PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : كاش ...



touraj atef
10th February 2011, 11:31 AM
کاش باران باشد و حس خیسی هر قطره ان
عطش داغ سلول تن را خنک کند
کاش باران باشد و باز
هر قطره ان قفس خشک تنهای ما را پر کند

كاش باران باشد و در هر قطران
تنها چشمهاي تو منعكس شود
كاش باران باشد خيسي قطران
در بوسه ز لبهاي خيست محو شود
كاش باران باشد و در هر نوازش آن
باوري باشد و يگانگي تنها باتو شود
دلتنگم
رفيقي مرا گونه اي ديگر بيند
رفيقي دور دوران
رفيقي نزديك دل
مي گويد
تو آن نيستي
آن پسرك پر شور
و ...
و باز خواب مي بينم خوابي شيرين ز عاشقانه هائي كه در درون قلبم سكني دارند و در هنگام سفر هاي شبانه ام به ديار روياها مرا رهنمون به آن وادي دلدادگي مي كنند در ميان خوابم همچنان يار را وفادار و عاشق ديده و خود نيز ديوانه وار عشق مي ورزم در حضورش او را حاضرم و غيبتش را باور ندارم در ميان خوابم عشق همان بي زماني است كه روزگاري با فرياد “آگر عشق همان عشق باشد زمان مقوله بي معني است ” به كائنات اعلام كردم در خواب سيب همچنان شيرين است و شهد همچنان شيرين و مهر همچنان شيرين و وفاداري شيرين ترين و صبر ز همه آنها شيرين تر است در خواب لبخندي به معشوق زنم چون آن ناخداي قصه ام در هنگامي كه در پاي كوه بزرگ بنفشه ها معشوقش را فراخواند و بوسه اي به وسعت عشق ميان آنها و شايد ما جاودانگي مي كند و…
از خواب برمي خيزم دل آزرده هستم از بي صبر ي ها از بي تحملي ها و از كوتاهي عشقها و از فراموش شدنها و از دياري كه عشق تبديل به معامله اي مي شود كه زمان دارد و شرط و شروط دارد و سود و زيان دارد و حاكم و رعيت دارد و خستگي آورد و بي ميلي ارزاني دهد و پر از پند و نصيحت مي شود و واژه هاي قلابي سر به فلك زنند …
دل آزردگي من با طلوعي زيبا تسلي مي يابد به ياد استاد افتم و افسانه اي كه گفت
” به جهان هستي آري گوئيد هر چه آيد و برود را پذيريد و بهترين ها را براي خودتان به او واگذار كنيد ” طلوع آفتاب زمين با طلوع پندهاي استاد يكسان شد و باز به ياد سر زمين طلوع و غروب قصه ناخدا افتم و تفسير عشق را به ياد آورم
عشق جائي است كه نه تاريكي و نه مه دارد
عشق جائي است كه همه برنده هستند
عشق جائي است در نزديكي طلوع و غروب جائي كه نه شب و نه روز است جائي كه پيوند باشد پيوندي كه عشق بي بهانه را معني كند همانجائي كه عشق مي تواند صبوري كند مي تواند بهانه نگيرد و به دنبال حاكم و رعيت نگردد مي تواند پنهان نشود و در پشت واژه هاي توخالي دست و پا نزند و اين گونه است كه بر مي خيزم و بادبانهاي امروزم را افراشته مي كنم و به ياد مي آورم سفر همچنان باقي است و جزيره هائي كه گذرانده ام ماواي من نبوده اند و قصه ” ناخداي تنها ” قصه ادامه راه است قصه پذيرش اراده او است او كه عاشق است بهر عشق مسئول است بهر عشق حاكم است اما رعيت نخواهد و بهترين را برايم خواهد و اين گونه رهائي را با طلوع آفتابي ديگر پيوند زنم به آفتاب سلامي دگر دهم
سلامي به عظمت رهائي و پذيرش و آري به جهان هستي دهم
سلام آفتاب مهر
و آسمانم سراسر نور شود

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد