاطرات زندگی است
صبحدم که آفتاب تیغ می زند
سایه ی تکیده اش
تا صلات ظهر روی خاک دیدنی است
شامگاه
شیون کلاغ های پیر
روی شانه های خسته و شکسته اش
شنیدنی است
گاه گاه
گر چه مثل سایه ای مخوف
با شتاب
از برابر نگاهتان عبور می کند
هیچ هم نباشد
این غریب
دست کم گرازهای وحشی سیاه را
از برنجزارهای سبزتان
دور می کند.