SaNbOy
9th December 2008, 07:39 PM
(http://zarghanpatogh.com/Post-68.aspx)
از همون لحظه اول كه با پدر و مادرم وارد سالن مهماني شدم چشمم بهش افتاد و شور
هيجاني توي دلم به پا كرد . طول سالن را طي كردم و روي يك صندلي نشسته دوباره
نگاهش كردم درست روبروي من بود اين بار يك چشمك بهش زدم و لبخند زدم و يواشكي
به اطرافم نگاه كردم تا كسي منو نديده باشد كسي متوجه من نبودن خودم را بي تقاوت
مشغول حرف زدن كردم ولي چند لحظه بعد بي اختيار چشمم را بهش انداختم و بهش نگاه
كردم چه جذاب و زيبا و با نفوذ بود . دوباره او چشمك زد بيشتر هيجان زده شدم . به خودم
گفتم كه از فكرش بيايم بيرون باز هم مشغول گوش دادن به حرفهاي بقيه بودم ولي حواسم
به آن طرف سالن بود . مي خواستم برم پيشش ولي خجالت ميكشيدم والدين و صاحب خانه
توي دوراهي عجيبي مانده بودم . ديگه طاقتم تمام شده بود . دل به دريا زدم و گفتم هر چه
باداباد بلند شدم و با لبخند به طرفش نگاه كردم وقتي بهش رسيدم با جرات تمام دستم رو به
طرفش دراز كردم ؟ برش داشتم و گذاشتمش توي دهنم ، به به ! عجب شيريني خامه اي
خوشمزه اي بود 000
از همون لحظه اول كه با پدر و مادرم وارد سالن مهماني شدم چشمم بهش افتاد و شور
هيجاني توي دلم به پا كرد . طول سالن را طي كردم و روي يك صندلي نشسته دوباره
نگاهش كردم درست روبروي من بود اين بار يك چشمك بهش زدم و لبخند زدم و يواشكي
به اطرافم نگاه كردم تا كسي منو نديده باشد كسي متوجه من نبودن خودم را بي تقاوت
مشغول حرف زدن كردم ولي چند لحظه بعد بي اختيار چشمم را بهش انداختم و بهش نگاه
كردم چه جذاب و زيبا و با نفوذ بود . دوباره او چشمك زد بيشتر هيجان زده شدم . به خودم
گفتم كه از فكرش بيايم بيرون باز هم مشغول گوش دادن به حرفهاي بقيه بودم ولي حواسم
به آن طرف سالن بود . مي خواستم برم پيشش ولي خجالت ميكشيدم والدين و صاحب خانه
توي دوراهي عجيبي مانده بودم . ديگه طاقتم تمام شده بود . دل به دريا زدم و گفتم هر چه
باداباد بلند شدم و با لبخند به طرفش نگاه كردم وقتي بهش رسيدم با جرات تمام دستم رو به
طرفش دراز كردم ؟ برش داشتم و گذاشتمش توي دهنم ، به به ! عجب شيريني خامه اي
خوشمزه اي بود 000