تووت فرنگی
20th February 2011, 03:19 PM
در شبي از آن ششصد شب سلول انفرادی خواب بودم خواب ديدم كه تالار بزرگي است بيسروپايان و تمامي چهرههاي آشنايم جمعاند و من از انسان و زندگي و عمر و فلسفه زيستن و بودن حرف ميزدم. يكي از ميان جمع برخاست و پرسيد: شما كه هميشه از انسان و فلسفه و معني زندگي و اين مسائل حرف ميزنيد قبلاً بايد يك حقيقت اوليه و اساسي را روشن كنيد. و آن موضوع اصلي همة اين مباحث و تمامي اين نظريات است. اصلاً ميتوانيد بگوييد زندگي خود چيست؟ آدم در خواب تواناييهايي دارد كه در بيداري فاقد است بيدرنگ و بااطمينان گفتم: يادداشت كنيد: نان آزادي فرهنگ ايمان و دوستداشتن.
من شكست نخواهم خورد ورزشكار شكست مي خورد، تاجر ورشكست ميشود و سياستمدار ناكام ميگردد… من شكست نميخورم.
نان! من هيچگاه گرسنه نبودهام .
آزادي! همين است آن چه نداريم .
فرهنگ! خدا را سپاس كه غنی ام آن قدر كه جهان را در تاريخ و جامعه را و فلسفه و علم و دين را و انسان را و ميراث انسان را و انسانهاي بزرگ و خوب را در هر كجاي زمان و زمين بودهاند و هستند توانستم بفهمم و بشناسم نه زياد همينقدر كه ناداني و بيشعوري چهرهام را ترحمانگيز و رقتبار نكرده است.
ايمان! زندگيام مگرجز در آن گذشته است و لحظه اي را جز براي آن زيستهام؟ حتي ايمانهايي زلالتر و قويتر از ايمان خويش در سرزمينم پروردهام آفريدهام بيش از ارزش و توان خويش در خلق ارزشهاي تازه و مرگ ارزشهاي كهنه و بد توانايي به خرج دادهام.
دوستداشتن! واي چقدر دل من ميتواند دوست بدارد؟ باوركردني نيست. گاه خودم ميبينم و مييابم و باور نميتوانم كرد ولي من شكست نمي خورم اگر تنهاترين تنهايان شوم باز هم خداهست و او جانشين همه نداشتنهاست. نفرین ها و آفرينهاي بيثمر است، اگر تمامي خلق گرگهاي هار شوند و از آسمان هول و كينه بر سرم بارد تو مهربان جاودان آسيبناپذيرمن هستي. اي پناهگاه ابدي تو ميتواني جانشين همه بيپناهان شوي.
من شكست نخواهم خورد ورزشكار شكست مي خورد، تاجر ورشكست ميشود و سياستمدار ناكام ميگردد… من شكست نميخورم.
نان! من هيچگاه گرسنه نبودهام .
آزادي! همين است آن چه نداريم .
فرهنگ! خدا را سپاس كه غنی ام آن قدر كه جهان را در تاريخ و جامعه را و فلسفه و علم و دين را و انسان را و ميراث انسان را و انسانهاي بزرگ و خوب را در هر كجاي زمان و زمين بودهاند و هستند توانستم بفهمم و بشناسم نه زياد همينقدر كه ناداني و بيشعوري چهرهام را ترحمانگيز و رقتبار نكرده است.
ايمان! زندگيام مگرجز در آن گذشته است و لحظه اي را جز براي آن زيستهام؟ حتي ايمانهايي زلالتر و قويتر از ايمان خويش در سرزمينم پروردهام آفريدهام بيش از ارزش و توان خويش در خلق ارزشهاي تازه و مرگ ارزشهاي كهنه و بد توانايي به خرج دادهام.
دوستداشتن! واي چقدر دل من ميتواند دوست بدارد؟ باوركردني نيست. گاه خودم ميبينم و مييابم و باور نميتوانم كرد ولي من شكست نمي خورم اگر تنهاترين تنهايان شوم باز هم خداهست و او جانشين همه نداشتنهاست. نفرین ها و آفرينهاي بيثمر است، اگر تمامي خلق گرگهاي هار شوند و از آسمان هول و كينه بر سرم بارد تو مهربان جاودان آسيبناپذيرمن هستي. اي پناهگاه ابدي تو ميتواني جانشين همه بيپناهان شوي.