touraj atef
20th January 2011, 10:30 AM
http://lonelyseaman.files.wordpress.com/2011/01/pyramid.jpg?w=320&h=434 (http://lonelyseaman.files.wordpress.com/2011/01/pyramid.jpg)
شگفتي ادبيات به گونه اي است كه در پاره اي از او قات شباهتهاي دو كلمه بسيارزياد به نظر مي ِآيند اما در معني آنقدر متفاو ت عمل مي كنند كه چيزي شبيه جادو را بو جو د مي آورند قصه ” هرم ” و ” حرم ” نيز تا حدي به اين گونه است از هرم بسيار شنيده ام هرم شكلي است بسيار عجيب و افسانه اي كه مي گو يند حتي خواص پزشكي نيز دارد و فر عو نهاي مصري مقبر ه هاي خو د را به صورت هرم مي ساخته اند تا حتي پس از مرگ نيز جاو دانگي خو د را به رخ بكشند! شكل هرم به گو نه اي است كه از و جو ه مثلثي تشكيل يافته است مثلثهائي كه مي تو انند تعابير مختلفي داشته باشند از حرم هم صحبت بسيار است حرم را مكاني مقدس و داراي حرمت شناخته اند حرم جائي است كه هيچ غريبه اي حق ورو د به آن نداشته و تنها ساكنانش اجازه رفت و آمد در آن دارند ظاهرا اين دو مقوله هيچ ار تباطي به هم ندارند قصه هرمها قصه خود خواهي و صد البته هنر بشر است حكايت هرمها شايد براي حرم فرعونيان بوده است اما هيچگاه هرم را چون حرم ندانستنه اند حداقل در روزگار ما حرم آن حرمتي را كه داشته به هرم نداده است اما اين واقعه شايد از بعد تاريخ و هنر بديهي باشد اما من مي گويم مي توان از هرم به حرم رسيد
اما اين كه چگو نه مي تو ان از هرم به حرم رسيد قصه اي دارد
با نازنيني از مثلثها ارتباطها صحبت مي كرديم او مي گفت مثلث ار تباطها سه ضلع دارد كه يك ضلع آن اعتمادو يك ضلع ديگرش احترام و ضلع بعدي آن عشق است و ناخدا مي گفت مي تو ان مثلث ارتباطها را گسترش داد و آن را تبديل به يك هرم با سه و جه اعتمادو درك و احترام نمود دو ست ناخدا چندان راضي نبود كه عشق حذف شده است و از سو ئي گله از فضاي خالي درو ن هرم داشت او معتقد بو د احترام و اعتماد و عشق بايد و جوه اين هرم باشند و وقتي ناخدا از او پرسيد
پس فضاي اندرون هرم چه چيزي مي تواند باشد؟
تنها پاسخ داد
زندگي
ولي ناخدا لبخندي زد و گفت
اگر هرم را تبديل به سه و جه احترام و درك و اعتماد كنيم مي تو انيم فضائي بو جو د آوريم كه داخل آن را ناگزير پر عشق ببينيم و اين عشق همواره در حرم است و جاودانه چون هرمها باقي مي ماند
دو ست ناز نين گفت
يعني عشق را بايد به فضاي خالي ارتباط داد؟
و ناخدا پرسيد
مگر خالي و جو د هم دارد ؟
و دوست ناخدا باز پر سيد
آيا هر چيزي كه به نظر ناديدني است را بايد عشق ناميد ؟
و ناخدا گفت
- عشق ديدني است اما قرار نيست حتما با چشمها و چو ن ديدن گلابي و سيبي باشد هر چند كه ديدن سيب و گلابي هم مي تو اند عاشفانه باشد
و دو ستش با شك گفت
آخر آنجا فضا خالي است
و ناخدا ادامه داد
اگر به كسي اعتما د داشته باشي و هيچگاه و در هيچ لحظه او را تنها نگذاري اگر كسي را درك كني و همو اره سعي كني كه ارزشهاي او را ارج نهي و اگر گاهي او قات حر فهاي يار را نفهمي اما به حر فها و ار زشهايش احترام بگذاري حتي اگر به آنها نه اعتماد و نه دركي در مو رد شان داشته باشي آيا خو د عشق و حرم عشق را نساخته اي ؟
و دو ست ناخدا با لبخندي ناشي از پذيرش نگاهش كرد و بعد گفت
- پس اين خود عشق مي شود
مرد در يا پاسخ داد
و شايد به قول تو زندگي مي شود
وادامه داد
- مي بيني تبديل هرم عشق به حرم عشق آنقدر ها هم سخت نيست فقط باورش را بايد داشت و اين گو نه زمزمه كرد
عاشق تر از اين كنم كه هستم گر چه زشراب عشق مستم
…….
بي حلقه او مباد گوشم درحلقه عشق جان فروشم
شگفتي ادبيات به گونه اي است كه در پاره اي از او قات شباهتهاي دو كلمه بسيارزياد به نظر مي ِآيند اما در معني آنقدر متفاو ت عمل مي كنند كه چيزي شبيه جادو را بو جو د مي آورند قصه ” هرم ” و ” حرم ” نيز تا حدي به اين گونه است از هرم بسيار شنيده ام هرم شكلي است بسيار عجيب و افسانه اي كه مي گو يند حتي خواص پزشكي نيز دارد و فر عو نهاي مصري مقبر ه هاي خو د را به صورت هرم مي ساخته اند تا حتي پس از مرگ نيز جاو دانگي خو د را به رخ بكشند! شكل هرم به گو نه اي است كه از و جو ه مثلثي تشكيل يافته است مثلثهائي كه مي تو انند تعابير مختلفي داشته باشند از حرم هم صحبت بسيار است حرم را مكاني مقدس و داراي حرمت شناخته اند حرم جائي است كه هيچ غريبه اي حق ورو د به آن نداشته و تنها ساكنانش اجازه رفت و آمد در آن دارند ظاهرا اين دو مقوله هيچ ار تباطي به هم ندارند قصه هرمها قصه خود خواهي و صد البته هنر بشر است حكايت هرمها شايد براي حرم فرعونيان بوده است اما هيچگاه هرم را چون حرم ندانستنه اند حداقل در روزگار ما حرم آن حرمتي را كه داشته به هرم نداده است اما اين واقعه شايد از بعد تاريخ و هنر بديهي باشد اما من مي گويم مي توان از هرم به حرم رسيد
اما اين كه چگو نه مي تو ان از هرم به حرم رسيد قصه اي دارد
با نازنيني از مثلثها ارتباطها صحبت مي كرديم او مي گفت مثلث ار تباطها سه ضلع دارد كه يك ضلع آن اعتمادو يك ضلع ديگرش احترام و ضلع بعدي آن عشق است و ناخدا مي گفت مي تو ان مثلث ارتباطها را گسترش داد و آن را تبديل به يك هرم با سه و جه اعتمادو درك و احترام نمود دو ست ناخدا چندان راضي نبود كه عشق حذف شده است و از سو ئي گله از فضاي خالي درو ن هرم داشت او معتقد بو د احترام و اعتماد و عشق بايد و جوه اين هرم باشند و وقتي ناخدا از او پرسيد
پس فضاي اندرون هرم چه چيزي مي تواند باشد؟
تنها پاسخ داد
زندگي
ولي ناخدا لبخندي زد و گفت
اگر هرم را تبديل به سه و جه احترام و درك و اعتماد كنيم مي تو انيم فضائي بو جو د آوريم كه داخل آن را ناگزير پر عشق ببينيم و اين عشق همواره در حرم است و جاودانه چون هرمها باقي مي ماند
دو ست ناز نين گفت
يعني عشق را بايد به فضاي خالي ارتباط داد؟
و ناخدا پرسيد
مگر خالي و جو د هم دارد ؟
و دوست ناخدا باز پر سيد
آيا هر چيزي كه به نظر ناديدني است را بايد عشق ناميد ؟
و ناخدا گفت
- عشق ديدني است اما قرار نيست حتما با چشمها و چو ن ديدن گلابي و سيبي باشد هر چند كه ديدن سيب و گلابي هم مي تو اند عاشفانه باشد
و دو ستش با شك گفت
آخر آنجا فضا خالي است
و ناخدا ادامه داد
اگر به كسي اعتما د داشته باشي و هيچگاه و در هيچ لحظه او را تنها نگذاري اگر كسي را درك كني و همو اره سعي كني كه ارزشهاي او را ارج نهي و اگر گاهي او قات حر فهاي يار را نفهمي اما به حر فها و ار زشهايش احترام بگذاري حتي اگر به آنها نه اعتماد و نه دركي در مو رد شان داشته باشي آيا خو د عشق و حرم عشق را نساخته اي ؟
و دو ست ناخدا با لبخندي ناشي از پذيرش نگاهش كرد و بعد گفت
- پس اين خود عشق مي شود
مرد در يا پاسخ داد
و شايد به قول تو زندگي مي شود
وادامه داد
- مي بيني تبديل هرم عشق به حرم عشق آنقدر ها هم سخت نيست فقط باورش را بايد داشت و اين گو نه زمزمه كرد
عاشق تر از اين كنم كه هستم گر چه زشراب عشق مستم
…….
بي حلقه او مباد گوشم درحلقه عشق جان فروشم