تووت فرنگی
3rd February 2011, 03:02 PM
من و پاییز باهم پیر شدیم.
تو نبودی
باد آوازی محلی میخواند
بهتر بود برمیخاستی
از فریاد کودکان و آتشبازی آخر سال میگفتی
شاید هم بهتر بود خندهات را با پرندهای قسمت میکردی
که از ترس به صاعقه پناه برده و
کنار گور تو پرپر زد.
*
روزگار آخر شد.
به همین سادگی.
روزنامهها برندگان مرگ تواند.
نقاشیات کردند.
از پوستهی رنجهایت زرهای ساختند
برای خوانندهی سربه هوا و عادت صبحگاهیاش.
در بادخیز پاییزی
از برگ ریزانت مرثیهها نوشتند
در شمارگانی که تکثیر مرگ است
و به همین سادگی لبخندت را گریستند.
اما سرنوشت تو فقط این نبود
عصر جمعه کنار پرچینی که خاطرهی باغ ساران بود
دست در دست کودکی که ریل راه آهن را دوست میداشت
پیر شدیم
درست در پاییزی که تو نبودی.
تو نبودی
باد آوازی محلی میخواند
بهتر بود برمیخاستی
از فریاد کودکان و آتشبازی آخر سال میگفتی
شاید هم بهتر بود خندهات را با پرندهای قسمت میکردی
که از ترس به صاعقه پناه برده و
کنار گور تو پرپر زد.
*
روزگار آخر شد.
به همین سادگی.
روزنامهها برندگان مرگ تواند.
نقاشیات کردند.
از پوستهی رنجهایت زرهای ساختند
برای خوانندهی سربه هوا و عادت صبحگاهیاش.
در بادخیز پاییزی
از برگ ریزانت مرثیهها نوشتند
در شمارگانی که تکثیر مرگ است
و به همین سادگی لبخندت را گریستند.
اما سرنوشت تو فقط این نبود
عصر جمعه کنار پرچینی که خاطرهی باغ ساران بود
دست در دست کودکی که ریل راه آهن را دوست میداشت
پیر شدیم
درست در پاییزی که تو نبودی.