touraj atef
30th November 2010, 10:35 AM
مادر ترزا را كمتر كسي است كه نامش را نشنيده باشد بانوي مهرباني كه بي ادعا بهر انسانيت و آدمي سالها در هندوستان و برخي ديگر از قسمتهاي دنيا دست ياري به سوي هم نوعانش دراز كرد و حكايت سعدي را جامه عمل پوشاند كه
“نه همين لباس زيبا است نشان آدميت “
مادر ترزا را بسياري استاد عشق مي دانند اما خود او به همان مادر ترزا بودن خود ادعا دارد و بي ادعا و بي بهانه سخن از عشق دارد و شايد اين سكوت و بي ادعا بودن او است كه باعث مي شود برخي از سخنانش را با گوش جان سر به طاعت دهيم .
مادر ترزا مي گويد در سر زمين هندوستان با مردي روبه رو مي شود كه بسيار از يزدان مي گفته است كلام شيوا و سخنان زيبا او محفلي براي آرامش بسياري بوده است روزي مادر ترزا از او مي پرسيد كه
-براستي از اين گفتگوها راه بهتري براي رسيدن به خدا و مكالمه با او وجود دارد ؟
و مرد پاسخ مي دهد
- در اين گفتگو ها تنها من سخن مي گويم و درست در لحظاتي كه سكوت مي كند گفتگوي اصلي با يزدان آغاز شود چون به سخنان او گوش فرا مي دهم زيرا در سكوت مي توانم بيابم آن چيزهائي را كه در هجمه شعار و ادعا و پند و اندرز و شلوغي هايش از آن غافل بوديم ..
سخنان اين پير فرزانه مي تواند الگوئي براي همه ما باشد براي همه ما كه در تو در توي بسياري از شعارها و حرفهاي سعي داريم كه به زور به آن ديگري پند دهيم و حلقه عشق درست كرده و بي بهانگي و شعارهاي خالي ولي پر از عشق زدگي مجازي را سر دهيم و عشق را به اصطلاح همراهي كنيم … شايد زماني رسيده است كه سكوت كنيم كمي سخنان آن دگري شنويم آن دگري كه همگان باشد در سكوتي كه مي تواند ما را به خود آورد كمي به هنر شنيدن ها بيانديشيم كمي به خودي برسيم كه وجود دارد نه آن خودي كه دوستش داريم و دوست داريم در زير هر پرده و نقاب به آن رسيم پرده ها و نقابهائي كه مي تواند برچسبها و گفتارها را نمايان كند اما در پس آن انديشه ها و كردارهائي خلاف آنها وجود دارد بيائيم همه بيانديشيم كه نيلوفر همان نيلوفر است گل سرخ همان گل سرخ بايد باشد سحرگاه كه آفتابي پس از لحظه هاي طلب زده شود و پيوندي آغاز شود به معرفتي رسيم كه خود را بينيم و خود را شنويم و ديگران را آن گونه كه هستند بتوانيم ببينيم و سعي نكنيم كه بنا بر دلايل و غرورهاي كاذب به آنها عناويني بزنيم آري در سرزمين معرفت مي توانيم استغنا را تجربه كنيم استغنائي كه نياز نمي بيند نيلوفر را گل رز و يا گل رزي را نيلوفر نمايد و از ياد ببرد كه مرداب هم زيبا است به شرط آن كه در توهم دريا نباشد آري براي رسيدن به اين استغنا بايد طنين اندرون خود را گوش دهيم اگر نواها حتي بد آهنگ از ديد ما باشد باز شنويم نخواهيم در اندرون پر ز بغض خود نجواي “آه من عاشقم ” را شنويم بايد آن را بپذيريم در اندرونمان شاگردي عشق را كنيم كه تنها يك استاد عشق در جهان هستي وجو دارد و همه به او پيوند زنند و در اين طنين است كه به حيرت مي رسيم رسيدن به شگفتي و حيرت ز خويشتن ما را به بي كرانگي مي رساند بايد شنوا باشيم نواي حقيقت را بايد شنويم بايد بينا شويم ببينيم نخست خود را و بعد تا آنجا كه توان باشم در سكوت شنويم در سكوت بگوئيم در سكوت ببينيم و در سكوت باشيم اين سكوت تواند ما را به خود سازد و بعد فنا را با بقائي به پاي كوبي نشينيم آري جشن و سروري به معناي هيچ شدن به هيچ نيانديشدن به هيچ نگفتن و …
آري حكايت غريبي است قصه پير خردمندي كه مادر ترزا را هم شگفت زده كرد آري درس سكوت مي تواند هميشه بهترين آموخته ها باشد پس سكوت خواهم كرد به آن كه مرا و ترا و او را و ما را و شما را و آنها را گفت
آن چه نگاشتي هيچ است هيچ
آن چه انديشي هيچ است هيچ
آن چه گوئي هيچ است هيچ
آن چه كني هيچ است هيچ
…
و نجواي فروغ را در ذهن تداعي كنم كه “بگذار به طعنه گويند مردمان “
آري بايد رها كرد كه و باز گفت “بگذار به طعنه گويند مردمان “
سكوت پيشه كنيم كه اين بهترين گفتگوي با يزدان است
/tourajnakhoda@yahoo.com/www.lonelyseaman.wordpress.comhttp://lonelyseaman.files.wordpress.com/2010/11/hippo_01.jpg?w=450&h=360 (http://lonelyseaman.files.wordpress.com/2010/11/hippo_01.jpg)
“نه همين لباس زيبا است نشان آدميت “
مادر ترزا را بسياري استاد عشق مي دانند اما خود او به همان مادر ترزا بودن خود ادعا دارد و بي ادعا و بي بهانه سخن از عشق دارد و شايد اين سكوت و بي ادعا بودن او است كه باعث مي شود برخي از سخنانش را با گوش جان سر به طاعت دهيم .
مادر ترزا مي گويد در سر زمين هندوستان با مردي روبه رو مي شود كه بسيار از يزدان مي گفته است كلام شيوا و سخنان زيبا او محفلي براي آرامش بسياري بوده است روزي مادر ترزا از او مي پرسيد كه
-براستي از اين گفتگوها راه بهتري براي رسيدن به خدا و مكالمه با او وجود دارد ؟
و مرد پاسخ مي دهد
- در اين گفتگو ها تنها من سخن مي گويم و درست در لحظاتي كه سكوت مي كند گفتگوي اصلي با يزدان آغاز شود چون به سخنان او گوش فرا مي دهم زيرا در سكوت مي توانم بيابم آن چيزهائي را كه در هجمه شعار و ادعا و پند و اندرز و شلوغي هايش از آن غافل بوديم ..
سخنان اين پير فرزانه مي تواند الگوئي براي همه ما باشد براي همه ما كه در تو در توي بسياري از شعارها و حرفهاي سعي داريم كه به زور به آن ديگري پند دهيم و حلقه عشق درست كرده و بي بهانگي و شعارهاي خالي ولي پر از عشق زدگي مجازي را سر دهيم و عشق را به اصطلاح همراهي كنيم … شايد زماني رسيده است كه سكوت كنيم كمي سخنان آن دگري شنويم آن دگري كه همگان باشد در سكوتي كه مي تواند ما را به خود آورد كمي به هنر شنيدن ها بيانديشيم كمي به خودي برسيم كه وجود دارد نه آن خودي كه دوستش داريم و دوست داريم در زير هر پرده و نقاب به آن رسيم پرده ها و نقابهائي كه مي تواند برچسبها و گفتارها را نمايان كند اما در پس آن انديشه ها و كردارهائي خلاف آنها وجود دارد بيائيم همه بيانديشيم كه نيلوفر همان نيلوفر است گل سرخ همان گل سرخ بايد باشد سحرگاه كه آفتابي پس از لحظه هاي طلب زده شود و پيوندي آغاز شود به معرفتي رسيم كه خود را بينيم و خود را شنويم و ديگران را آن گونه كه هستند بتوانيم ببينيم و سعي نكنيم كه بنا بر دلايل و غرورهاي كاذب به آنها عناويني بزنيم آري در سرزمين معرفت مي توانيم استغنا را تجربه كنيم استغنائي كه نياز نمي بيند نيلوفر را گل رز و يا گل رزي را نيلوفر نمايد و از ياد ببرد كه مرداب هم زيبا است به شرط آن كه در توهم دريا نباشد آري براي رسيدن به اين استغنا بايد طنين اندرون خود را گوش دهيم اگر نواها حتي بد آهنگ از ديد ما باشد باز شنويم نخواهيم در اندرون پر ز بغض خود نجواي “آه من عاشقم ” را شنويم بايد آن را بپذيريم در اندرونمان شاگردي عشق را كنيم كه تنها يك استاد عشق در جهان هستي وجو دارد و همه به او پيوند زنند و در اين طنين است كه به حيرت مي رسيم رسيدن به شگفتي و حيرت ز خويشتن ما را به بي كرانگي مي رساند بايد شنوا باشيم نواي حقيقت را بايد شنويم بايد بينا شويم ببينيم نخست خود را و بعد تا آنجا كه توان باشم در سكوت شنويم در سكوت بگوئيم در سكوت ببينيم و در سكوت باشيم اين سكوت تواند ما را به خود سازد و بعد فنا را با بقائي به پاي كوبي نشينيم آري جشن و سروري به معناي هيچ شدن به هيچ نيانديشدن به هيچ نگفتن و …
آري حكايت غريبي است قصه پير خردمندي كه مادر ترزا را هم شگفت زده كرد آري درس سكوت مي تواند هميشه بهترين آموخته ها باشد پس سكوت خواهم كرد به آن كه مرا و ترا و او را و ما را و شما را و آنها را گفت
آن چه نگاشتي هيچ است هيچ
آن چه انديشي هيچ است هيچ
آن چه گوئي هيچ است هيچ
آن چه كني هيچ است هيچ
…
و نجواي فروغ را در ذهن تداعي كنم كه “بگذار به طعنه گويند مردمان “
آري بايد رها كرد كه و باز گفت “بگذار به طعنه گويند مردمان “
سكوت پيشه كنيم كه اين بهترين گفتگوي با يزدان است
/tourajnakhoda@yahoo.com/www.lonelyseaman.wordpress.comhttp://lonelyseaman.files.wordpress.com/2010/11/hippo_01.jpg?w=450&h=360 (http://lonelyseaman.files.wordpress.com/2010/11/hippo_01.jpg)