diamonds55
7th December 2008, 08:27 PM
تحصيلات،دانش،حماقت
شما زماني نادان بوده ايد و به اصطلاح بي سواد.ولي اكنون داراي تحصيلات آكادميك هستيد و كتاب هايي خوانده ايد و دانشي جمع كرده ايد.به اصطلاح باسواد شده ايد و به خودتان افتخار مي كنيد و در برابر نادانان حس خوبي داريد و احساس رضايت مي كنيد.
اگر تمام دانش هاي دنيا را هم در ذهن خود ذخيره كنيد يا موفق به دريافت همه ي مدارك دانشگاهيشويد،باز هم ذهن شما همان ذهني ست كه ديگران و گذشته و محيط آن را پرورش داده اند.ساختارذهن شما همان طور باقي مانده.شما ساختار ذهن خود را عوض نكرده ايد.شما هنوز تحت كنترل ذهني هستيد كه منبع حماقت و ناداني است. شما هنوز در حال رفتن و جستجو و خواستن ايد!
كافي ست كمي شجاعانه نگاه كنيد.خودتان را گول نزنيد.چون بايد جدي باشيم و زندگي خود را درحماقت و ناداني نگذرانيم.شما هنوز با توجه به پيش فرض ها و باورها و اعتقادات و افكار و تجربه ها و تمايلات خود زندگيمي كنيد و از زندگي حقيقي و آزادانه دور هستيد.
شما هنوز با پيش فرض ها و ترس هايتان زندگي مي كنيد،
شما هنوز با حماقت هايتان زندگي مي كنيد،
شما هنوز ناقص ايد.
ولي من آن دانش و ابزاري را ستايش مي كنم كه انسان را رها تر كند و او را از دايره ي ذهن ِ ناقص خود خارج كند.هر چقدر كه دانش بيشتر مي شود،لذت و آرامش و احساس امنيت و قدرت هم بيشتر مي شود و درنتيجه امكان ادامه ي روند فعلي بيشتر مي شود.
يك مثال:فكر مي كنيد كه كسي كه بعد از دريافت مدرك دكترا يا مهندسي،در اين جا و آن جا به اسمخود يك پيشوند دكتر يا مهندس اضافه مي كند انسان خرمندي ست؟ او هنوز دچار تضادها و كمبودهاي دروني ست و سعي مي كند با وسايلي خود را ارضاء و آرام كند.او بدون آنچه به دست آورده احساس كمبود مي كند و به اين داشته ها نيازمند است.خوب دقت كنيد،نيازمند است.
يك مثال ديگر:يك استاد ِ فلسفه، مذهبي است و در برنامه ها و فعاليت هاي خود گرايشات مذهبيدارد.يك استاد ِ فلسفه، ضد مذهب است و هميشه بر ضد مذهب صحبت مي كند و اين بخشي از فعاليتاوست.يك استاد ِ فلسفه هم از اين گرايشات به دور است و در مورد مذهب فعاليتي ندارد.يا مثلا يكي داراي فعاليت هاي سياسي و ديگري اجتماعي و يا كسي را مي بيني كه فعاليت خاصيندارد.
در مورد رشته هاي ديگر نيز به همين صورت است.فقط كافي ست كمي دقت كنيد.يك استاد علومسياسي در مورد يك حكومت نظر موافقي دارد و فعاليت هايي دارد.يكي را مي بيني كه دقيقا بر عكس است و فعاليت هاي منفي دارد.يكي را مي بيني كه از فعاليت هاي سياسي به دور است وفقط به تدريس مشغول است.
مي بينيد كه دانش و تحصيلات نقش چندان مهمي در گرايشات يك فرد ندارد و چيزهاي بسيار
مهم تري وجود دارد و تاثيرگذار است.
زندگي بازي هاي زيادي دارد.شرايط و رخدادهاي زندگي اراده ي انسان ها را خلق مي كند.ولي شما از جزئيات بگذريد و براي جزئيات اصالتي قائل نباشيد.زندگي پر است از انسان نادان و ترسو و اسير.
فرد در مسير اراده ي ذهن حركت مي كند و طبيعي ست كه ذهن از دانش بر عليه خود استفاده نميكند.ولي وقتي كه انسان پيش فرض هاي خود را به طور كامل فراموش مي كند و در مسير رهايي وخودسازي و خودشناسي حركت مي كند،اندك اندك كنترل ذهن را به دست مي گيرد و ذهنش روشن و تحت كنترل قرار مي گيرد.
آنگاه است كه انسان به سمت درك و زندگي حقيقي و دنياي آزادي حركت مي كند.
شما زماني نادان بوده ايد و به اصطلاح بي سواد.ولي اكنون داراي تحصيلات آكادميك هستيد و كتاب هايي خوانده ايد و دانشي جمع كرده ايد.به اصطلاح باسواد شده ايد و به خودتان افتخار مي كنيد و در برابر نادانان حس خوبي داريد و احساس رضايت مي كنيد.
اگر تمام دانش هاي دنيا را هم در ذهن خود ذخيره كنيد يا موفق به دريافت همه ي مدارك دانشگاهيشويد،باز هم ذهن شما همان ذهني ست كه ديگران و گذشته و محيط آن را پرورش داده اند.ساختارذهن شما همان طور باقي مانده.شما ساختار ذهن خود را عوض نكرده ايد.شما هنوز تحت كنترل ذهني هستيد كه منبع حماقت و ناداني است. شما هنوز در حال رفتن و جستجو و خواستن ايد!
كافي ست كمي شجاعانه نگاه كنيد.خودتان را گول نزنيد.چون بايد جدي باشيم و زندگي خود را درحماقت و ناداني نگذرانيم.شما هنوز با توجه به پيش فرض ها و باورها و اعتقادات و افكار و تجربه ها و تمايلات خود زندگيمي كنيد و از زندگي حقيقي و آزادانه دور هستيد.
شما هنوز با پيش فرض ها و ترس هايتان زندگي مي كنيد،
شما هنوز با حماقت هايتان زندگي مي كنيد،
شما هنوز ناقص ايد.
ولي من آن دانش و ابزاري را ستايش مي كنم كه انسان را رها تر كند و او را از دايره ي ذهن ِ ناقص خود خارج كند.هر چقدر كه دانش بيشتر مي شود،لذت و آرامش و احساس امنيت و قدرت هم بيشتر مي شود و درنتيجه امكان ادامه ي روند فعلي بيشتر مي شود.
يك مثال:فكر مي كنيد كه كسي كه بعد از دريافت مدرك دكترا يا مهندسي،در اين جا و آن جا به اسمخود يك پيشوند دكتر يا مهندس اضافه مي كند انسان خرمندي ست؟ او هنوز دچار تضادها و كمبودهاي دروني ست و سعي مي كند با وسايلي خود را ارضاء و آرام كند.او بدون آنچه به دست آورده احساس كمبود مي كند و به اين داشته ها نيازمند است.خوب دقت كنيد،نيازمند است.
يك مثال ديگر:يك استاد ِ فلسفه، مذهبي است و در برنامه ها و فعاليت هاي خود گرايشات مذهبيدارد.يك استاد ِ فلسفه، ضد مذهب است و هميشه بر ضد مذهب صحبت مي كند و اين بخشي از فعاليتاوست.يك استاد ِ فلسفه هم از اين گرايشات به دور است و در مورد مذهب فعاليتي ندارد.يا مثلا يكي داراي فعاليت هاي سياسي و ديگري اجتماعي و يا كسي را مي بيني كه فعاليت خاصيندارد.
در مورد رشته هاي ديگر نيز به همين صورت است.فقط كافي ست كمي دقت كنيد.يك استاد علومسياسي در مورد يك حكومت نظر موافقي دارد و فعاليت هايي دارد.يكي را مي بيني كه دقيقا بر عكس است و فعاليت هاي منفي دارد.يكي را مي بيني كه از فعاليت هاي سياسي به دور است وفقط به تدريس مشغول است.
مي بينيد كه دانش و تحصيلات نقش چندان مهمي در گرايشات يك فرد ندارد و چيزهاي بسيار
مهم تري وجود دارد و تاثيرگذار است.
زندگي بازي هاي زيادي دارد.شرايط و رخدادهاي زندگي اراده ي انسان ها را خلق مي كند.ولي شما از جزئيات بگذريد و براي جزئيات اصالتي قائل نباشيد.زندگي پر است از انسان نادان و ترسو و اسير.
فرد در مسير اراده ي ذهن حركت مي كند و طبيعي ست كه ذهن از دانش بر عليه خود استفاده نميكند.ولي وقتي كه انسان پيش فرض هاي خود را به طور كامل فراموش مي كند و در مسير رهايي وخودسازي و خودشناسي حركت مي كند،اندك اندك كنترل ذهن را به دست مي گيرد و ذهنش روشن و تحت كنترل قرار مي گيرد.
آنگاه است كه انسان به سمت درك و زندگي حقيقي و دنياي آزادي حركت مي كند.