touraj atef
28th November 2010, 10:06 AM
روزگاري است غريب !
آري غريب حكايتي است و هر دو رنجيده خاطر شويم
يكي ترا به يخ زدگي متهم كند آن دگري خبر از بي مهري تو دهد و… اما مي خواهم اين بار از هم بازي ها سخن گويم و چنين است كه رسم قلمي دگر زنم و گويم
و باز در سرای غمز دگان آشنا را دیدم و به یاد این داستان افتاد م تا بار باز گو یم ...
یکی گفت ” اگر به کسی عشق و ر زیدی ولی او عشق ترا به دو ر انداخت و یا اگر کسی به تو عشق و ر زید تو نپذیر فتی مشکلی هیچکدام از شما ندار ید تنها مسئله این است که در بازی زندگی شما هم بازی نیستید” نمی دانم کجای این داستان و بازی زند گی قرار دار ی یا دلت شکسته بهر عشقی که که نپذیر فت و یا این که نمی تو انی عشقی را بپذیری كه آن مهربان آشنا ترا ديد اما دلت نخواست باري هر کجای این قصه زندگی و بازیگوشی های آن هستی بیا دست بکش از غصه ها و از قصه ها و همراهم بيادو سو ار کشتی زيستن بشو یم و رهسپار در یا بی مقصد و رويم بهر رفتن و تنها به آسمان و در یا بنگر یم مو ازی این دو آبی بی انتها در دها را به دریا افکنیم بیا به دنبال جزیره عشق نگر دیم به دنبال دیدار بد ر قه کننده ای با لبخند ایستاده در ساحل نباشیم فانو س در یائی را جستجو نکنیم که راه خانه و جزیره دو ست را نشان می دهد بیا فقط به آسمان و در یا بنگریم به خنکای آب بیاندیشیم بیا پاهایمان را در خنکای آب بگذار یم به خنکی بیاندیشیم و چشمها را ببندیم بی آن که به او و آن دگری بیاندیشیم بیاییم لحظه به یاد رخ و صو ر ت هیچ یاری نباشیم بیاییم فقط در لحظه خنکای آب بیاندیشیم به آن لحظه دلخو ش باشیم دلمان را از پر بغض زدن نگاه دار یم چینهای پیشانی را باز کنیم خنکای آب را بر پاها حس کنیم صدای مرغان در یائی را بشنو یم نگاهی به آفتاب بیانداز یم و از او مهر پر گر می بخو اهیم از او بخو اهیم که نگذار د نا امید شو یم نگذار د شکستن دلمان و بی دلی آن یار سفر کر ده را به امتداد عمر و تا پایان عمر گر ه ز نیم بیاییم به دلمان مجال باز یافتن دهیم مجالی برای التیام مجالی حتی بر ای چشم بستن و بخشید ن این آتش بغض گلو را در خنکای آب ذو ب کنیم دلمان فر یاد می خو اهد دلتنگی جانمان را به سر گره زده است رهایش کنیم دلتنگی را مقصد را فرامو ش کنیم همین جا در آب لختی بیاسائیم برای گذشته افسو س نخو ر یم بیداد یار را فرامو ش کنیم زیرا او همان بازی ما در بازی زندگی نبو ده است پس او را ببخشیم از آن مهر بانی که عشق به ما می و ر زد پو زش خو اهیم که نمی تو انیم عشق او را بپذیریم بگوئیم نمی پذیر م چو ن همبازیم تو نیستی و حالا فار غ از گذ شته و آینده رها از رنج و درد و دلشکستگی و هجران و خجالت و به حال به این آب خنک بیاندیشیم جزیره دلدادگی خو اهد آمد اما این لحظه ها را نباید از دست دهیم بی صبر انه از ندیدن جزیره حال را از یاد نبر یم الان بیاسائیم من و تو نیاز به لختی آرامش دار یم بی همبازی تنهای تنها نباید نگر ان بو د همبازی خو اهد آمد اما تا آن زمان باید آسوده باشیم تا بتو انیم بر ای همبازی در بازی ز ند گی همبازی خو بی باشیم لختی بیاسای
ناخدا می گو ید
لختی چو ن من بیاسای
دل آرام دار
و آنگه كه از درياي يافتن خويشتن رهائي يافتي باورم كن كه خواهد آمد
جزيره طلب آنجا كه باور كني خواستن را از صميم دل نه ز خواستن آن ديگران
جزيره پيوند آنجا كه باور كني بايد پيوند زني با خويشتنها را
جزيره معرفت آنجا كه شناخت مهر و يار و ياري و مهرورزي را يابي
جزيره استغنا آنجا كه بي بهانگي را آموزي
جزيره طنين آنجا كه ياد آوري قصه با بي كرانه ها
جزيره حيرت آنجا هردم در حيرت شگفتي هاي زيستن باشي
جزيره بقا آنجا كه هر دم تولد تو است
اندكي بياساي دريا زيستن ترا رهنمون سازدبازي را ياد گير هم بازي خواهد آمد
http://lonelyseaman.files.wordpress.com/2010/11/dvorce2.jpg?w=300&h=435 (http://lonelyseaman.files.wordpress.com/2010/11/dvorce2.jpg)
آري غريب حكايتي است و هر دو رنجيده خاطر شويم
يكي ترا به يخ زدگي متهم كند آن دگري خبر از بي مهري تو دهد و… اما مي خواهم اين بار از هم بازي ها سخن گويم و چنين است كه رسم قلمي دگر زنم و گويم
و باز در سرای غمز دگان آشنا را دیدم و به یاد این داستان افتاد م تا بار باز گو یم ...
یکی گفت ” اگر به کسی عشق و ر زیدی ولی او عشق ترا به دو ر انداخت و یا اگر کسی به تو عشق و ر زید تو نپذیر فتی مشکلی هیچکدام از شما ندار ید تنها مسئله این است که در بازی زندگی شما هم بازی نیستید” نمی دانم کجای این داستان و بازی زند گی قرار دار ی یا دلت شکسته بهر عشقی که که نپذیر فت و یا این که نمی تو انی عشقی را بپذیری كه آن مهربان آشنا ترا ديد اما دلت نخواست باري هر کجای این قصه زندگی و بازیگوشی های آن هستی بیا دست بکش از غصه ها و از قصه ها و همراهم بيادو سو ار کشتی زيستن بشو یم و رهسپار در یا بی مقصد و رويم بهر رفتن و تنها به آسمان و در یا بنگر یم مو ازی این دو آبی بی انتها در دها را به دریا افکنیم بیا به دنبال جزیره عشق نگر دیم به دنبال دیدار بد ر قه کننده ای با لبخند ایستاده در ساحل نباشیم فانو س در یائی را جستجو نکنیم که راه خانه و جزیره دو ست را نشان می دهد بیا فقط به آسمان و در یا بنگریم به خنکای آب بیاندیشیم بیا پاهایمان را در خنکای آب بگذار یم به خنکی بیاندیشیم و چشمها را ببندیم بی آن که به او و آن دگری بیاندیشیم بیاییم لحظه به یاد رخ و صو ر ت هیچ یاری نباشیم بیاییم فقط در لحظه خنکای آب بیاندیشیم به آن لحظه دلخو ش باشیم دلمان را از پر بغض زدن نگاه دار یم چینهای پیشانی را باز کنیم خنکای آب را بر پاها حس کنیم صدای مرغان در یائی را بشنو یم نگاهی به آفتاب بیانداز یم و از او مهر پر گر می بخو اهیم از او بخو اهیم که نگذار د نا امید شو یم نگذار د شکستن دلمان و بی دلی آن یار سفر کر ده را به امتداد عمر و تا پایان عمر گر ه ز نیم بیاییم به دلمان مجال باز یافتن دهیم مجالی برای التیام مجالی حتی بر ای چشم بستن و بخشید ن این آتش بغض گلو را در خنکای آب ذو ب کنیم دلمان فر یاد می خو اهد دلتنگی جانمان را به سر گره زده است رهایش کنیم دلتنگی را مقصد را فرامو ش کنیم همین جا در آب لختی بیاسائیم برای گذشته افسو س نخو ر یم بیداد یار را فرامو ش کنیم زیرا او همان بازی ما در بازی زندگی نبو ده است پس او را ببخشیم از آن مهر بانی که عشق به ما می و ر زد پو زش خو اهیم که نمی تو انیم عشق او را بپذیریم بگوئیم نمی پذیر م چو ن همبازیم تو نیستی و حالا فار غ از گذ شته و آینده رها از رنج و درد و دلشکستگی و هجران و خجالت و به حال به این آب خنک بیاندیشیم جزیره دلدادگی خو اهد آمد اما این لحظه ها را نباید از دست دهیم بی صبر انه از ندیدن جزیره حال را از یاد نبر یم الان بیاسائیم من و تو نیاز به لختی آرامش دار یم بی همبازی تنهای تنها نباید نگر ان بو د همبازی خو اهد آمد اما تا آن زمان باید آسوده باشیم تا بتو انیم بر ای همبازی در بازی ز ند گی همبازی خو بی باشیم لختی بیاسای
ناخدا می گو ید
لختی چو ن من بیاسای
دل آرام دار
و آنگه كه از درياي يافتن خويشتن رهائي يافتي باورم كن كه خواهد آمد
جزيره طلب آنجا كه باور كني خواستن را از صميم دل نه ز خواستن آن ديگران
جزيره پيوند آنجا كه باور كني بايد پيوند زني با خويشتنها را
جزيره معرفت آنجا كه شناخت مهر و يار و ياري و مهرورزي را يابي
جزيره استغنا آنجا كه بي بهانگي را آموزي
جزيره طنين آنجا كه ياد آوري قصه با بي كرانه ها
جزيره حيرت آنجا هردم در حيرت شگفتي هاي زيستن باشي
جزيره بقا آنجا كه هر دم تولد تو است
اندكي بياساي دريا زيستن ترا رهنمون سازدبازي را ياد گير هم بازي خواهد آمد
http://lonelyseaman.files.wordpress.com/2010/11/dvorce2.jpg?w=300&h=435 (http://lonelyseaman.files.wordpress.com/2010/11/dvorce2.jpg)