PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : رنج آگاهي



touraj atef
7th February 2011, 12:14 PM
روزها براي خود داستانها دارند …
براي من حقيقتي روشن وجود دارد كه هر دم مي تواند تلنگري از سوي يزدان باشد گويا بايد به خود غره شويم و باز فراموش كنيم تا روزگار تلنگرمان زند و حكايتها باز تكراري مي شوند درسها بار ديگر گفته مي شوند تا به سوي جلو باز پيش رويم بلكه از ياد نبريم آنچه از دير باز آموخته بوديم و نبايد فراموش مي كرديم

مدتها بود كه از ياد برده بودم كه چگونه مي توان مورد پرسش بهر هيچ قرار گرفت و باز چه نسياني بزرگي بود كه از ياد بري وقتي كه در محكمه اي بي دليل باشي و سوالهاي بي دليل را پاسخ دهي قصه عشق بي بهانه را باز بايد گويئ و باز جوابي جز نجواي ” من ” و ” خيال من ” و ” روياي من ” و ” وجود من ” و ” حكايت من ” و ” مهر من ” و ” طلب من ” و…. نشنوي
از ياد برده بودم كه ريسمان عدالت اذهان همه ما آدميان چه باريك است و طناب عدالت آدمي نه بهر گشودن كه بهر به دار كشيدن آن دگري ساخته شده است
از ياد برده بودم قهر را و نجواي بي مهري را و سو ظن را و هيچ براي هيچ را

و شايد از ياد برده بودم ” رنج آگاهي “را
حكايت رنج آگاهي كه مي آيد ياد پسرك نقاشي مي افتم
پسرك نقاشي را دوست داشت او سالها در عشق عطر رنگ و روغن غرقه بود براي او قرمز آنقدر زيبا بود كه سالها حاضر نشد بعنوان رنگ خون آن را بر پرده هايش نقاشي كند نارنجي برايش عزيز بود حتي اگر طلوع و يا غروبي را نشان نداده و در حد رنگ قباي نارنگي باشد سالها گذشت بنا بر رسم سرزمين او هنر مندي به تنهائي نمي تواند ناني را آغشته به روغن نمايد مگر آن كه هنرمند خود را فروشد و از اين رو نانش مي تواند خالي نباشد ولي به طور حتم آغشته به خون است و از اين رو نقاشي را رها رو به سمت معماري برد سالها خراب كرد و بعد آن را دو باره ساخت تا اين كه ديگر كسي او را به نقاشي نمي شناخت او معمار بود و يك معمار ديگر كمتر ميل به عطر روغن و اندود رنگها دارد تا اين كه پس از سالها بار ديگر نقاشي كرد او مي گفت ” رنج آگاهي او را به سمت نقاشي دو باره كشانده است ” و من متعجب از واژه ” رنج آگاهي ” بودم و مي ديدم كه او با يافتن اين رنج آگاهي توانست قرمز را بر پرده به نماد خون رسم كند چهره ها را سياهي دهد و روحشان را نمايان سازد و چقدر آسان پيكر هاي خون آلود و تازيانه و خون و زخم را به تصوير كشيد مي گويد
-رنج آگاهي اورا چنين ساخته است
و من باز به اين واژه انديشم ” رنج آگاهي “
و او از آگاه كردنها سخن مي گويد او معتقد است كه آگاه بودن رنج آور است و لي او بايد اين رنج را تقسيم نمايد تا آگاهي را بسط دهد و از اين رو “رنج آگاهي ” او را وادار مي كند كه قرمز را خون كشد ومشكي را نه براي پوست شب كه براي پوست انديشه هاي سياه رسم نمايد و من باز ” رنج آگاهي ” را از زبان او شنيده و متفكر شده ام براستي آگاهي رنج است ؟ سالها است كه شنيده ام مي گويند هر كس بيشتر بداند افزون رنج مي كشد اما آيا اين شكايت دارد؟تجربه هاي آدمي تكرار مي شوند روح به غليان مي افتد در زمانه غلتان شود و باز پرورد تا آگاه تر شود و درس خود را بياموزد آيا اين رنج است ؟نگاهي به نقاشيهاي پسر نقاش دورتر و مرد معمار دور و نقاش عاشق نزديك مي افكنم نه حكايت رنج نمي تواند اين گونه زيبا تصوير كند اين حكايت عشق است روزگاري دور در فيلم ” مارمولك ” رضا مي گفت
- به اندازه تمام آدميان راه رسيدن به خدا هست
او راست مي گفت راه رسيدن به خدا گوناگون است ولي تمامي راهها يك مركب دارد و آن عشق است شايد اگر جاي كمال تبريزي بودم و يا جاي دوست قديمي و همشاگردي سابق دوران دبيرستانم پيمان قاسمخاني مي نوشتم
- به اندازه تمامي آدمهاي دنيا راه عاشقي وجود دارد
آري اين عشق است كه به اندازه تمامي آدمهاي دنيا راههاي گوناگون دارد و هركس به نوع خودش عاشقي مي كند و اين عاشقي بهر آگاهي آيد آري هيچ آگاهي نيست كه عاشق نباشد و هيچ عاشقي نيست كه آگاه نشود و عشق و آگاهي همراه هم هستند مرد نقاش همان پسرك سالهاي دور رسام مي گفت
- رنج آگاهي مرا اين گونه به رسم كشيدن قلمو قرمز بعنوان نماد خون كشاند
اما من مي گويم
- عشق به مردم است كه خواهان آگاه كردن آنها مي شود اين عشق است كه آگاهي مي آورد اين عشق است كه رنج مي دهد نه رنجي ناخواسته كه اين رنج بهر خواستنها است آري آگاهي نيازبه سعي و تلاش و رنج دارد و شايد اين واژه رنج مال زماني است كه آگاهي افزون نشده است كه اگر عشق باشد آگاهي است و اين آگاهي و عشق است كه هنر مي آفريند و اين هنري بي كران است چون آنچه حافظ گفت
- ناصحم گفت چه هنر دارد عشق/ گفتمش اي خواجه هنري بهتر از اين
آري بايد اين دعا را از ياد بريم
“كه اي كاش هيچ نمي دانستيم “
نه چنين مباد ما بايد دانيم و به دانستيهاي ديگران افزائيم اين آگاهي است اين بخشيدن آگاهي است و اين خود عشق و عاشقي است از ياد نبايد بريم كه به تعداد آدمهاي دنيا عشق ورزي و هنر عشق ورزيدن و راه عشق ورزيدن وجود دارد آن نقاش مهربان با عشق است كه مي تواند خون قرمز را رسم كند نه بهر خون كه ز بهر نريختن خون ز بهر عشق به هم نوع و از ياد بردن خون ريزيها اين را نبايد رنج آگاهي كه عشق به آگاهي بايد دانست و از ياد نبايد برد كه آگاهي همان عاشقي و عاشقي همان آگاهي است و باور كنيم كه هر كدام از ما بايد عاشقي به راه خود كنيم
و چنين است كه دست از گله بردارم حكايت ريسمان و عدالت را بي گله پذيرم و مي دانم كه هديه اي به نام آگاهي ر حتي گر به رنج گيري بي كران شادماني داردhttp://lonelyseaman.files.wordpress.com/2011/02/me.jpg?w=340&h=295 (http://lonelyseaman.files.wordpress.com/2011/02/me.jpg)

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد