PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : باز در خاطره ها ياد تو اي رهرو عشق



MR_Jentelman
8th December 2010, 10:38 AM
سه شعر عاشورايي






باز در خاطره‌ها ياد تو، اي رهروِ عشق
شعله سرکش آزادگي افروخته است
يک جهان بر تو و بر همت و مردانگي‌ات
از سر شوق و طلب، ديده جان دوخته است
نقش پيکار تو در صفحه تاريخ جهان
مي‌درخشد، چو فروغ سحر از ساحل شب
پرتوش بر همه کس تابد و مي‌آموزد
پايداري و وفاداري در راه طلب
چهر رنگين شفق، مي‌دهد از خون تو ياد
که ز جان بر سر پيمان ازل ريخته شد
راست، چون منظره تابلوِ آزادي
که فروزنده به تالار شب آويخته شد
رسم آزادي و پيکار حقيقت‌جويي
همه‌جا صفحه تابنده آيين تو بود
آنچه بر ملت اسلام، حياتي بخشيد
جنبش عاطفه و نهضت خونين تو بود
تا ز خون تو جهاني شود از بند آزاد
بر سرِ ايده انسانيِ خود جان دادي
در ره کعبه حق‌جويي و مردي و شرف
آفرين بر تو که هفتاد و دو قربان دادي
آنکه از مکتب آزادگي‌ات درس آموخت
پيش آمال ستمگر ز چه تسليم شود؟
زور و سرمايه دشمن نفريبد او را
که اسير ستم مردم دژخيم شود
رهرو کعبه عشقي و در آفاق وجود
با پر شوق، سوي دوست برآري پرواز
يکه‌تاز ملکوتي، که به صحراي ازل
روي از خواسته عشق نتابيدي باز
جان به قربان تو اي رهبر آزادي و عشق
که روانت سر تسليم نياورد فرود
زان فداکاري مردانه و جانبازي پاک
جاودان بر تو و بر عشق و وفاي تو درود

محمدرضا شفيعي کدکني

اي ماه چه دير آمدي از راه و عجيب است



يک شهر دعا خواند و بلا کم نشد امسال
خون شد جگر خلق و محرم نشد امسال
اي ماه چه دير آمدي از راه و عجيب است
دل واپس تو عالم و آدم نشد امسال
پيش از تو محرم شد و پيش از تو عزا شد
مويي ز عزاداري تو کم نشد امسال
صد خيمه ي خاموش به تاراج جنون رفت
يک خاطر آسوده فراهم نشد امسال
در گريه نهفتيم عزاي شب خود را
تاوان تو زخمي ست که مرهم نشد امسال

عبدالجبار کاکايي (http://www.tebyan.net/celebrated_authors/2006/9/17/24303.html)

راه پيمودند با سامان نور


ساربانا ز اشتران بگشاي بار
لحظه‏اي ما را به حال خود گذار
اينکه بيني سرزمين کربلاست
خاک او آغشته با خون خداست
در حريم قدسي صحراي دوست
بشنو اين گلبانگ، اين آواي اوست
ني نوا، در نينواي راستين
مويه‏ها دارد ز ناي خود چنين
ناله آتش بال در پرواز بين
همتراز آه گردون تا زمين
اشک مي‏ريزد ز چشم کائنات
در عزاي تشنه کامان فرات
آن بلاجويان که تا بزم حضور
راه پيمودند با سامان نور
رايت توحيد اينان پايدار
ماند و مي‏ماند به دور روزگار
گر فرات اينجا چو دريا خون گريست
ني عجب، خورشيد بر هامون گريست

مشفق کاشاني (http://www.tebyan.net/poem/poetry_iran/contemporary_poetry/2010/2/10/115607.html)

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد