MR_Jentelman
16th January 2011, 01:45 AM
سانست پارک، آخرین کتاب پل استر، 10 نوامبر سال 2010 در امریکا چاپ و با فاصلهای کمتر از یک ماه با ترجمه مهسا ملکمرزبان روانه بازار ایران شد. کتاب، داستان چند جوان است با سرگذشتهای مختلف که بحران اقتصادی امریکا همهشان را به ناچار در خانهای متروکه در سانستپارک نیویورک دور هم جمع کرده است؛ جوانی جذاب که خانه مجلل پدری را رها کرده و نظافتچی خانههای متروکه شده، دختری که روی پایاننامه دکترایش کار میکند، دختر دیگری که از دنیای بیرون به نقاشی پناه برده و پسر جوانی که با جمع کردن و فروختن وسایل قدیمی و از مد افتاده، انگار آخرین مدافع جهان مدرن است در عصر پسامدرن.
مهسا ملک مرزبان درباره این کتاب و ترجمه اش چنین می گوید:
ترجمه ی سانست پارک آستر پیشنهادی از سوی نشر افق بود، البته عموم کارهایی که از آستر ترجمه کردم پیشنهادی بود به غیر از «بخور و نمیر» که خودم آن را پیشنهاد دادم، چون خیلی دوستش داشتم و برایم کتاب خیلی جذابی بود.
درباره ی سانست پارک باید بگویم این داستان خیلی به جزییات پرداخته و برخلاف کارهای دیگر استر یک حالت مستند دارد و فقط قصه محض نیست. خیلی شخصیتها به نظر واقعی میآیند و روی مسائل اجتماعی- سیاسی جامعهای که در آن زندگی میکند، خیلی تاکید دارد.
کتاب را قبل از نشر آن در آمریکا از ناشر آن تحویل گرفتم، ریسک بزرگی بود و اعتماد بزرگتری را می طلبید. من کتاب را در بستهای با ضوابط کامل امنیتی دریافت کردم، حتی کتاب را برایم ایمیل نکردند، بلکه خودم حضوراً آن را تحویل گرفتم و به هیچ کس هم حتی جملهای از آن را نشان ندادم که لو نرود.
ولی استر در تمام مراحل بر کار نظارت داشت، ضمن اینکه او این لطف را به ما کرد که ما را مجاز به تغییر کتاب دانست، به شرطی که حق مطلب آن طور که در نسخه اصلی بوده، ادا شود.
جایی در کتاب میگوید که مردهای دوره ما فقط حرف میزنند و هیچ کاری نمیکنند در حالی که مردهای دوران پدربزرگهای ما، دوران جنگ جهانی دوم، با تمام کارهای بزرگی که کردهاند هیچ حرفی نمیزنند. شاید بتوان آن را نوعی پررنگ کردن تفاوت جامعه امروز امریکا با جامعه پیش از آن دانست؛که تمام شخصیتهای این کتاب افرادی هستند که در طول زندگیشان، رسانه تاثیر زیادی بر آنها داشته است، فیلمهایی که دیدهاند، کتابهایی که خواندهاند، اجتماعی که در اطرافشان بوده، همه و همه رویشان تاثیر داشته و نخ تسبیحی هم که این آدمها را به هم وصل کرده همین تجربههای مشترکی است که داشتهاند، مثلاً همه اینها بهترین سالهای عمر ما را دیدهاند و هرکدام هم تجربه خاص خودشان را با این فیلم دارند و با دیدگاه خاص خودشان آن را تحلیل میکنند که همین تفاوت دیدگاهها، و پس از آن ریشهیابی این تفاوتهای بین دیدگاهها، کتاب را خیلی جذاب میکند. در این رمان، استر، مثل کارهای دیگرش، باز ما را رها میکند تا خودمان پیدا کنیم، مثلاً در سفر در اتاق تحریر هم در چند صفحه آخر همین شوک را وارد میکند و ما را به حال خود میگذارد. استر زندگی پرفراز و نشیبی داشته، زندگی سختی داشته که شجاعانه در بخور و نمیر به آن اعتراف میکند، و همین طور آن عذاب وجدان را میتوان در کارهایش به ویژه سفر به اتاق تحریر به روشنی دید. اما در این کتاب آن عذاب وجدان بین تمام شخصیتها تقسیم شده، هر کدام از آنها درگیریهای جسمی و ذهنی خودشان را دارند و ریشههای این رفتارهای ضداجتماعی و کششهای فروخفته این آدمها را خیلی خوب تشریح میکند و نشان میدهد تمام آدمها این احساسات را دارند، اما فقط اندکی به آنها اجازه بروز میدهند.
جایی در کتاب میگوید که مردهای دوره ما فقط حرف میزنند و هیچ کاری نمیکنند در حالی که مردهای دوران پدربزرگهای ما، دوران جنگ جهانی دوم، با تمام کارهای بزرگی که کردهاند هیچ حرفی نمیزنند. شاید بتوان آن را نوعی پررنگ کردن تفاوت جامعه امروز امریکا با جامعه پیش از آن دانست؛
در ترجمه ی این کتاب تقریبا تمام آدم ها یک لحن دارند و این درحالی است که در نسخه ی اصلی این کتاب چنین است؛، حتی گاهی نقطهگذاری طوری بود که خواننده را گیج میکرد و باعث میشد نتواند تفاوت بین دیالوگ و متن را تشخیص دهد و این نقطهگذاری در متن فارسی هم کاملاً رعایت شده است.
متن پیش از چاپ سه بار ویرایش شد و هربار تغییراتی در آن اعمال شد و حتی یکی از دوستان صاحبنظر هم آن را خواند و در مورد برخی ایرادات نظر داد. این کتاب باعث شد نوعی پل ارتباطی بین ایران و پل استر بنا شود. الان او تا حد زیادی در جریان شرایط فرهنگی ایران هست، موسیقی ایران را میشناسد، ادبیات ایران را میشناسد. کلاً استر آدم روشنی است و آن دید دگماتیک و بدبینانهای را که شاید خیلی از غربیها نسبت به ایران داشته باشند، ندارد.
احساس علاقه و نزدیکی به این رمان می تواند به علت نوعی همذاتپنداری باشد که خواندن این داستان در خواننده برمیانگیزد؛ همذاتپنداریای که البته زاده تجربه خود استر است. اگر در داستان میبینیم که دانشجوی دکترای ادبیات در یک خانه غیرقانونی زندگی میکند به این علت است که این در واقع تجربهای است که خود استر با گوشت و خون لمس کرده، استری که وقتی از دانشگاه در رشته ادبیات فارغالتحصیل میشود، تصور این را دارد که من میتوانم نویسنده بشوم، کتاب ترجمه کنم، درس بدهم و بعد در عمل میبیند از هیچ کدام از اینها نمیتواند پول دربیاورد و مجبور میشود ظرفشویی کند، جاشوی کشتی شود تا شاید پولی جمع کند و دغدغه روزمره را نداشته باشد تا بتواند به نویسندگی بپردازد.
من دوست دارم ترجمه یک جور برآیند فرهنگی داشته باشد. این برآیند فرهنگی نه به نفع من، که به نفع جامعه کتابخوان ماست که بتواند از ادبیات روز جهان مطلع باشد.
دوست دارم اینقدر به ما اعتماد کنند و اینقدر این تعامل پایدار باشد که بتوانیم به راحتی و بدون هیچ مشکلی با نویسندهها و ناشران خارجی کار کنیم، و بعد هم اینکه میخواهم بگویم کتاب بخوانید
منبع:تبيان
مهسا ملک مرزبان درباره این کتاب و ترجمه اش چنین می گوید:
ترجمه ی سانست پارک آستر پیشنهادی از سوی نشر افق بود، البته عموم کارهایی که از آستر ترجمه کردم پیشنهادی بود به غیر از «بخور و نمیر» که خودم آن را پیشنهاد دادم، چون خیلی دوستش داشتم و برایم کتاب خیلی جذابی بود.
درباره ی سانست پارک باید بگویم این داستان خیلی به جزییات پرداخته و برخلاف کارهای دیگر استر یک حالت مستند دارد و فقط قصه محض نیست. خیلی شخصیتها به نظر واقعی میآیند و روی مسائل اجتماعی- سیاسی جامعهای که در آن زندگی میکند، خیلی تاکید دارد.
کتاب را قبل از نشر آن در آمریکا از ناشر آن تحویل گرفتم، ریسک بزرگی بود و اعتماد بزرگتری را می طلبید. من کتاب را در بستهای با ضوابط کامل امنیتی دریافت کردم، حتی کتاب را برایم ایمیل نکردند، بلکه خودم حضوراً آن را تحویل گرفتم و به هیچ کس هم حتی جملهای از آن را نشان ندادم که لو نرود.
ولی استر در تمام مراحل بر کار نظارت داشت، ضمن اینکه او این لطف را به ما کرد که ما را مجاز به تغییر کتاب دانست، به شرطی که حق مطلب آن طور که در نسخه اصلی بوده، ادا شود.
جایی در کتاب میگوید که مردهای دوره ما فقط حرف میزنند و هیچ کاری نمیکنند در حالی که مردهای دوران پدربزرگهای ما، دوران جنگ جهانی دوم، با تمام کارهای بزرگی که کردهاند هیچ حرفی نمیزنند. شاید بتوان آن را نوعی پررنگ کردن تفاوت جامعه امروز امریکا با جامعه پیش از آن دانست؛که تمام شخصیتهای این کتاب افرادی هستند که در طول زندگیشان، رسانه تاثیر زیادی بر آنها داشته است، فیلمهایی که دیدهاند، کتابهایی که خواندهاند، اجتماعی که در اطرافشان بوده، همه و همه رویشان تاثیر داشته و نخ تسبیحی هم که این آدمها را به هم وصل کرده همین تجربههای مشترکی است که داشتهاند، مثلاً همه اینها بهترین سالهای عمر ما را دیدهاند و هرکدام هم تجربه خاص خودشان را با این فیلم دارند و با دیدگاه خاص خودشان آن را تحلیل میکنند که همین تفاوت دیدگاهها، و پس از آن ریشهیابی این تفاوتهای بین دیدگاهها، کتاب را خیلی جذاب میکند. در این رمان، استر، مثل کارهای دیگرش، باز ما را رها میکند تا خودمان پیدا کنیم، مثلاً در سفر در اتاق تحریر هم در چند صفحه آخر همین شوک را وارد میکند و ما را به حال خود میگذارد. استر زندگی پرفراز و نشیبی داشته، زندگی سختی داشته که شجاعانه در بخور و نمیر به آن اعتراف میکند، و همین طور آن عذاب وجدان را میتوان در کارهایش به ویژه سفر به اتاق تحریر به روشنی دید. اما در این کتاب آن عذاب وجدان بین تمام شخصیتها تقسیم شده، هر کدام از آنها درگیریهای جسمی و ذهنی خودشان را دارند و ریشههای این رفتارهای ضداجتماعی و کششهای فروخفته این آدمها را خیلی خوب تشریح میکند و نشان میدهد تمام آدمها این احساسات را دارند، اما فقط اندکی به آنها اجازه بروز میدهند.
جایی در کتاب میگوید که مردهای دوره ما فقط حرف میزنند و هیچ کاری نمیکنند در حالی که مردهای دوران پدربزرگهای ما، دوران جنگ جهانی دوم، با تمام کارهای بزرگی که کردهاند هیچ حرفی نمیزنند. شاید بتوان آن را نوعی پررنگ کردن تفاوت جامعه امروز امریکا با جامعه پیش از آن دانست؛
در ترجمه ی این کتاب تقریبا تمام آدم ها یک لحن دارند و این درحالی است که در نسخه ی اصلی این کتاب چنین است؛، حتی گاهی نقطهگذاری طوری بود که خواننده را گیج میکرد و باعث میشد نتواند تفاوت بین دیالوگ و متن را تشخیص دهد و این نقطهگذاری در متن فارسی هم کاملاً رعایت شده است.
متن پیش از چاپ سه بار ویرایش شد و هربار تغییراتی در آن اعمال شد و حتی یکی از دوستان صاحبنظر هم آن را خواند و در مورد برخی ایرادات نظر داد. این کتاب باعث شد نوعی پل ارتباطی بین ایران و پل استر بنا شود. الان او تا حد زیادی در جریان شرایط فرهنگی ایران هست، موسیقی ایران را میشناسد، ادبیات ایران را میشناسد. کلاً استر آدم روشنی است و آن دید دگماتیک و بدبینانهای را که شاید خیلی از غربیها نسبت به ایران داشته باشند، ندارد.
احساس علاقه و نزدیکی به این رمان می تواند به علت نوعی همذاتپنداری باشد که خواندن این داستان در خواننده برمیانگیزد؛ همذاتپنداریای که البته زاده تجربه خود استر است. اگر در داستان میبینیم که دانشجوی دکترای ادبیات در یک خانه غیرقانونی زندگی میکند به این علت است که این در واقع تجربهای است که خود استر با گوشت و خون لمس کرده، استری که وقتی از دانشگاه در رشته ادبیات فارغالتحصیل میشود، تصور این را دارد که من میتوانم نویسنده بشوم، کتاب ترجمه کنم، درس بدهم و بعد در عمل میبیند از هیچ کدام از اینها نمیتواند پول دربیاورد و مجبور میشود ظرفشویی کند، جاشوی کشتی شود تا شاید پولی جمع کند و دغدغه روزمره را نداشته باشد تا بتواند به نویسندگی بپردازد.
من دوست دارم ترجمه یک جور برآیند فرهنگی داشته باشد. این برآیند فرهنگی نه به نفع من، که به نفع جامعه کتابخوان ماست که بتواند از ادبیات روز جهان مطلع باشد.
دوست دارم اینقدر به ما اعتماد کنند و اینقدر این تعامل پایدار باشد که بتوانیم به راحتی و بدون هیچ مشکلی با نویسندهها و ناشران خارجی کار کنیم، و بعد هم اینکه میخواهم بگویم کتاب بخوانید
منبع:تبيان