تووت فرنگی
18th February 2011, 05:25 PM
کودک همسايه مي خندد
خانه همسايه را باغي است مالامال رنگ و بوي
چهره ها رنگ گل و خوشخوي
مردمانش صبح با آواز مرغان و شميم نسترنها روي مي شويند
خانه همسايه را آوازها شاد است
در ميان خويش از پاکي و بهروزي سخن گويند
خانه همسايه آري سبز و آباد است
.
.
.
با پدر از شادکامي هاي آن همسايه مي گفتم
چشم پر اندوه او برقي زد و آرام
چون نياکانش خمار و رام
سر به سويي کرد و با انگشت
خانه همسايه ديگر نشانم داد
با تاني گفت:
"هيج مي بيني؟
کودکان خانه همسايه ديگر همه غمگين و محزونند
چهره ها زرد است و پژمرده
چشمها بي حالت و مرده
کورسويي از اميد و زندگاني نيست
ردپايي از صفا و مهرباني نيست
اسکلتها بيرق فقرند
گوشتي بر استخواني نيست
از فرا دستان خود بگذر
بر فرو دستان و بر بيچارگان بنگر
جز صداي شوم جغد نکبت و ادبار
جز خرابي و تل آوار
زآنطرف آيا نصيبي هست؟"
.
.
.
از سخن ماند و خمار آلود لب بر بست
بعد لختي باز لب بگشود:
"هان پسر جان! شکر نعمت را به جا آور
شکرها بايست در افعال و در انديشه داور!"
.
.
.
صبح روز بعد و صبح روزهاي بعد
باز مي ديدم
گوشهاي من به سوي خانه ی همسايه ی شاد است
باز مي ديدم که با حسرت
چشمهايم با شگفتي رو به سوي خانه ی همسايه ی خندان و آزاد است
وآن همه اندرز پر حکمت که مي فرمود!
ياوه و بيهوده و باد است!!!
خانه همسايه را باغي است مالامال رنگ و بوي
چهره ها رنگ گل و خوشخوي
مردمانش صبح با آواز مرغان و شميم نسترنها روي مي شويند
خانه همسايه را آوازها شاد است
در ميان خويش از پاکي و بهروزي سخن گويند
خانه همسايه آري سبز و آباد است
.
.
.
با پدر از شادکامي هاي آن همسايه مي گفتم
چشم پر اندوه او برقي زد و آرام
چون نياکانش خمار و رام
سر به سويي کرد و با انگشت
خانه همسايه ديگر نشانم داد
با تاني گفت:
"هيج مي بيني؟
کودکان خانه همسايه ديگر همه غمگين و محزونند
چهره ها زرد است و پژمرده
چشمها بي حالت و مرده
کورسويي از اميد و زندگاني نيست
ردپايي از صفا و مهرباني نيست
اسکلتها بيرق فقرند
گوشتي بر استخواني نيست
از فرا دستان خود بگذر
بر فرو دستان و بر بيچارگان بنگر
جز صداي شوم جغد نکبت و ادبار
جز خرابي و تل آوار
زآنطرف آيا نصيبي هست؟"
.
.
.
از سخن ماند و خمار آلود لب بر بست
بعد لختي باز لب بگشود:
"هان پسر جان! شکر نعمت را به جا آور
شکرها بايست در افعال و در انديشه داور!"
.
.
.
صبح روز بعد و صبح روزهاي بعد
باز مي ديدم
گوشهاي من به سوي خانه ی همسايه ی شاد است
باز مي ديدم که با حسرت
چشمهايم با شگفتي رو به سوي خانه ی همسايه ی خندان و آزاد است
وآن همه اندرز پر حکمت که مي فرمود!
ياوه و بيهوده و باد است!!!