PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : ادبیاتِ تنها



MR_Jentelman
25th November 2010, 09:09 AM
عواملی می تواند باعث خلق این تنافر میان سیاست، قدرت و ادبیات گردد؟ دلیل های زیادی را می‏توان برشمرد. اما پیش از بیان و شرح این عوامل، باید این نکته را یاد آور شد که برخورد نخبگان و اهل سیاست با ادبیات در هر اقلیمی فرق می‏کند؛ چرا که ادبیات نماد مهم فرهنگ است و هر کشور و جامعه ای فرهنگ خود را دارد. مردم هر جامعه به یک سر اصول و ارزش‏هایی باورمند اند که مردم کشور دیگر ممکن است به آن ارزش ها اعتقاد نداشته باشند. بر این اساس باید هر ارزشی در چارچوب فرهنگ همان جامعه بررسی گردد. افغانستان به عنوان کشوری که دارای پیشینه‏ی تاریخی بزرگی می باشد، فرهنگ خاص خود را دارد. زبان و ادبیات یکی از نماد های فرهنگی کشور ما را تشکیل می‏دهد. هویت فرهنگی ما به وسیله‏ی همین نماد ها مشخص می شود. زیرا ادبیات خود "زبان" است و "زبان" نشانه‏ی بیرونی شخصیت فکری و فرهنگی جامعه محسوب می‏گردد. "ارتباطات" که عامل تعیین کننده در جهان امروز به شمار می‏رود به وسیله‏ی زبان به وجود می‏آید همچنان که تاریخ، سیاست و اقتصاد نیز رشد خود را مدیون "زبان" می‏باشد. باتوجه به این مسأله و کار کرد های مهم زبان، می‏توان اذعان کرد که ادبیات همه چیز جامعه می‏باشد. اگر جامعه ای بخواهد مسیر رشد و تکامل خود را بپیماید باید از رهگذر ادبیات و زبان عبور نماید. شاهد تاریخی این موضوع را می‏توان زبان انگلیسی دانست. این زبان رسمیت بین المللی دارد. تمام کشورها داد و ستد شان را از این طریق انجام می‏ دهند. تمام اجناس و کالا ها با برچست این زبان شناخته می‏شوند. اندیشمندان بزرگ، کتاب های خود را با همین زبان نوشته اند و یا آثار شان به همین زبان ترجمه شده اند. در حقیقت این زبان، زبان رابط محسوب می‏ شود؛ به گونه ای که جهان را بهم متصل می‏سازد. ادبیات هم که زبان است، این نقش را با خود دارد.
اگر جامعه ای بخواهد مسیر رشد و تکامل خود را بپیماید باید از رهگذر ادبیات و زبان عبور نماید

به این ترتیب زبان و ادبیات عامل تعیین کننده در اقتصاد، فرهنگ، سیاست و اجتماع است. حال باید به این پرسش پاسخ داد که با این وجود چرا نخبگان فکری ما و صاحبان قدرت که زمام امور مملکت، مردم، فرهنگ، اقتصاد و سیاست را در دست خود دارند، به این مهم بی توجهند؟ پاسخ این پرسش متعدد است. دراین مختصر به دو ریشه‏ی اصلی آن اشاره می‏شود:
الف. عدم شناخت لازم: دریافتِ اهمیت یک چیز ناشی از شناخت واقعی آن چیز می‏باشد. تا وقتی شناختی وجود نداشته باشد اهمیت یک موضوع نیز آشکار نمی‏گردد. به همین خاطر است که اسلام روی شناخت جهان و از آن طریق، به شناخت خداوند تأکید می‏ورزد. مثلاً شناخت خداوند را امر حتمی برای هر مسلمان فرض می‏کند و دستور می‏دهد که باید خداوند را بشناسید. و در یک نگاه دیگر می‏توان گفت علم که پایه‏ی تاریخی تکامل جهان محسوب می‏شود، خود همان شناخت است. لیکن آنچه مهم است این است که راه رسیدن به شناخت متفاوت می‏باشد. در امر شناخت خداوند، شناخت از طریق علت و معلوم را مهم شمرده اند. در دریافت طبیعت، راه آزمون و تجربه را مهم پنداشته اند و در امر کشف حقایق اشیا- برخی- راه اکتشاف قلبی را پیشنهاد کرده‏اند.
شناخت اهمیت و ارزشمندی ادبیات هم برمی‏گردد به مقدار شناخت ما از آن. هرچه شناخت ما نسبت به آن بیش‏تر گردد، همان اندازه برای ما مهم جلوه می‏نماید. یکی از دلایل بی‏توجهی اصحاب سیاست و قدرت به ادبیات، عدم شناخت و درک لازم شان نسبت به آن می‏باشد. دولت مردان ما از ادبیات تلقی درستی ندارند. حتی شاید آن را در حوزه‏ی کلان علمی هم محسوب ننمایند. بلکه فرض شان از ادبیات فرض ابزاری است. ادبیات به پنداشت آنها چیزی بالاتر از وسیله‏ی تفریح نمی‏باشد. به همین خاطر است که سال یکبار جناب رییس جمهور تعدادی از شعرای پلوخور را برای ساعتی گِرد خود جمع می‏کند. چند دقیقه وقت خود را با آنها خوش می‏سازد و بعد چند وعده‏ی سرخرمن داده، رهای شان می‏کند. این گونه است که ادبیات ما رشد نمی کند. هر شاعر و نویسنده به جای خلق آثار جهانی به دنبال یافتن روزی می‏گردد. شاعر ونویسنده ای که باید بنشیند، ایده بیافریند، دست به تغییر اجتماعی و فرهنگی بزند، می‏رود دُرّ گرانبهای دری را به پای چند انجیو نابود می‏سازد.
ب. فراموش شدن کارکرد اجتماعی ادبیات: از مسایل مهم دیگری که در ادبیات مطرح است کارکرد آن می‏باشد. چنانچه پیش‏تر هم اشاره شد ادبیات کارایی بزرگی دارد. ادبیات می‏تواند جنبش های فکری، سیاسی، اجتماعی و حتی اقتصادی را به وجود آورد. رشد مارکسیسم در یک دوره‏ی طولانی مدیون ادبیات مارکسیستی است. نقش ادبیات در انقلاب فرانسه هیچ‏گاه از دل تاریخ فراموش نمی‏گردد. در سال های اشغال افغانستان توسط انگلستان و شوروی سابق، ادبیات مقاومت نقش بارزی داشته است. هیچ‏گاه نمی‏توانیم این نقش ها را فراموش کنیم. بنابراین ادبیات نقش سازنده‏ای در تاریخ بشریت داشته است. درگذشته این نقش بیش‏تر جنبه‏ی تربیتی داشت ولی از حدود دوصد سال بدینسو نقش اجتماعی آن بزرگ‏ترشده است.
اما نقش اجتماعی ادبیات در افغانستان؛ بنا بر یک تحلیل می‏توان گفت؛ در هاله ای از ابهام قرار گرفته و بنا بر تحلیل دیگر می‏توان اذعان کرد که نسبت به گذشته کم‏تر شده است. این امر دلایل مختلفی دارد ازجمله این‏که شرایط اجتماعی و تحولات سیاسی باعث گردیده است تا نقش ادبیات نسبت به گذشته پایین بیاید زیرا در دوره‏ی مقاومت هر نویسنده و شاعر سرنوشت خود را در خطر می‏دید و با تأثیرات منفی ای که از جنگ بر روان او وارد می‏گردید، لازم می‏دید خود را در مبارزات سیاسی و اجتماعی سهیم سازد. از این رو با سرایش شعر های انقلابی و نوشتن آثار متعدد ادبی سعی می‏کرد دَین ملی و میهنی خود را ادا نماید. لیکن پس از یک تحول مثبت در سیاست، خلأ احساسی، موجب شد تا شاعران و نویسندگان به جانب "شخصی" سرایی و "شخصی"نویسی روی بیاورند. و از طرف دیگر رویکرد شاعران و نویسندگان به تخصصی کردن و مدرن ساختن ادبیات، این پیامد را به وجود آورد که رابطه‏ی ادبیات با مردم پایین بیاید و در نتیجه کارکرد اجتماعی آن زیر سؤال برود.
به این صورت از یک سو خود شاعران و نویسندگان باعث کم‏‏تر شدن نقش اجتماعی ادبیات گردیدند و از دیگر سو سیاست مداران نیز به ادبیات بی رغبت شدند. نتیجه‏ این تبانی های اتفاقی آن شد که ادبیات از محور توجه پایین بیفتد و نقش خود را نیز از دست بدهد و نگاه مردم هم نسبت به آن –به عنوان یک ابزار مهم سیاسی و فرهنگی- تنزل پیدا نماید.



منبع:تبيان

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد