تووت فرنگی
18th February 2011, 05:25 PM
گل خورشيد وا مي شد
شعاع مهر از خاور
نويد صبحدم ميداد
شب تيره سفر مي كرد
جهان ازخواب بر مي خاست
و خورشيد جهان افروز
شكوهش مي شكست آنگه
خموشي شبانگاه دژم رفتار
و مي آراست
عروس صبح رازيبا
وي مي پيراست
جهان را از سياهيهاي زشت اهرمن رخسار
زمين را بوسه زد لبهاي مهر آسمان آرا
و برق شادمانيها
به هر بوم و بري رخشيد
جهان آن روز مي خنديد
ميان شعله هاي روشن خورشدي
پيام فتح را با خود از آن ناورد
نسيم صبح مي آورد
سمند خسته پاي خاطراتم باز مي گرديد
مي ديدم در آن رويا و بيداري
هنوز آرام
كنار بستر من مام
مگر چشم خرد بگشايد و چشم سرم بندد
برايم داستان مي گفت
برايم داستان از روزگار باستان مي گفت
سركشي مي فشانم من به ياد مادر ناكام
دريغي دارم از آن روزگاران خوش آغاز
سيه فرجام
هنوز اما
مرا چشم خرد خفته است در خواب گرانباري
.
.
.
دريغا صبح هشياري
.
.
.
دريغا روز بيداري
شعاع مهر از خاور
نويد صبحدم ميداد
شب تيره سفر مي كرد
جهان ازخواب بر مي خاست
و خورشيد جهان افروز
شكوهش مي شكست آنگه
خموشي شبانگاه دژم رفتار
و مي آراست
عروس صبح رازيبا
وي مي پيراست
جهان را از سياهيهاي زشت اهرمن رخسار
زمين را بوسه زد لبهاي مهر آسمان آرا
و برق شادمانيها
به هر بوم و بري رخشيد
جهان آن روز مي خنديد
ميان شعله هاي روشن خورشدي
پيام فتح را با خود از آن ناورد
نسيم صبح مي آورد
سمند خسته پاي خاطراتم باز مي گرديد
مي ديدم در آن رويا و بيداري
هنوز آرام
كنار بستر من مام
مگر چشم خرد بگشايد و چشم سرم بندد
برايم داستان مي گفت
برايم داستان از روزگار باستان مي گفت
سركشي مي فشانم من به ياد مادر ناكام
دريغي دارم از آن روزگاران خوش آغاز
سيه فرجام
هنوز اما
مرا چشم خرد خفته است در خواب گرانباري
.
.
.
دريغا صبح هشياري
.
.
.
دريغا روز بيداري