touraj atef
1st February 2011, 10:25 AM
http://lonelyseaman.files.wordpress.com/2011/02/aki4.jpg?w=150&h=111 (http://lonelyseaman.files.wordpress.com/2011/02/aki4.jpg)
نه وصل ممكن نيست
هميشه فاصله اي هست
دچار بايد بود
وگرنه زمزمه حيرت ميان دو حرف
تباه خواهد شد
هر روز صبح اتاق زیر شیروانی همسایه رو به رو برایم جلوه خاصی دارد روزگاری من نیز در چنین اتاقی در قلب اروپا و زیر آسمان بارانی بروکسل زندگی می کردم و بخوبی می دانم که اتاقی با چنین ویژگیهای منحصر به فرد دنیائی سراسر از تنهائی و شاید هم استقلالی کاذب را بوجود می آوردو زندگی در آن چیزی شبیه زیستن در یک کابین کشتی را متصور می سازد ولی آن چیزی که مرا به آن اتاق پیوند می زند تنها نوستالژی سالهای دور زندگی در بلژیک نیست بلکه گلهای آفتاب گردان باغچه کوچک جلوی پنجره اتاق است که مرا شیفته آن اتاق کرده است حرکات و رفتارهای هر روزه گلهای آفتاب گردان به گونه ای بسیار عجیب زندگی ما آدمیان را به تصوير می کشد در روزهائی که هوا سر د است گلهای آفتاب گردان خموش و در خود فرو رفته اندو به نظر می آید که غم عالم را در آغوش کشیده اند اما به هنگامی که آفتاب سلامی دیگر به همه شهرما می دهد گوئی این گلها از خواب بر می خیزند و به جستجو و شاید بهتر باشد بگویم به تمنای نور آفتاب روند و هر جا که انوار مهر است رو به آن سوی کرده و شعاعهای نور را نوازشگر جسم خود می کنند بازی گلها آفتاب گردان و آفتاب برای من و دخترم تبدیل به یک بازی هر روزه شده است و همین بازی هر روزه باعث شده که کم کم ذهن من هم هوس نماید که شيطنت جدیدی را آغاز نماید و به اندیشه ای زیبا رود و بگوید که چه زیبا است که آدمی نیز چون آفتاب و مهر باشند و بتواند با انوار مهربانی و محبت و لطفش به هم نوعانش یاری رسانده و مهرورزی را گسترش دهد و بیاندیشد که آدمی باید چون مهر باشد و هر جا که وارد می شود باید با عطوفت و انسانیت و دلسوزی و هم یاری به همه کسانی که در کشاکش روزگار مورد بی مهری قرار گرفته اند نور و گرمای حاصل از عشق و دوستی را داده و آنها را چون آفتاب گردانی که آفتاب را می جوید به دنبال خود و در اصل مهر خود کشانده و آنها را از رخوت و سرما و ابر ی بودن روزگارشان رهانیده و نگذارد چون آفتاب گردانهای همسایه روبه رو به گونه ای در خود روند و خموشی که می تواند عزلت طلبی و افسردگی و رسیدن به لحظه هائی که ممکن است مرگ خود را از خدا آرزو کنند با شتاب مضاعف برسند در بسیاری از پرونده های مردمانی که اقدام به خود کشی نموده اند این نکته بخوبی ذکر شده است که شاید اگر اندکی از انوار مهر و عشقی که باید در وجود اطرافیان هر انسانی باشد , در نزد خویشان و دوستان و نزدیکان شخصی که مرتکب خودکشی شده و یا این که مبتلا به بیماری افسردگی گشته وجود داشت یا او نیز چون آفتاب گردانهای روزهای آفتابی باغچه همسایه پر از انرژی و زیبائی بود هر گز اين اتفاق نمي افتاد اما این مسئله کل ماجرا نیست و می دانیم که در زندگی قانونهای نانوشته بسیاری وجود دارد که یکی از مهمترین و شاید بدبختانه رایج ترین آنها این باشد که در جریان یک رابطه عاشقانه و حتی دوستانه ناموفق بجای آن که به علل شکست و یا حداقل سرزنش معشوق و یا دوست مشغول باشیم اکثر اوقات دوستی و عشق را مورد نقد قرار داده و آن را با تازیانه ای از حرفها و باور های غلط به سختی تنبیه می کنیم و سعی می کنیم که زین پس نه آفتابی باشیم و به دیگران عشق و مهر دهیم و نه آن که چون گل آفتاب گردان باشیم و هر جا که مهر ورزی را دیده با لبخند تمسخر آمیزی که ناشی از باور های غلط ما است به سرعت محیط و آدمها را ترک کرده و سعی می کنیم به گونه ای به کنج به اصطلاح آرامی رویم و از هرچه نور و گرما و آفتاب و آفتاب گردان دوری نمائیم و به قول خودمان سری را که درد نمی کند بی جهت دستمال نبندیم !!اما از یاد می بریم که هر انسانی اگر اندکی از ذات و فطرت انسانی بر خوردار و به آنها توجه کند نمی تواند از آفتاب مهر و عشق دادن و آفتاب گردان و مهر و عشق گرفتن بگریزد و یا بخواهد که دیگران را نیز فراری دهد و از دنیای به اصطلاح راحت بی قیدی و بی مهری و بی توجهی سخن راند و خود را مرکز یافتن سعادت دنیا داند براستی کدام دنیای سعادت مندی را بی عشق و دلدادگی می توان تصور نمود؟پس بیائیم این افکار بیهوده را از سر به در کنیم و به صرف یک آدم و یا رابطه نه چندان عاقلانه قضاوتی برای کل دنیا و آدمها و اتفاقهای درون آن ننمائیم و در وهله نخست سعی کنیم آفتابی باشيم آری یک پارچه مهر شدن قدرت بزرگی است باید آن گونه مهر را ارج نهاد و از عشق گفت و شنید و خواند و در آن زندگی کرد تا با تمامی وجود انواری از مهر ورزی را به همگان و در همه جا و همیشه ارزانی داشت و این اولین و بهترین شرط یافتن انسانیت است حال اگر نمی توانیم و قدرت این همه بخشش و صداقت و بزرگ منشي را نداریم پس حداقل می توانیم که آفتاب گردان باشیم و عشق را جستجو کرده و نه آن که از آن فراری بوده و ترس را بر خود غالب کرده و جامه نفرت را بر خود زیبنده دانیم و اسارت در بغض را به رهائی و ظلمت را به نور ترجیح دهیم که وصل چاره و درمان تمام سختی ها ی هر آدمی است ولی افسوس که چون گفته حافظ که می گوید
صبر است چاره هجران و لیکن
چون صبر توان کرد مقدور نمانده است
اغلب بی صبر و بچه گانه هستیم و دوست داریم در سرمای قهر با خویشتن و دیگران نور بیابیم افسوس
نه وصل ممكن نيست
هميشه فاصله اي هست
دچار بايد بود
وگرنه زمزمه حيرت ميان دو حرف
تباه خواهد شد
هر روز صبح اتاق زیر شیروانی همسایه رو به رو برایم جلوه خاصی دارد روزگاری من نیز در چنین اتاقی در قلب اروپا و زیر آسمان بارانی بروکسل زندگی می کردم و بخوبی می دانم که اتاقی با چنین ویژگیهای منحصر به فرد دنیائی سراسر از تنهائی و شاید هم استقلالی کاذب را بوجود می آوردو زندگی در آن چیزی شبیه زیستن در یک کابین کشتی را متصور می سازد ولی آن چیزی که مرا به آن اتاق پیوند می زند تنها نوستالژی سالهای دور زندگی در بلژیک نیست بلکه گلهای آفتاب گردان باغچه کوچک جلوی پنجره اتاق است که مرا شیفته آن اتاق کرده است حرکات و رفتارهای هر روزه گلهای آفتاب گردان به گونه ای بسیار عجیب زندگی ما آدمیان را به تصوير می کشد در روزهائی که هوا سر د است گلهای آفتاب گردان خموش و در خود فرو رفته اندو به نظر می آید که غم عالم را در آغوش کشیده اند اما به هنگامی که آفتاب سلامی دیگر به همه شهرما می دهد گوئی این گلها از خواب بر می خیزند و به جستجو و شاید بهتر باشد بگویم به تمنای نور آفتاب روند و هر جا که انوار مهر است رو به آن سوی کرده و شعاعهای نور را نوازشگر جسم خود می کنند بازی گلها آفتاب گردان و آفتاب برای من و دخترم تبدیل به یک بازی هر روزه شده است و همین بازی هر روزه باعث شده که کم کم ذهن من هم هوس نماید که شيطنت جدیدی را آغاز نماید و به اندیشه ای زیبا رود و بگوید که چه زیبا است که آدمی نیز چون آفتاب و مهر باشند و بتواند با انوار مهربانی و محبت و لطفش به هم نوعانش یاری رسانده و مهرورزی را گسترش دهد و بیاندیشد که آدمی باید چون مهر باشد و هر جا که وارد می شود باید با عطوفت و انسانیت و دلسوزی و هم یاری به همه کسانی که در کشاکش روزگار مورد بی مهری قرار گرفته اند نور و گرمای حاصل از عشق و دوستی را داده و آنها را چون آفتاب گردانی که آفتاب را می جوید به دنبال خود و در اصل مهر خود کشانده و آنها را از رخوت و سرما و ابر ی بودن روزگارشان رهانیده و نگذارد چون آفتاب گردانهای همسایه روبه رو به گونه ای در خود روند و خموشی که می تواند عزلت طلبی و افسردگی و رسیدن به لحظه هائی که ممکن است مرگ خود را از خدا آرزو کنند با شتاب مضاعف برسند در بسیاری از پرونده های مردمانی که اقدام به خود کشی نموده اند این نکته بخوبی ذکر شده است که شاید اگر اندکی از انوار مهر و عشقی که باید در وجود اطرافیان هر انسانی باشد , در نزد خویشان و دوستان و نزدیکان شخصی که مرتکب خودکشی شده و یا این که مبتلا به بیماری افسردگی گشته وجود داشت یا او نیز چون آفتاب گردانهای روزهای آفتابی باغچه همسایه پر از انرژی و زیبائی بود هر گز اين اتفاق نمي افتاد اما این مسئله کل ماجرا نیست و می دانیم که در زندگی قانونهای نانوشته بسیاری وجود دارد که یکی از مهمترین و شاید بدبختانه رایج ترین آنها این باشد که در جریان یک رابطه عاشقانه و حتی دوستانه ناموفق بجای آن که به علل شکست و یا حداقل سرزنش معشوق و یا دوست مشغول باشیم اکثر اوقات دوستی و عشق را مورد نقد قرار داده و آن را با تازیانه ای از حرفها و باور های غلط به سختی تنبیه می کنیم و سعی می کنیم که زین پس نه آفتابی باشیم و به دیگران عشق و مهر دهیم و نه آن که چون گل آفتاب گردان باشیم و هر جا که مهر ورزی را دیده با لبخند تمسخر آمیزی که ناشی از باور های غلط ما است به سرعت محیط و آدمها را ترک کرده و سعی می کنیم به گونه ای به کنج به اصطلاح آرامی رویم و از هرچه نور و گرما و آفتاب و آفتاب گردان دوری نمائیم و به قول خودمان سری را که درد نمی کند بی جهت دستمال نبندیم !!اما از یاد می بریم که هر انسانی اگر اندکی از ذات و فطرت انسانی بر خوردار و به آنها توجه کند نمی تواند از آفتاب مهر و عشق دادن و آفتاب گردان و مهر و عشق گرفتن بگریزد و یا بخواهد که دیگران را نیز فراری دهد و از دنیای به اصطلاح راحت بی قیدی و بی مهری و بی توجهی سخن راند و خود را مرکز یافتن سعادت دنیا داند براستی کدام دنیای سعادت مندی را بی عشق و دلدادگی می توان تصور نمود؟پس بیائیم این افکار بیهوده را از سر به در کنیم و به صرف یک آدم و یا رابطه نه چندان عاقلانه قضاوتی برای کل دنیا و آدمها و اتفاقهای درون آن ننمائیم و در وهله نخست سعی کنیم آفتابی باشيم آری یک پارچه مهر شدن قدرت بزرگی است باید آن گونه مهر را ارج نهاد و از عشق گفت و شنید و خواند و در آن زندگی کرد تا با تمامی وجود انواری از مهر ورزی را به همگان و در همه جا و همیشه ارزانی داشت و این اولین و بهترین شرط یافتن انسانیت است حال اگر نمی توانیم و قدرت این همه بخشش و صداقت و بزرگ منشي را نداریم پس حداقل می توانیم که آفتاب گردان باشیم و عشق را جستجو کرده و نه آن که از آن فراری بوده و ترس را بر خود غالب کرده و جامه نفرت را بر خود زیبنده دانیم و اسارت در بغض را به رهائی و ظلمت را به نور ترجیح دهیم که وصل چاره و درمان تمام سختی ها ی هر آدمی است ولی افسوس که چون گفته حافظ که می گوید
صبر است چاره هجران و لیکن
چون صبر توان کرد مقدور نمانده است
اغلب بی صبر و بچه گانه هستیم و دوست داریم در سرمای قهر با خویشتن و دیگران نور بیابیم افسوس