PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : افزونه‌های خیامی به شعر پارسی



MR_Jentelman
13th January 2011, 12:49 AM
متن کامل سخنرانی رامون گاژا درباره‌ی خیام در نشست «خیام در بارسلون».


http://img.tebyan.net/big/1389/10/1131093424613685772021522061949411511549175.jpg
نخستین بار که با شعر عمر خیام آشنا شدم، پانزده یا شانزده سال داشتم. روزی در کتابخانه‌ی روستایم، در کنارِ قفسه‌های کتاب‌های ادب یونانی و لاتینی، کاغذی با عنوان «شعر شرقی» دیدم. میانِ کتاب‌های ابونَواس، باشو و والمیکی، ترجمه‌ای از «رباعیاتِ عمر خیام» (کتابی کهنه، با چند صفحه‌ی جدا شده، با کاغذ زبر و بودار) پیدا کردم. از آن‌جا که مترجم، استادِ زبانِ تازی بود، فکر کردم که خیام شاعری عرب است.
پس از خواندنِ ترجمه‌ی رباعیاتِ خیام، ارزشِ آن را نفهمیدم. برای مثال، ترجمه‌ی اسپانیایی این رباعی را خواندم:


امروز ترا دَسترِسِ فردا نیست
و اندیشه‌ی فردات به جز سودا نیست
ضایع مکن این دم، ار دلت شیدا نیست
کاین باقی عُمر را بها پیدا نیست

خیام ما را دعوت می‌کند تا در لحظه‌ی حاضر تمرکز کنیم: «ضایع مکن این دم». بر طبق شعر خیام، سِرِّ شادمانی این است: از دمِ کنونی لذت ببر. با خواندنِ رباعیاتِ خیام، اندیشه لاتینی Carpe diem یعنی، «امروز را بچین»، به زودی به یادم آمد. هوراس می‌سراید:

«هنگامی که سخن می‌گوییم، زمانِ حَسود می‌گریزد:
امروز را بچین، به فردا اعتماد نکن.»

و ویرژیل این چنین می‌سراید:

«ای دوشیزه، هنگامی که گُل‌های سرخ
همانند جَوانی‌ات تازه هستند، آن‌ها را بچین.
به یاد داشته باش که به زودی زندگی‌ات نابود می‌شود.»

در نتیجه، فکر کردم که خیام از شعر لاتینی تقلید می کند. چه‌قدر در اشتباه بودم!
در طولِ جوانی‌ام، «تاریخِ ادبیاتِ جهان» اثرِ ریکه و والوِرده را خواندم. در این کتابِ چهار جلدی درباره‌ی ادبیاتِ اروپایی، آسیایی، آمریکایی، استرالیایی و حتی جزیره‌های دریاهای جنوبی توضیح داده شده است؛ اما درباره‌ی ادبِ پارسی هیچ چیز نمی‌گوید. گویی که ادبی نوشته شده به زبانِ پارسی وجود ندارد.
چند سال بعد، در همین قفسه‌ی شعرِ شرقی، کتابی نو دیدم: ترجمه‌ی اسپانیایی از غزلیاتِ حافظ، از رافائل کانسینوس آسِنس، شاعری سِویلیایی که دوستِ صمیمی خورخه لویس بُرخِس بود. برایم کتابی بسیار عجیب بود، چون نمی‌دانستم درباره‌ی عشق زمینی سخن می‌گوید یا عشق الهی؟ ترجمه‌ای بسیار ساده، غیرمستقیم (یعنی از انگلیسی)، به سبک ترانه‌های عشق نوجوانانه بود.
آن‌قدر شگفت زده شدم که آن را چند بار خواندم و اطلاعاتِ بیشتری درباره‌ی حافظ جست‌وجو کردم.
سپس، فهمیدم که هم حافظ و هم عمر خیام شاعرانِ پارسی هستند. نیز فهمیدم که «پِرسیا» و «ایران» دو کشور مختلف نیستند، بلکه دو نام برای همین کشورند.
(هرچند که این، برای شما، دوستان ایرانی، بسیار روشن و ساده است، برای مردم کشورم این چنین نیست. متأسفانه، آن چه مردمِ کشورم درباره‌ی ایران می‌دانند، بسیار اندک و اغلب نادرست است. احتمالا، بیشتر از نود درصدِ مردمِ کشورم نمی‌دانند که در ایران به زبان پارسی سخن می‌گویید. آن‌ها فکر می‌کنند که زبانِ شما تازی است. برای بیشترِ آن‌ها، واژه‌ی «پِرسیا» هیچ ربطی با واژه‌ی «ایران» ندارد. «پِرسیا»، از دیدگاه آن‌ها، کشورِ هزار و یک شب است، کشوری افسانه‌ای و دور، نزدیکِ هند و تَبَت و چین؛ جایی است با فرش‌های پروازکننده، هَیولاهای جادویی درونِ چراغ های شگفت‌انگیز، با کاخ‌های بزرگ و باغ دار، که در حَرَمِ آن‌ها، دوشیزگان زیبا ترانه‌های عاشقانه می خوانند.)
به هر حال، وقتی فهمیدم که ادبِ مهمی به نامِ ادب پارسی وجود دارد، در کتابخانه‌های گوناگون پژوهش کردم و، در پایان، فهمیدم که زبانِ پارسی نه تنها در ایران، بلکه در افغانستان و تاجیکستان نیز رسمی است و در گذشته، از سمرقند تا دهلی هند و از بلخ تا قونیه گسترش پیدا کرده بود. برای نخستین بار با شاهکار های فردوسی، سنایی، ناصر خسرو، نظامی، عطار، جامی، مولوی، سعدی و دیگران آشنا شدم. مانندِ زَرگری که، به طور تصادفی، مَعدنِ بی‌کرانی پُر از کانی‌های ارزشمند و منحصر به فرد می‌یابد، دیوانه شدم.
با چند استادِ دانشگاه سخن گفتم. هیچ یک از آن‌ها بزرگانِ ادبِ پارسی را نمی‌شناختند. تصمیم گرفتم که زبانِ پارسی را یاد بگیرم، تا بتوانم شعرِ حافظ را به زبان اصلی بخوانم و بفهمم. سپس، به سفارتِ ایران در مادرید نامه‌ای نوشتم تا یک استادِ زبان و ادبِ پارسی به دانشگاه بارسلونا بفرستند.
با دکتر میر جلال الدّینِ کزّازی، زنده یاد دکتر سید محمد دامادی و خانمِ دکترِ مهری باقری یادگیری زبانِ پارسی را در دانشگاه بارسلونا آغاز کردم. شش سالِ پیش، 178 رباعی عمر خیام (به تَصحیحِ دکتر فروغی و دکتر غنی) را به زبان کاتالانی، و به نظم، ترجمه کردم.
ویژگی این ترجمه این است که به متن اصلی باوفا است و دارای وزن، قافیه و ردیف است؛ اگر رباعی خیام سه قافیه دارد، ترجمه نیز؛ و اگر چهار قافیه دارد، ترجمه نیز این چنین است. خیام می سراید:

تا چند حدیثِ پنج و چار، ای ساقی
مشکل چه یکی چه صد هزار، ای ساقی
خاکیم همه، چنگ بساز، ای ساقی
بادیم همه، باده بیار، ای ساقی

این چنین ترجمه کردم:

Dels cinc i quatre per què en fas esment, coper.
Tant si tenim un sol neguit com cent, coper,
tots serem dins la terra finalment, coper.
Porta vi i toca l"arpa; tots som vent, coper.

شش سالِ پیش، این ترجمه را به ادبی‌ترین انتشارتِ کاتالانی، به نام Quaderns Crema، فرستادم. هدفِ من این بود که این کتاب در کُلِکسیونی با همراهی بهترین نویسندگانِ دنیا باشد. متأسفانه، بیشتر ترجمه‌های اسپانیایی از ادب پارسی غِیرِ مستقیم هستند (یعنی، از فرانسه یا از انگلیسی) و در انتشارات‌های کتاب های روان‌شناسی غیر علمی و روح‌گرایی به چاپ می‌رسند، نه در انتشارات های ادبی. اما این ترجمه‌ی رباعیاتِ خیام در کنارِ شعر پِسوا، بلِیک، رُبرت فرُست، دانته آلیگیری یا کُلِریج به چاپ رسیده است.
به ایران آمدم و در دانشگاه تربیت مدرس، کارشناسی ارشدِ زبان و ادبِ پارسی خوانده‌ام و پایان‌نامه‌ای با راهنمایی دکتر کزّازی و مشاوره‌ی دکتر ناصرِ نیکوبخت، درباره‌ی «نوآوری شعرِ خیام» نوشته‌ام. از میانِ مقاله‌های مختلفی که نوشته‌ام، تاکنون، سه تا از آن‌ها به چاپ رسیده‌اند:
یکی در مجله‌ی «Aula Orientalis» از دانشگاه بارسلونا، به عنوان «شعر عمر خیام و درون مایه های ادبی غربی»؛ دیگری در مجله‌ی جستارهای ادبی، دانشگاه فردوسی مشهد، با عنوانِ «پیشینه‌ی بن مایه‌ی گِل انسانی شعرِ خیامی در منظومه‌های کلاسیکِ جهان». سومین مقاله در مجله‌ی تاریخ ادبیات، دانشگاه شهید بهشتی، با عنوانِ «بررسی اندیشه‌های خیام درباره‌ی زندگی و مرگ در سنّتِ شعری کلاسیک‌های جهان».
با ترجمه کردنِ رباعیاتِ خیام و با پژوهش برای نوشتنِ پایان‌نامه، فهمیدم که خیام به سنّتِ شعری پیش از خود، 59 تصویرِ نو و ده اندیشه‌ی نو اضافه می‌کند.
یکی از تصاویرِ نو که خیام به سنّتِ شعری پیشین اضافه می‌کند، چرخه‌ی دگرگونی انسانِ زنده به کوزه است. شاعرانِ پیشین می‌گفتند: پس از مرگ، جَسَد گِل می‌شود.
خیّام اضافه می‌کند: کوزه‌گری با این گِل کوزه‌ها را خواهد سِرِشت و با این کوزه‌ها انسان‌هایِ دیگر مِی خواهند نوشید.
از طرف دیگر، یکی از اندیشه‌های نویی که خیام به سُنَّتِ شعری پیشین اضافه می‌‌کند این است: کم و بیش 25 شاعر پیش از خیام (مانند هومِر، سافو، آناکرئون، هوراس، ویرژیل، لی بو، دو فو، ابونواس یا معری) درباره‌ی مرگ و شادمانی سخن می‌گویند.
آن‌ها این استدلال را می‌گویند:
چون می‌دانیم که از مرگ گریزی نیست،
بنابراین، هنگامی که زندگی می‌کنیم، شادمانی را جست‌وجو بکنیم.

اما خیام عُنصری نو به سنت شعری پیشین اضافه می‌کند: راز، رازِ هستی. خیام ـ برای نخستین بار در تاریخِ شعرِ جهان ـ مرگ، راز و شادمانی را به هم پیوند می‌دهد.
خیام این استدلالِ نو را می‌گوید:
چون می‌‌دانیم که از مرگ گریزی نیست،
و چون نمی‌دانیم پس از مرگ چه خواهد شد؛
بنابراین، هنگامی که زندگی می‌کنیم، شادمانی را جست‌وجو بکنیم.


دریاب که از روح، جدا خواهی رفت
در پرده‌ی‌ اسرار، فنا خواهی رفت
مِی نوش، ندانی از کجا آمده‌ای
خوش باش، ندانی به کجا خواهی رفت
این ترجمه، اکنون در قفسه‌ی ادبیاتِ شرقی کتابخانه‌های کشورم قرار گرفته است. امیدوارم که سال های آینده، شاهکارهای دیگری از ادبِ پارسی را به زبانم برگردانم.
در پایان لازم می‌دانم به این نکته اشاره کنم که در صفحه‌ی 16 ترجمه‌ی رباعیات، از استادان ارجمندی که از آن‌ها بسیار آموختم، با ذکر نام تشکر کرده‌ام، که دوستان را به آن صفحات ارجاع می‌دهم. هم‌چنین سپاسگزارم از وزارت علوم و تحقیقات که با بورس تحصیلی، زمینه‌ی تحصیل مرا در ایران فراهم کرد.



منبع:تبيان

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد