تووت فرنگی
2nd February 2011, 03:10 PM
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم ،
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم ، شدم آن عاشق دیوانه که بودم
در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید ، باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید ، یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و درآن خلوت دلخواسته گشتیم ، ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت ، من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام ، بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ریخته در آب ، شاخه ها دست بر آورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ ، همه دل داده به آواز شباهنگ
یادم آید تو به من گفتی از این عشق حذر کن ، لحظه ای چند بر این آب نظر کن
آب آیینه عشق گذران است ، تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا که دلت با دگران است ،
تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن
با تو گفتم حذر از عشق ؟ ندانم ،
سفر از پیش تو ؟ هرگز نتوانم
روز اول که دل من به تمنای تو پر زد ،
چون کبوتر لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی من نه رمیدم نه گسستم ،
بازگفتم که تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم ، حذر از عشق ندانم
سفر از پیش تو هرگز نتوانم نتوانم ،
اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب ناله تلخی زد و بگریخت ،
اشک در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید ،
یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم ، نگسستم نرمیدم
رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگر هم ،
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم ،
بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم ، شدم آن عاشق دیوانه که بودم
در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید ، باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید ، یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و درآن خلوت دلخواسته گشتیم ، ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت ، من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام ، بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ریخته در آب ، شاخه ها دست بر آورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ ، همه دل داده به آواز شباهنگ
یادم آید تو به من گفتی از این عشق حذر کن ، لحظه ای چند بر این آب نظر کن
آب آیینه عشق گذران است ، تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا که دلت با دگران است ،
تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن
با تو گفتم حذر از عشق ؟ ندانم ،
سفر از پیش تو ؟ هرگز نتوانم
روز اول که دل من به تمنای تو پر زد ،
چون کبوتر لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی من نه رمیدم نه گسستم ،
بازگفتم که تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم ، حذر از عشق ندانم
سفر از پیش تو هرگز نتوانم نتوانم ،
اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب ناله تلخی زد و بگریخت ،
اشک در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید ،
یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم ، نگسستم نرمیدم
رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگر هم ،
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم ،
بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم