توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : مجموعه اشعار طاهره صفارزاده
تووت فرنگی
17th February 2011, 08:58 PM
رهرو تنها
در عصر ما
خرد
به رهروي تنها ميماند
مبهوت همهمهي ماشينها
خياباني از شب
رانندگاني از تبار شتاب
در مسابقهاي پوچ
به سوي مقصد هيچ
چنان به سرعت ميرانند
كه جان خرد را
در معرض خطر نميبينند
آنها به دامگاه تصادف ميافتند
در بودن و نبودنشان
حرفي نيست
خرد
اسير تصادف نميشود
آنها كه از كنار خرد
رد شدند
بيملاحظهي آن
با بوق و با شتاب
بهم رسيدند
امّا در مرگ غير لازم
آنها بهم رسيدند
امّا در نابودي
تووت فرنگی
17th February 2011, 08:59 PM
استعفا
در شهر قدم ميزنم در شهر
قدم زدني بيمقصد در پيش
قدم زدني بيبازگشت در خيال
قبل از ساعت 4 بعدازظهر
بعد از ساعت 8 صبح
وقت مال من است
من وقت دارم براي دستهاي تنبل قلوه سنگ جمع كنم
و ماه را كه سالها در صفحهي دوّم كتاب جغرافيام خفته است
به بيداري بازآورم
بيچاره معلّم ما گمان ميكرد
اقيانوسها و كوههايند كه ميان مردم و سرزمينها تفرقه
مياندازند
در راهروهاي دراز همكارانم در جا زنان به هم ميرسند
با آنها پنجرههاي بسته و هواي 20 تا 25 درجه را شريك بودهام
همكارانم در جا زنان به هم ميرسند و داوري ميكنند
«او از اين پس چطور زندگي خواهد كرد
بدون مرخصي سالانه
بدون قهوهي ساعت ده صبح
بدون رئيس»
دارم به فصلها برميگردم
هنوز همان چهارتا هستند
علفها هنوز از سبزينهشان ميخورند
باد پر از گذر نيزه است
ديروز به سردردم قول داده بودم يكي دو تا آسپرين بخرم
هنوز وقت دارم
فردا بعدازظهر هم مال من است
سرشار از مكثهاي وقارآميز شدهام
من كه از رفتار تند گلولهها نفرت دارم
تووت فرنگی
17th February 2011, 08:59 PM
خبر سالها
ايوان خانهام
به وسعت قبري است
از آفتاب و خاك
نشستهام به وسعت قبر
و منتظرم
كه دست رهگذري
ادامهي دستانم باشد
و قفل خانه را بگشايد
صداي خستهي كفشي ميآيد
صداي تيزي زنگ
از قعر پلكان
مهماني آمدهست بگويد
امروز هم هوا دوباره گرفته ست
امروز هم هوا دوباره خراب است
□
در اين سكون سكوت آلود
پيكار پلكان را
ياران بر خود
با رنج اين خبر سالهاي سال
هموار ميكنند
امروز هم هوا دوباره گرفتهست
امروز هم هوا دوباره خراب است
تووت فرنگی
17th February 2011, 09:00 PM
خویشاوند
تو از قبيلهي شعري
من خويشاوندت هستم
و پشتم از تو گرم است
و پشتم از تو گرم است
تويي كه ميداني
كه تيغهاي موسمي باد
مرا به خيمه كشانيدند
در خيمه
جعبههاي صدا
صورت
سيماي عنصري از جعبه
ابيات عسجدي از جعبه
بزغالهي هنر
در ديگدان زر
پخته
نپخته
عجب بساط ملالانگيزي
□
هر حرف
هر نوشته
هر گام
چكمهاي ست
بر پايي از دروغ
تو از قبيلهي شعري و شعر نامكتوب
و ميداني
كه خيمهها همه خونيناند
و تيرها همه نابينا
و چشمها همه بسته
و بوميان به شكار يكديگر
و ميداني كه همهمهي بازار
بازار شعرهاي جعبهيي و جنجال
سرپوش بانگهاي نهفتهست
سرپوش دردهاي نگفته
ناگفتني
شايد كه دكمههاي پيرهنم
گوش مفتّشان باشد
ياران اين
ياران آن
ياران تيغهاي موسمي باد
□
تو رمزهاي رياضت
تو رازهاي رسالت
تو قصههاي قساوت را ميداني
تو از قبيلهي شعري
من خويشاوندت هستم
و پشتم از تو گرم است
و پشتم از تو كه ميداني گرم است
تووت فرنگی
17th February 2011, 09:00 PM
در انتظار کلام
تقديم به قاريان نوجوان قرآن مجيد
بخوان بلند بخوان
در صبح اين تلاوت معصومانه
صداي ناب اذان ميآيد
وقتي صداي ناب اذان ميآيد
دل در حضور ميآيد
دل حاضر است
و سهم "گرم بودن" خود را
از نور اين پيام قدسي بيمرز
از بطن اين ستون صوتي معنا
برميدارد
□
بخوان بلند بخوان
كه صبر منتظران بيتاب است
چه انتظار عظيمي بود
وقتي كه جان پاك رسول(ص)
در عرصهي حصار خوف و رجا
در عطش يك كلام بود
كلام پاك خداوند
كه ميرسد با جبريل
به حنجرهي او
زان پس
قلوب آفتابي اللّهيان
قلوب خالص دينخواهان
به صوت خوب علي(ع) گوش ميدهند
كه خوشترين تلاوت عشق از اوست
از مولا
اي قاريان كوچك
چه حنجرههاي خوشبختي داريد
كه آيههاي علم اوّل و آخر
كه آيههاي علم ظاهر و باطن
فخر عبورشان را
به ساحت آنان بخشيدند
پيوندتان
به حنجرههاي پيمبر است و امامان
□
بخوان بلند بخوان
در اين بلندي
بخشندگيست
كه گوش فطرت
نيازمندانه
گيرنده است
فطرت
پرندهايست
پيكي غريب
كز راههاي دورترين آمده
رويش به پايگاه شناسا1
ميلش به نوع و مركز خويش است
و تشنگياش
ز چشمههاي خدائي
آب ميخورد
از بدو خلقت
اين نورسيده
مايههاي رسيدن را
به شهرهاي عالي معنا
در كوله بار سادهي خود دارد
او آمده كه آب علم بنوشد
با جهل خصم
با خصم همجوار بجنگد
در دشت جذبه خستگي بزدايد
خود را به عطر شكر بيارايد
براي دولت ديدار
براي وصل به آن اصل
اصل يقين
اصل نظارت سبحان
□
و چشمهي ازلي
كلام خداوند است
هر كس به قدر جثّهي خود آب ميخورد
طالب به قدر طلب
در روز آشنائي با قرآن
فطرت به احترام به پا ميخيزد
دستي غبار خواب از او برميگيرد
دستي اشارهگر به جانب راه
دستي كه پرده ميكشد از بطن ناروا
همواره در نهان
هواي تو را دارد
هواي حقّ و عدالت را دارد
و گامهاي فكر تو را ميپايد
و از مسيرهاي غير مجاز
مسير شرك و تعلّق
مسير ظلم و تجاوز
مسير ضعف و زبوني
به دور ميراند
و چون كه روي بتابي از ديدن
از راه
به لطف دست تو را ميگيرد
و برميگرداند
و در تداوم ناداني
بخود رها ميگردي
كه ناگزير و پريشان برگردي
و برميگردي
رويت به جانب فطرت برميگردد
و بازگشت تو زيباست
و بازگشت تو با دانائي زيباست
□
بخوان هميشه بخوان
همواره دشمنان پراكنده
با نيشهاي پليد
سلولهاي جسم تو را رنج ميدهند
و جسم نيروئي دارد
كه بيامان ميجنگد
بيپشتوانهي دارو حتي ميجنگد
طاعون ناتوان كنندهي ذهن امّا
در پنجهي مجهز "فطرت" ميميرد
و اين فطرت
اين ريشهي الهي
در باغ كودكي بالنده ميشود
و در هواي هدايت
پا مينهد به پلّهي تشخيص
قد ميكشد به قلّهي تقوا
پيروزياش بر خصم همجوار
بر علف هرزِ نَفْس
به اين هواي معطّر
به آب اين چشمه
به زير و بم اين آواز دل ميدهد
آه اي كلام عرشي
همراهي تو
جوهر فطرت را
نسيم باروريها
مدار درك و خردهاست
□
بخوان دوباره بخوان
تكرار عاطفي هر كلام
قواي جوشن باطن را
در جنگ با ظُلام و فتنه
بيرون ز حد حدس ميافزايد
مكّار در محاصرهي مكر برتر است2
حساب رو به تندي و سرعت دارد
حساب تند و سريع است3
و ذهنهاي خوابزده
از درك اين محاسبه خالي هستند
□
در كودكي
ملّاي خوب من
انوار آشنائي ياسين را
همراه حافظهي من كرد
وقتي كه جان جوانم را
جاسوسهاي متّحد شب
به جرم حقطلبي
به سوي دارِ شقاوتها ميبردند
امّيد من
به اقتدار "اَمر مُبين" بود
از ياسين
بينائي ذخيره باز ميآيد
هر چند چشمهاي باز تو را
با پردههاي رنگي اين قرن بستهاند
غريبه را ميبيني
و ميبيني كه دستهاي فراواني دارد
كه با فريفتن خصم همجوار
فريفتن اَمّاره
ميان ما و فطرت الهي ما
به تفرقه ميپردازد
تو كودك سلامت اين قرني4
در خود عليه سلطهي همدستان برميخيزي
□
اي نونهال
هموار و نرم و روشن ميخواني
در اين تلاوت معصومانه
چونانكه در صداي ناب اذان
جان از مجاورت دلتنگيها
از لانههاي عنكبوتي اين روزمرّهها
پر ميكشد به خيمههاي سرمدي بالا
جان برفراز اوج پناهنده ميشود
نزول شامخ كلمات
تاريخ و شاهدي نميطلبند
كه اين نزول
صعود دائمي جان را در بردارد
□
بخوان درست بخوان
درست خواندن
دانستن است
از مخرج حروف
به فكر مخرج معنا بايد باشي
به فكر مقصد حرف
درست چونكه بخواني
چون نونهالي فطرت
رويت به قبلهگاه درستيهاست
درست قدم برميداري
درست ميانديشي
خود را مدام
در حوزهي نظارت سُبحان ميبيني
يقين به اصل نظارت
ديوان عالي پالايشها
دليل راه و رسيدنهاست
دانسته چونكه بخواني
اين پرسش هميشگي "بودن"
چگونه بودن
چگونه انساني بودن را
ديگر بلاجواب نميداني
معناي خير و شر و ذرّه و مثقال را5
پيش از ظهور واقعه6
در جلوههاي تجربه درمييابي
دانائي و عمل به دولت ديدار ميرسند
دانسته چونكه بخواني
هميشه حقّ را ميخواني
هميشه ناحقّ را ميراني
آينده
در تداوم اين خواندنها
درست خواندنهاست
حالا بخوان
بخوان بلند بخوان
مهرماه 64
________________
2- سوره آل عمران / آيه 54 3- سوره ابراهيم / آيه 51 4- اشاره به شعر "كودك قرن" از همين شاعر 5- سوره زلزال / آيات 7 و 8 6- سوره واقعه / آيه 1 1- سوره روم / آيه 30
تووت فرنگی
17th February 2011, 09:01 PM
در سفره
در سفره
مرگ آمده است
صداي آمدن دندان بر لقمه
همراه با صداي گلولهست
كه پشت همين ميدان
در ابتداي همين كوچه
بر سينهي جوان تو ميتازد
و باز ميكند آنرا همچون سفره
و لقمه بغض ميشود
گلوله ميشود
گلوي مرا ميبندد
گلوي من بستهست
گلوي من بستهست
در سفره
مرگ آمده است
تووت فرنگی
17th February 2011, 09:02 PM
در پيشواز صلح
بايد به داوري بنشينيم
شوق رقابتيست
در بين واژهها
و عبارتها
و هر كدام ميخواهند
معناي صلح را
مرادف اوّل باشند
□
بشر
هماره
در آشتي بودهست
با فعلهاي "خوردن" و "خوابيدن"
با اشتهاي "تصاحب"
و با "ضمير مفرد اول شخص"
امّا
اين رسم باستاني و امروزي
به درد هستي "فردا" نميخورد
بايد كه چهرههاي ديگر معنا را
پيدا كنم
شاعر
هنگام واژه پسنديدن
بايد كه رمز ضابطهها
و واژهنامهي ناپيدا را
دريابد
وقتي به آن يگانه ميانديشم
رنگ دوگانگيها
بيرنگ ميشود
و هر دو عالم
در بيمرزي
همراز ميشوند
خليج و دريا
جزيره و اقيانوس
بركه و صحرا
جامعهي كوهها
و خانهي دلها
پايتخت اوست
جهان
و هر دو جهان
و هر چه جهان
پايتخت اوست
او بر سرير عدالت
ضدّ ستمگري آدمهاست
ستم به خود
به ديگري
به دگرها
و آن مؤلّف ارادهي دانايي
چشمان نافذيست
كه از بالا
درون حركتها را ميپايد
و كامپيوتر تدبيرش
بيوقفه
بيچرت و خواب
به اثبات وعده مشغول است
□
در حوزهي نظارت اَلله
اگر در اشتياق ديده شدن هستي
از ذهن خويش
قصد دسيسه
و طرح توطئه را
خارج كن
مخلوقِ صِرف، هستي
بندهي حق باش
هنگام سلطهي حرص
به خود بگو
خودخواهي تو
هستهي زشتيهاست
آن لقمهي زياد
آن سكهي زياد
آن قدرت زياد را
به ديگران
تعارف كن
به ديگران
به عموم
نه خويشاوند
نه دوستان جاهلي بند و بست
□
دانشوري
دانشمندي
كه كيف به دست
شبانهروز
دنبال "پولِ براي پول"
دوان است
او هم
كورانه
و دستيارانه
ديوار مرزهاي سياسي را ميسازد
انبارهاي اسلحه را پر ميكند
□
معناي صلح چيست
در سرزمين من
در سرزمين تو
در سرزمين ما و شما
در سرزمين ايشان
معلولهاي جنگ
كه دنبال گمشدهشان ميگردند
پاهاي گمشده
دستان گمشده
چشمان گمشده
معناي صلح را
بهتر ميدانند
معلولهاي دروني
دستهي ديگر هستند
سلامت وجدان را
از دست دادهاند
گم كردهاند
و
او كه با وجدان
همشانه
همراه ميرود
قدر گمشدهها را ميداند
كه درد خسته طپيدنها
در سينهايست كه "ميداند"
به فرض
قلم به وساطت برخيزد
در هرج و مرج داد و ستدها
مرثيهاي
براي شور و جذب همدلي زودپا
در سوگ گمشدهها
خواهد نوشت
همين و ديگر هيچ
□
خيل عظيم جهاني
جهان ميليون در ميليونها
مخلوق صِرف مانده
در جا زده
چرا كه
توفيق "بندگي" حقّ را
پيدا نكرده است
و اين گونه است
كه در محاصرهي تنهاييها
و در مدار قهر و جداييهاست
صلحي كه اندرون بشر ميجويد
در مأمن شناختن "اوست"
سردرد نيست
كه سوي قرص و دواخانه رو كند
□
و فطرت الهي انسان
بخش منوّر روح است
و چونكه مخزن انديشه
همجوار علم الهي
و در تلاش امر الهي باشد
همخواني و مراودهي ذهن و روح
امّاره را
حتّي از احتمال تجاوز
مأيوس ميكند
□
در ذات پاك طبيعت
امّاره نيست
و در غياب فتنهي آن ذيشر
اضداد هم
به همديگر
ادب ميورزند
شب چونكه ميرسد
آهسته
با احتياط
ورود خود را
اعلام ميكند
و
روز
فروتنانه
وقت دميدن
گاه فرا رسيدن
به شب
سلام ميگويد
در فصلهاي مقرّر
بهار
جايش را
به تابستان ميبخشد
تابستان
به پائيز
پائيز هم
به زمستان
دانايي و نظام عجيبيست
در مسابقهي رفتار
□
در سلطهدان جهل
هيولاي قدرتيست
كه صدها سامان را
به چشم هم زدني
ميبلعد
و دكمههاي كُشنده و مرگآور
آمال زندگان را
در لحظهاي
نابود ميكنند
خرد
هماره
به جنگي بزرگ درگير است
به جنگ جهل
جنگ شريف
جنگ مفيدتر از صلح
□
وقتي در انتظار صلح جهاني هستيم
بايد يگانه باشيم
با نيكي
با راستي
با فتوّت و خوش قلبي
بايد انسان باشيم
كه در كرامت انسان
زيباييست
بايد زمينهساز زمان باشيم
اگر در انتظار زماني هستيم1
كه رهبران هدايت
و همرهان هادي
حق خداشناسي و انصاف
عدل و نجابت و بهروزي
فرزانگي و جوانمردي را
براي دنيايي
كه گنجينههاي وجودش
از ذخيرهي اين نعمتها
خالي شدهست
هديه ميآورند
بايد مجهّز و در حركت باشيم
كه انتظار
يعني آماده باش
آماده بايد باشيم
و اهل عمل
بايد رسيدهاي نكوخواهي2
خوبي
گرهگشايي را
براي نثار
در پيشواز مقدم موعود
در دست داشته باشيم
بايد يقين بورزيم
كه ماندگار مطلق
در هر دو سوي ميز بينهايت هستي
همان ارادة "يكتا"ست
تصميم
در ارادهي خالق
و در خرد خالق است
و در خردجويي
صلح است
صلح درون
همان معشوقيست
كه قرنها
در خيمهگاه صبرِ بر مصائب
به انتظار ورودش نشستهايم
□
و هيچ زمان
از اين زمان
به علامات عاقبت
نزديكتر نزيسته است
زمين
ذخاير خود را برون فرستاده
دانش
همچون تباهي
همچون ظلم
به اوج خويش رسيده
و بيشتر از هر عصري
جاي حضور خرد
خرد ربّاني
خاليست
آدم
بيش از هميشه
از شرارت فرزندانش
آن نطفههاي خصيم3
در پيشگاه خالق
شرمنده است و سرافكنده
حوّا
بايد
در وقت غائله
به عزا بنشيند
روزي كه بچّههاي او
به سخن آيند
اين بچّههاي پير و جوان و ميانهسال
اقرار حافظهي نَفْسها4
زلزلهي استغاثه را
در سراسر دنيا
در شهر و روستا
ا يجاد ميكند
□
در آخرالزّمان
خداي قادر و دارا
گنجينهي عظيم خرد را
به روي بندگان نيازآلودش
يكسان و رايگان
گشوده ميدارد
در روزگار دين مبين
صندوق عقل
از دستبرد وسوسهها
پنهان خواهد زيست
دستور دين مبين
متحد شدن
يكي شدن
و همنوا شدن امّتهاست
در سراسر دنيا
جمع خلوص
هيأت موفق صلح است
در دفع تفرقهها5
□
و در طلوع سلطهي خرد ربّاني
نفوس امّاره
از جنبش
از تكاپو
ميافتند
شيطان به ناگهان
و در سراسر گيتي
بيكار ميشود
بيپيوند
بييار
بيمريد و طرفدار
و دستهاي حيلهگر و جهلپرورش
ناچار
تسليم ميشوند
به دستبندهاي الهي
□
وقتي كه آن مصوّر ديروز
آن مصوّر امروز
آن مصوّر فردا
فرمان دهد
كه زندگي
در انتهاي فرصت خود
از نو به ابتدا برسد
زمان خاص
ميآغازد
دنبال استغاثهي همگان
مخلوقِ صِرف
به بندگان خوب بدل ميشوند
خرد
كه هديهي موعود است
از سوي خالق يكتا6
به پيش قدم برميدارد
و صلح
دنبال آن به راه ميافتد
پائيز 69
__________________________________________________ _________
* - «صلح و ادبيات» عنوان كنفرانس بينالمللي «گينه» بود كه دو ماه قبل در آن كشور برگزار شد. چون در آن كنفرانس حضور پيدا نكردم در شعر «در پيشواز صلح» به موضوع پرداختم.
2- سوره بقره / آيه 148 3- سوره يَس / آيه 77 4- سوره انبيأ / آيه 14 6- روايات يا منابع متعدّد دربارهي پيدايش «خرد» در آخرالزّمان 5- سوره آلعمران / آيه 105 1- سوره يونس / آيه 20
تووت فرنگی
17th February 2011, 09:02 PM
درخت اَفرا
كج نيستند
اين جماعت اَفرا
از بيم سايه
خم شده
سر بهم آورده
تكيه بهم دادهاند
اَفراي تك
كز چارسو به نور رسيده
آرام و راست
بر پا ستاده
و پشتوانهي تنهائي
بنياد سربلندي اوست
□
اما جماعت اَفرا هم
كج نيستند
از بيم سايه
خم شدهاند
از سايه عمارت و كاج
اينسان رميده
درهم خميدهاند
در اين خشوع
پروازشان به جانب نور است
اين خم شدن
خم شدن مرداني نيست
كه از مسير بردن سكّه
كه از مسير بردن رتبه
به انحناي دنائت ميافتند
كج نيستند اين جماعت اَفرا
كجشان مبين
اين اهل معرفت
اهل كمال
دائم به سوي نور
قد ميكشند
حتي
وقتي خميدهاند
تووت فرنگی
17th February 2011, 09:03 PM
روشنگران
درياب
لحظههاي هدايت را
دريـــاب
هنگام اتّصال به درياي معرفت
جان تو بندري ست
جاي ورود نور
جاي صدور نور
□
اين بلع نور
اين جذب نور
بايد عصاره شود
نيرو شود
حركت شود
به راه به پيوندد
و گرنه
پرورش تــن
و پروراندن هوش
آن نطفهي خصيم خواهد شد
□
هنگام وصل
وصلي به برق
فكر تو روشن است
روشنفكري
كليد را
با دست سهو پائين مزن
اين برق مصرفي
از مصارف خوب است
بر جثّهي هزينه نميافزايد
در كند و كاوها
دنبال آن جرقّهي فطرت
دنبال آن ستارهي مكتوم
دنبال وصل باش
روشنگران راه
هم "صادق"اند و هم عالِم
هم "باقر1" اند و هم عابد
هم "قائم"اند و هم ساجد
كليد دانش ناپيداها
به امر خالق يكتا
در اختيار دانش آنهاست
ناســوت
رخت به لاهوت ميكشد
لاهــوت
جاذب ناسوت است
□
اين ماهواره و طيّاره
ما را فراز بام تحيّر كشاندهاند
در اين شگفتي
در اين شكست فاصله مقصد كجاست
با علم ظاهري
از استخوان خرد و شكسته
اعمال دست و پا
از قلب ايستاده
حركت زنــده
از چشم رو به كوري
هنر "خواندن"
سر ميزند
اين اهل فن
اين پيچ و مهرههاي معجزهگر
چون باغ و چون شكوفه
مخلوق دلرباي خداوندند
دل را
به شكر و شگفتي واميدارند
اما مسير حركت نيرو
بسوي مقصد اصلي بايد باشد
مقصد اساس رابطه بايد باشد
تا جسم درخور هستي
تا ذهن لايق حرمت باشد
و گرنه پرورش تن
و پروراندن هوش
آن نطفهي خصيم خواهد شد2
□
هنگام اتّصالِ به درياي معرفت
جان تو بندري ست
جاي ورود نور
جاي صدور نور
درياب لحظههاي هدايت را
درياب
ديماه 65
_____________________
2- سوره ياسين / آيه 76 1- باقرالعلوم: شارح و روشنگر علوم
تووت فرنگی
17th February 2011, 09:04 PM
سبزه
آن سبزه
كز ضخامت سيمان گذشت
و قشر سنگي را
در كوچهي شبانهي بابُل
تا منتهاي پردهي بودن
شكافت
آن سبزه زندگاني بود
□
آن سبزه زندگاني بود
و پاي باطل تو
آن پاي بويناك
با چكمههاي كور
آن سبزه را شكست
آن سبزه
رويش آزادي
آن سبزه
آزادي بود
استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است
استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد
vBulletin® v4.2.5, Copyright ©2000-2024, Jelsoft Enterprises Ltd.