تووت فرنگی
20th February 2011, 03:44 PM
شعری از مجموعهی «غزلوارهها»
ای استاد، نمیدانم چهطور آواز میخوانی.
من همیشه حیران و خاموش گوش میکنم.
نور موسیقی تو به جهان روشنی میبخشد.
دَم ِ جانبخش ِ موسیقی تو افلاک را سیر میکند.
رود مقدس موسیقی تو سنگها را درهم میشکند و خروشان میگذرد.
دلام آرزومندِ پیوستن به آواز توست.
اما سعی بیحاصلی میکند و صدایی از او درنمیآید.
من حرف میزنم اما حرفام آواز نمیشود، و من بیهوده فریاد میکشم.
آه، ای استاد، دلام را دام ِ بیپایان موسیقیات گرفتار کردهای.
ای استاد، نمیدانم چهطور آواز میخوانی.
من همیشه حیران و خاموش گوش میکنم.
نور موسیقی تو به جهان روشنی میبخشد.
دَم ِ جانبخش ِ موسیقی تو افلاک را سیر میکند.
رود مقدس موسیقی تو سنگها را درهم میشکند و خروشان میگذرد.
دلام آرزومندِ پیوستن به آواز توست.
اما سعی بیحاصلی میکند و صدایی از او درنمیآید.
من حرف میزنم اما حرفام آواز نمیشود، و من بیهوده فریاد میکشم.
آه، ای استاد، دلام را دام ِ بیپایان موسیقیات گرفتار کردهای.