PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : آثار ویکتورهوگو



تووت فرنگی
20th February 2011, 03:01 PM
من ساده‌ام، تو ظالم


ساده‌ام


آن‌چنان که به آتش می‌کشم


به زیبایی شعله‌هات


بال‌ام را


جان‌ام را


من ساده‌ام


تو ظالمی اما!





وحشی‌ام در درخشش تو


حریص‌ام به نور


آن‌چه بارش مداوم اشکِ توست


و آن چه زیباست


تاریک


مگس سوخته‌ای‌ست


با پرپر علیل‌اش به قتل‌گاه


که بر شمع‌دان ِ سیاه


می‌خواند آرام


سرودش را!

تووت فرنگی
20th February 2011, 03:02 PM
سنگ نوشته‌ی "ژان وال ژان"





خوابیده است

هرچند که اقبال غریب‌اش را تمام زیست

و مُرد

از آن هنگام

که فرشته‌اش را کنارش ندید!



مرگ‌اش ساده اتفاق افتاد

آن‌گونه

که شب

به هنگام رفتن ِ روز

اتفاق می‌افتد.

تووت فرنگی
20th February 2011, 03:03 PM
ترانه‌ی کهنه‌ای از روزهای جوان




با من به جنگل آمده بود، رُز

و من

نمی‌دیدم او را



حرف می‌زدیم از چیزی

که حالا نمی‌دانم آن چه بود!



سنگ بودم

من

سرد

با قدم‌های گیج

پچ‌پچه‌ام با درخت بود

با گل

و با چشم‌های منتظر او اما

هیچ!



گوش‌ام به توکا بود

و رُز، بلبل را شنیده بود انگار

آن‌گاه

که سخاوت از شبنم بود

با غلت آرام مرواریدی درشت

و چتر بزرگ جنگل بود

که سایه‌اش را

بر سر ما ...



و توکا

که مرا سوت می‌کشید گاه

مرا که غرق در حال خودم

مغموم

شانزده ساله‌ای بی‌حواس بودم!



او

با درخشش چشم‌های بیست ساله‌اش

در آواز بلبل که او را صدا می‌کرد

ایستاده راست

با فشار کمی به روی کفل‌های‌اش

بازوهای بلند لرزان

کشیده به سمت شاخه‌های توت

و من

نمی‌دیدم آن روز

بلور دست‌های سپیدش را!





آب

شاداب

با غلغل پوک‌اش روان

روی مخمل خزه‌ها

عاشقانه طبیعتِ خواب

در جنگل بزرگ ناشنوا



رز

پاهای کوچک‌اش فرو به صافی آب

و من

نمی‌دیدم آن روز

پای برهنه‌ی ‌او را!



بی حرفی به روی لب‌ام

تنها نگاه‌ام به او بود

با تبسم سرد

قدم قدم

در پی‌اش راه می‌رفتم

آن روز

و آه می‌کشیدم گاه



نمی‌دیدم اما که زیباست او

زیبا بود

با من در جنگلی بزرگ ...



"قبول"

گفت

"فراموش می‌کنیم از امروز"

گفت

و من

که مدام در سرم خاطره‌ی آن روز
از آن روز!

تووت فرنگی
20th February 2011, 03:04 PM
برای دخترم آدل








ﻣﺴﻴﺢ کوچکی، خواب‌آلوده به گهواره


کنار من


به خواب می‌رفتی


شاداب


با صورتی ِ روشن ِ گونه‌هات.





در اعماق رؤﻳﺎی خودْ اما من


فروکشیده از آسمان


شهدِ تاریکِ شب را





و تو در خواب


چنان آسوده


چنان آرام


که آواز پرنده را حتی


که برای تو


تنها برای تو می‌خواند اما


نمی‌شنوی!





دعای من بود


بر پلک‌های بسته‌ات


شب‌ها


صدای بال فرشته


کنار بستر تو بود





خاموش و بیدار


من


با پرپر ِ گل‌های میخک و یاسمن


بر بالین‌ات


و نم ِ اشکی به چشم‌های‌ام


از هول ِ شب


و رؤیای هرچه ما را در انتظار.








و شب سیاه خواهد بود


به هنگام خواب من!


که چنان غم‌ناک


و چنان تاریک


که آواز پرنده را حتی


دیگر نمی‌شنوم!





آه


اما کبوتر من


اینک تویی


با اشک و دعای یاسمن بر گورم


همه آن چه که من
به خواب گهواره‌ات روزی ...

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد