PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : سه شعر منتشر نشده از اخوان



MR_Jentelman
19th January 2011, 05:17 PM
شعرهایی برای شما دوستداران اخوان که پایان هریک منبعی را که شعر از آن استخراج شده قرارداده ایم.
http://img.tebyan.net/big/1386/04/1645082173179239681918701351518423179113.jpg (http://www.tebyan.net/bigimage.aspx?img=http://img.tebyan.net/big/1386/04/158491741532422362041891815699177652002180.jpg)
این چیست ؟


این چیست چنین شگفت و بهت انگیز؟
این چیست ؟ خدای من ! چه می بینم ؟
چون هیچ ، ولی در او همه هر چیز ؟
این چیست ؟ الا دلا ؟ بگو با من
" دل بی خبر است " ، این خرد می گفت
هان ، پس تو بگو. تو ای خرد ! این چیست ؟
" مات است خرد " ، خیال چابک بال
گفت این و نگفت خود چه درمانده است
چالاکترین پرنده آمال .

این چیست چنین شگفت و جادویی ؟
این یاد گزاره فراموشی است ؟
یا فر طلوع جاودان یادی ؟
گنجی است شگرف ، در خراب آباد؟
یا در شب غم بشارت شادی ؟

سر رشته بی گم و گره ، بی گیر
ز آغاز کلاف تا به انجامش
روشنگر لحظه های یادایاد
راهی به سوی محال ها ، اما
بی معجز غیب و یاری یاور
از جاده آشنایی روشن
تا قله روشنایی باور
از جام جهان نمای جم پرسم ؟
یا آینه نهاد کیخسرو ؟
آن جام همه جهان در او پیدا
وآن آینه در او نهان هر چیز ؟
این چیست ؟ چرا یکی نمی گوید
آخر این چیست ،
این شگفت انگیز ؟
دنیای سخن ، شماره 50 ، تیر و مرداد و شهریور 1371 ،ص 45 .


ابری


چه روز ابری زشتی
ترشرو، تنگ و تار آنگه نه بارانی، نه خورشیدی
نه چشم‌انداز دلخواهی
نه چشمی را توان و خواهش دیدی
اگر ابرست این تاریک
چرا برحال ما اشکی نمی‌بارد؟
و ما را اینچنین در انتظاری خشک و طاقت سوز
بکردار کویری تشنه می‌دارد؟
تو هم خورشید پنهان کاش گاهی می‌درخشیدی
و می‌دیدی چه دهشتناک روز ابری زشتی‌ست
همان روز مبادایی که می‌گویند امروزست
بد و بیراه پیروزست
نه دیروز و نه فردایی
نه ایمانی، نه امّیدی
نه بارانی، نه خورشیدی.

* کیان ، شمارهء 8 ، سال دوم ، مرداد و شهریور 1371 ؛ ص 53.


از کدام دستی




شکسته شکسته نتوان گفت

ولی یقین دارم
دلم ترک خورده،
ندانم این چه داغی، داغ
بر این شکسته حک خورده
شناسم آن و نتوان گفت
که از کدام دستی
بر این غریب پیر غمگینم
چنین به شلاقی، مهیب و آتش بار
کتک، کتک، کتک خورده
ولی یقین دانم
دل درون شکسته ام ترک خورده
گلی، نه برگ گل، نازک
چگونه وز کدام دست بیرحمی
چنین چو رگباری، ز مرگ یا تگرگ آسان
ز هر دو سو چو باران تند
چکاچکا و چک خورده
بر او چو داغ ننگ
- اگرچه مثل ژاله پاک و بیرنگ است
چو مهر بی ننگ است –
بر او چو روی رنگیان و ننگیان
هزار و صد هزار لک خورده
چرا دلم چنین زهر کلک سوار، دزد دریاها
لت و کتک خورده؟
نمی توان شکسته شکسته ها خواندش
ولی یقین دارم
ز دست بی همه چیزان
دلم ترک خورده، هزار و بیش از آن
کتک، کتک، کتک خورده
ترک، ترک، ترک خورده.




دنیای سخن، شماره 51، مهر – آبان 71، ص 65

LaDy Ds DeMoNa
19th January 2011, 07:41 PM
شکسته شکسته نتوان گفت

ولی یقین دارم
دلم ترک خورده،
ندانم این چه داغی، داغ
بر این شکسته حک خورده
.
.
.
نمی توان شکسته شکسته ها خواندش
ولی یقین دارم
ز دست بی همه چیزان
دلم ترک خورده، هزار و بیش از آن
کتک، کتک، کتک خورده
ترک، ترک، ترک خورده.

مرسی . . . [labkhand]

uody
20th January 2011, 12:03 AM
میدونستین اخوان ثالث بچه که بود یه چشمش نمی دید تازه باباشم طبیب بود وبا کل نذر و نیاز و معالجاته پدره اون چشمش بینا شد
من عاشق این شاعرم آخه دل پر دردی داشت تو شعر زمستان ویا خیلی از شعر های دیگش اینو میگه
یکی از دختراشم که 18 یا 20 سالش بود تورود خونه کرج غرق شد
من غم این شاعر و درک میکنم اون آماده بود از هر چیزی یه درد بسازه و از اون یه شعر بگه
امـــــــــــــــا سهراب سپهری یه دیده دیگه ای به این جهان داشت اون همه چیز رو زیبا میدید برا همین شعراش فو ق العاده است

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد