MR_Jentelman
23rd November 2010, 09:36 AM
نگاهی به شیوههای روایت در داستان کوتاه
http://img.tebyan.net/big/1389/09/51775675158425515917419822717243166103126.jpg
اواسط قرن 19 دو نویسنده بزرگ با نامهای «ادگار آلن پو» و «نیکلای گوگول» اولین داستانهای کوتاه را با تعریفی که ما عموما از داستان داریم، خلق کردند. همگام با رشد روزافزون داستان نویسی، تئوریسینهای ادبی نیز از دیدگاه نظری و کاربردی این ژانر ادبی را تکامل میدادند و همچون رمان برایش عناصری در نظر گرفتند.
پس از این دو نویسنده متقدم، «آنتوان چخوف» و «گی دو موپاسان» داستان کوتاه را از منظری جدید و با رویکردی شگرف درآمیختند و در فرم و مضمون، زبان و شخصیتپردازی داستان کوتاه را متحول ساختند. تا آنکه چند نویسنده قرن 20 همچون ارنست همینگوی، ویلیام فاکنر، ویرجینیا وولف و جیمز جویس و سرآخر نویسنده نابغهای چون «جروم دیوید سالینجر» شیوهای بسیار بدیع و قابل توجه تر در شکل، زبان، اندیشه و مفهوم داستان خلق کردند.
داستان کوتاه امروز در عینحال که دارای سادگیهایی خاص خود است، اما در آن پیچیدگیهایی براساس منطق معنایی متن دیده میشود که این نوع ژانر ادبی یک خواننده بسیار خلاق نیز میطلبد تا در شناخت و فهم اثر خود را سهیم کند و به خوانندهای منفعل و ایستا مبدل نشود.
زاویه دید جزو عنصر ذاتی و لازم هر داستان است که در واقع مربوط به قسمت روش و عرضه آثار میشود. داستان کوتاه نویس از این طریق میتواند مسائلی بسیار کامل، روشنگر و لازم را پیش روی مخاطب خود ـ خواننده ـ قرار دهد. زاویه دید همراه با عناصری همچون لحن، اتمسفر، شخصیتپردازی، دیالوگ، زبان و ماده داستان است؛ پس شناخت آن نویسنده را در جهت ارتقای کیفی اثرش راهنمایی میکند.
زاویه دید در تعریف ساده به معنی دریچه دیدن است. منظور از دیدگاه یا زاویه دید در داستان، فرم و شیوه روایت است. هر شیوه روایت مانند دریچهای برای دادن اطلاعات تازه داستان به خواننده است. انتخاب زاویه دید که با آن روایت داستان شکل میگیرد، از اهمیتی فوقالعاده برخوردار است؛ چرا که تنها از این منظر است که داستاننویس میتواند مواد داستانی خود را برای ما طرح کند و سپس به شرح و تفسیر آن بپردازد و مهمتر آنکه کاری کند که همه اینها هم برای ما وجههای اصیل و ماندگار و واقعی به خود بگیرد. دیگر آنکه به وسیله این روش میتوانیم از دریچه ثابتی داستان را ـ آکسیون ـ یا رشته حوادث داستان را دنبال کنیم.
ذکر نکتهای در اینجا الزامی است و آن این که زاویه دید مستلزم به کارگیری راوی خاصی نیز میباشد. یعنی دیدگاه با انتخاب راوی ـ روایتگر داستان ـ رابطهای تنگاتنگ دارد.
اما روایت چیست؟ و راوی کیست؟
روایت شیوه یا فنی است که به وسیله آن داستان توسط نویسنده نقل و روایت میشود. راوی شخص یا چیزی است که داستان از نظرگاه یا اصطلاحا از زبان او نقل میشود. (راوی میتواند یک موجود بیجان مثل یک قطعه عکس یا سنگ یا هر بی جان دیگری نیز باشد.)
در یک تقسیمبندی، نظریهپردازان ادبی زاویه دید را به دو نوع کلی «زاویه دید بیرونی» و«زاویه دید درونی» تقسیم کردهاند که هر کدام نیز دارای اقسامی است که به صورت اختصار به تک تک آنها میپردازیم.
در زاویه دید بیرونی راوی به چند شیوه میتواند داستان را برای ما روایت کند:
این راوی ممکن است که از دیدگاه دانای کل نامحدود داستان را نقل بکند؛ یعنی در این نوع زاویه دید، راوی همچون یک فکر برتر یا یک موجود قدرتمندتر، خارج از فضای داخلی داستان، شخصیتها، فضاسازی، دیالوگها و دیگر عناصر داستان را راهبری کند. بر تمامی احساسات، نیازها، کنشها و واکنشها آگاه است. هر کاری بخواهد میتواند انجام بدهد و هر جایی که بخواهد، میتواند برود؛ یعنی او مسئول تمام اعمال و کردار بازیگران داستان میباشد. میتواند وارد ذهنیت آنها نیز شود و نوع تفکر و جهت گیری آنها را بر ما فاش سازد. از زندگی تک تک آنها با خبر است و میداند در گذشته که بودهاند و در آینده چه اتفاقاتی برایشان میافتد. اصطلاحا به این شیوه روایت زاویه دید دانای کل یا دانای کل نامحدود میگویند.
او هر آنچه که بخواهد میداند، هر آنچه که بخواهد، انجام میدهد و در حکم یک خداوندگار عمل میکند.
در زاویه دید دانای کل نامحدود، روایت داستانی به وسیله خود نویسنده و از دیدگاه ضمیرهایی چون «او» یا «آنها» نقل میشود.
این شیوه روایت در دنیای امروز نسبتا شیوهای کلیشهای و کلاسیک تلقی میشود و جایگاه خود را از دست داده است. امروزه دانای کل نمیتواند ذهن بیمار، درگیر و شیزوفرنیایی انسان معاصر را که دو جنگ خانمان برانداز جهانی را لمس کرده، ارضا کند. دیگر آنکه این نوع شیوه به دلیل اغراقی که نویسنده در مقام دانای کل از خود بروز میدهد ممکن است فاصلهگیریهایی در عمل داستانی ایجاد کند. در نتیجه فاصله بین اثر و مخاطب بیشتر شده و خواننده به مخاطبی منفعل بدل میشود. گاهی نویسنده با تغییر زاویه دید به داستان لطمه وارد میکند و باعث احتمال هرز رفتن ارتباط منطقی و موجز بین اجزای سازنده داستان میشود و تمام اثر را ناکارآمد میکند.
در آثار بزرگ و برتر، غالبا نویسنده به شیوهای داستان را طرح میکند که تمام اجزای سازنده آن با هم در یک طبیعت مشترک، شریک هم هستند و عمل داستانی چنان با نوع شخصیتها عجین است که خواننده را دچار این شک و تردید میکند که آیا واقعا چنین اشخاصی در دنیای حقیقی وجود دارند یا فقط ذهنیت نویسنده به آنها جان بخشیده است؟ نویسندگان حرفهای تا آنجا در اعمال شخصیتها دخالت میکنند که به عناصر و اجزای سازنده داستان خدشهای وارد نشود و در واقع قضاوتها، داوریها و نتیجهگیری را به عهده خوانندگان اثر میگذارند.
گاهی قدرت و توانایی دانای کل محدود شده و نویسنده تنها یکی از شخصیتها را انتخاب کرده و اوست که داستان را برای ما نقل میکند. البته این به آن معنی نیست که نویسنده کلا حوزه قدرت را ترک کرده و از داستان خارج میشود. بلکه خود را به بیرون داستان برده و از آنجا و با چشم آن شخصیتی که معین کرده، اعمال، رفتار و عمل داستانی را رهبری میکند. این شیوه اصطلاحا زاویه دید دانای کل محدود اطلاق میشود.
در ادبیات داستانی، اولین کسی که این زاویه دید را باب کرد، نویسنده و روانشناس آمریکایی «هنری جیمز» بود. هنری جیمز نام این شخصیت که داستان از منظر و زبان او روایت میشود، «کانون» یا «مرکز ضمیر خودآگاه» نامگذاری کرده است.
در این زاویه دید نویسنده خود را به یکی از شخصیتها محدود کرده و تنها از نگاه اوست که میتواند داستان و عمل داستانی را ببیند. پس راوی همچون دانای کل نامحدود نمیتواند انگیزه و افکار دیگر شخصیتها را درک کند و فقط قادر است گفتار و رفتار یا همان کنشهای عینی آنها را همانگونه که شخصیت کانونیاش درک میکند، گزارش دهد. در برخی از آثار هنری جیمز همچون رمان «تصویر یک زن» وقایع و عمل داستانی آنگونه که در ذهن یکی از اشخاص منعکس است، توصیف میشود.
جنایت و مکافات اثر داستایوفسکی و پیرمرد و دریا نوشته ارنست همینگوی از آثار برتر ادبیات داستانی جهان، با این زاویه دید خلق شدهاند.
پس از هنری جیمز، ویلیام فاکنر، جیمز جویس و ویرجینیا وولف این شیوه را به حد کمال خود رساندند و از دل آن، شکلی از روایت بیرون کشیدند که به جریان سیال ذهن مشهور شد.
در این شیوه، اطلاعات داستان به شیوه و شکل جریانی سرشار از گفتار، احساس و اندیشه و فکر از لایههای خودآگاه ذهن یک یا چند شخصیت داستان به گونهای نامنظم و بی پایان به بیرون میتراود. برخی از بهترین رمانهای سده بیستم همچون آثار ویرجینیا وولف و ویلیام فاکنر با این زاویه دید آفریده شدهاند.
گاهی در خلق یک اثر، راوی تنها آنچه را که شاهد آن بوده یا دیگران آن را دیدهاند، روایت میکند و به داوری و دخالت دادن نظر و دیدگاه خود در داستان نمیپردازد. بلکه صرفا یک گزارش دهنده است. به این نوع از زاویه دید در داستان، زاویه دید نمایشی یا زاویه دید عینی میگویند.
راوی حکم یک دوربین فیلمبرداری را دارد. البته دوربینی که تا حدودی قدرت انتخاب صحنهها و وقایع را دارد. این دوربین به اطراف میچرخد و وقایع را ضبط میکند. انگار نویسنده یا شخصی در کار نیست و ما انسان و هستی را تنها از دریچه چشم شیشهای این دوربین نظارهگر هستیم. برخی از منتقدین و تئوریسینهای ادبی به این نتیجه رسیدهاند که در این زاویه دید اثری از حس دلسوزی و همدردی یا قضاوت نیست. البته گاهی اوقات پیش میآید که راوی یا همان چشم دوربین در توصیف برخی صحنهها یا شخصیتها تاکید بیشتری بکند و بهاین ترتیب در نتیجهگیری دچار داوری شده و داستان را از مسیر منطقی و اصلی خود خارج کند. در اینجا راوی باید بیشترین تمرکز را روی چگونه گزارش کردن داشته باشد تا از اصول و موازین داستانی خود عدول نکند.
اغلب آثار ارنست همینگوی نویسنده خلاق آمریکایی به وسیله این دیدگاه نوشته شده است.
در زاویه دید درونی نیز راوی میتواند داستان را به چند شیوه برای ما روایت کند.
گاهی راوی داستان که میتواند شخصیت اصلی یا فرعی باشد، به نقل داستان میپردازد. داستان طوری روایت میشود که ما تصور میکنیم که شخص راوی صرفا داستان را برای ما روایت میکند و با ما به گفتوگو نشسته است. به همین دلیل به این زاویه دید که زاویه دید اول شخص یا متکلم وحده نامیده شده، گاهی زاویه دید درونی نیز میگویند. اما گاهی به آن شیوه «من روایتی» نیز اطلاق کردهاند.
نویسنده در اینجا خود را به قالب این شخصیت درآورده و زبان راوی درواقع زبان خود نویسنده داستان میباشد. البته واضح است که نقص بارز آن همان محدویت در داستان است. زیرا راوی نمیتواند در مورد نظر و دیدگاه دیگران نسبت به خودش به ما چیزی بگوید.
برای برطرف کردن چنین ایرادی گاهی نویسنده داستان را از نظرگاه و زبان یک شخصیت فرعی بازگومی کند. این زاویه دید به مخاطب این امکان را میدهد که شخصیت تاثیرگذار و اصلی داستان را نه به وسیله خودش، بلکه به واسطه یکی دیگر از شخصیتهای فرعی داستان بشناسد تا منظر واقعگرایی و راستنمایی نیز افزایش یابد
منبع:تبيان
http://img.tebyan.net/big/1389/09/51775675158425515917419822717243166103126.jpg
اواسط قرن 19 دو نویسنده بزرگ با نامهای «ادگار آلن پو» و «نیکلای گوگول» اولین داستانهای کوتاه را با تعریفی که ما عموما از داستان داریم، خلق کردند. همگام با رشد روزافزون داستان نویسی، تئوریسینهای ادبی نیز از دیدگاه نظری و کاربردی این ژانر ادبی را تکامل میدادند و همچون رمان برایش عناصری در نظر گرفتند.
پس از این دو نویسنده متقدم، «آنتوان چخوف» و «گی دو موپاسان» داستان کوتاه را از منظری جدید و با رویکردی شگرف درآمیختند و در فرم و مضمون، زبان و شخصیتپردازی داستان کوتاه را متحول ساختند. تا آنکه چند نویسنده قرن 20 همچون ارنست همینگوی، ویلیام فاکنر، ویرجینیا وولف و جیمز جویس و سرآخر نویسنده نابغهای چون «جروم دیوید سالینجر» شیوهای بسیار بدیع و قابل توجه تر در شکل، زبان، اندیشه و مفهوم داستان خلق کردند.
داستان کوتاه امروز در عینحال که دارای سادگیهایی خاص خود است، اما در آن پیچیدگیهایی براساس منطق معنایی متن دیده میشود که این نوع ژانر ادبی یک خواننده بسیار خلاق نیز میطلبد تا در شناخت و فهم اثر خود را سهیم کند و به خوانندهای منفعل و ایستا مبدل نشود.
زاویه دید جزو عنصر ذاتی و لازم هر داستان است که در واقع مربوط به قسمت روش و عرضه آثار میشود. داستان کوتاه نویس از این طریق میتواند مسائلی بسیار کامل، روشنگر و لازم را پیش روی مخاطب خود ـ خواننده ـ قرار دهد. زاویه دید همراه با عناصری همچون لحن، اتمسفر، شخصیتپردازی، دیالوگ، زبان و ماده داستان است؛ پس شناخت آن نویسنده را در جهت ارتقای کیفی اثرش راهنمایی میکند.
زاویه دید در تعریف ساده به معنی دریچه دیدن است. منظور از دیدگاه یا زاویه دید در داستان، فرم و شیوه روایت است. هر شیوه روایت مانند دریچهای برای دادن اطلاعات تازه داستان به خواننده است. انتخاب زاویه دید که با آن روایت داستان شکل میگیرد، از اهمیتی فوقالعاده برخوردار است؛ چرا که تنها از این منظر است که داستاننویس میتواند مواد داستانی خود را برای ما طرح کند و سپس به شرح و تفسیر آن بپردازد و مهمتر آنکه کاری کند که همه اینها هم برای ما وجههای اصیل و ماندگار و واقعی به خود بگیرد. دیگر آنکه به وسیله این روش میتوانیم از دریچه ثابتی داستان را ـ آکسیون ـ یا رشته حوادث داستان را دنبال کنیم.
ذکر نکتهای در اینجا الزامی است و آن این که زاویه دید مستلزم به کارگیری راوی خاصی نیز میباشد. یعنی دیدگاه با انتخاب راوی ـ روایتگر داستان ـ رابطهای تنگاتنگ دارد.
اما روایت چیست؟ و راوی کیست؟
روایت شیوه یا فنی است که به وسیله آن داستان توسط نویسنده نقل و روایت میشود. راوی شخص یا چیزی است که داستان از نظرگاه یا اصطلاحا از زبان او نقل میشود. (راوی میتواند یک موجود بیجان مثل یک قطعه عکس یا سنگ یا هر بی جان دیگری نیز باشد.)
در یک تقسیمبندی، نظریهپردازان ادبی زاویه دید را به دو نوع کلی «زاویه دید بیرونی» و«زاویه دید درونی» تقسیم کردهاند که هر کدام نیز دارای اقسامی است که به صورت اختصار به تک تک آنها میپردازیم.
در زاویه دید بیرونی راوی به چند شیوه میتواند داستان را برای ما روایت کند:
این راوی ممکن است که از دیدگاه دانای کل نامحدود داستان را نقل بکند؛ یعنی در این نوع زاویه دید، راوی همچون یک فکر برتر یا یک موجود قدرتمندتر، خارج از فضای داخلی داستان، شخصیتها، فضاسازی، دیالوگها و دیگر عناصر داستان را راهبری کند. بر تمامی احساسات، نیازها، کنشها و واکنشها آگاه است. هر کاری بخواهد میتواند انجام بدهد و هر جایی که بخواهد، میتواند برود؛ یعنی او مسئول تمام اعمال و کردار بازیگران داستان میباشد. میتواند وارد ذهنیت آنها نیز شود و نوع تفکر و جهت گیری آنها را بر ما فاش سازد. از زندگی تک تک آنها با خبر است و میداند در گذشته که بودهاند و در آینده چه اتفاقاتی برایشان میافتد. اصطلاحا به این شیوه روایت زاویه دید دانای کل یا دانای کل نامحدود میگویند.
او هر آنچه که بخواهد میداند، هر آنچه که بخواهد، انجام میدهد و در حکم یک خداوندگار عمل میکند.
در زاویه دید دانای کل نامحدود، روایت داستانی به وسیله خود نویسنده و از دیدگاه ضمیرهایی چون «او» یا «آنها» نقل میشود.
این شیوه روایت در دنیای امروز نسبتا شیوهای کلیشهای و کلاسیک تلقی میشود و جایگاه خود را از دست داده است. امروزه دانای کل نمیتواند ذهن بیمار، درگیر و شیزوفرنیایی انسان معاصر را که دو جنگ خانمان برانداز جهانی را لمس کرده، ارضا کند. دیگر آنکه این نوع شیوه به دلیل اغراقی که نویسنده در مقام دانای کل از خود بروز میدهد ممکن است فاصلهگیریهایی در عمل داستانی ایجاد کند. در نتیجه فاصله بین اثر و مخاطب بیشتر شده و خواننده به مخاطبی منفعل بدل میشود. گاهی نویسنده با تغییر زاویه دید به داستان لطمه وارد میکند و باعث احتمال هرز رفتن ارتباط منطقی و موجز بین اجزای سازنده داستان میشود و تمام اثر را ناکارآمد میکند.
در آثار بزرگ و برتر، غالبا نویسنده به شیوهای داستان را طرح میکند که تمام اجزای سازنده آن با هم در یک طبیعت مشترک، شریک هم هستند و عمل داستانی چنان با نوع شخصیتها عجین است که خواننده را دچار این شک و تردید میکند که آیا واقعا چنین اشخاصی در دنیای حقیقی وجود دارند یا فقط ذهنیت نویسنده به آنها جان بخشیده است؟ نویسندگان حرفهای تا آنجا در اعمال شخصیتها دخالت میکنند که به عناصر و اجزای سازنده داستان خدشهای وارد نشود و در واقع قضاوتها، داوریها و نتیجهگیری را به عهده خوانندگان اثر میگذارند.
گاهی قدرت و توانایی دانای کل محدود شده و نویسنده تنها یکی از شخصیتها را انتخاب کرده و اوست که داستان را برای ما نقل میکند. البته این به آن معنی نیست که نویسنده کلا حوزه قدرت را ترک کرده و از داستان خارج میشود. بلکه خود را به بیرون داستان برده و از آنجا و با چشم آن شخصیتی که معین کرده، اعمال، رفتار و عمل داستانی را رهبری میکند. این شیوه اصطلاحا زاویه دید دانای کل محدود اطلاق میشود.
در ادبیات داستانی، اولین کسی که این زاویه دید را باب کرد، نویسنده و روانشناس آمریکایی «هنری جیمز» بود. هنری جیمز نام این شخصیت که داستان از منظر و زبان او روایت میشود، «کانون» یا «مرکز ضمیر خودآگاه» نامگذاری کرده است.
در این زاویه دید نویسنده خود را به یکی از شخصیتها محدود کرده و تنها از نگاه اوست که میتواند داستان و عمل داستانی را ببیند. پس راوی همچون دانای کل نامحدود نمیتواند انگیزه و افکار دیگر شخصیتها را درک کند و فقط قادر است گفتار و رفتار یا همان کنشهای عینی آنها را همانگونه که شخصیت کانونیاش درک میکند، گزارش دهد. در برخی از آثار هنری جیمز همچون رمان «تصویر یک زن» وقایع و عمل داستانی آنگونه که در ذهن یکی از اشخاص منعکس است، توصیف میشود.
جنایت و مکافات اثر داستایوفسکی و پیرمرد و دریا نوشته ارنست همینگوی از آثار برتر ادبیات داستانی جهان، با این زاویه دید خلق شدهاند.
پس از هنری جیمز، ویلیام فاکنر، جیمز جویس و ویرجینیا وولف این شیوه را به حد کمال خود رساندند و از دل آن، شکلی از روایت بیرون کشیدند که به جریان سیال ذهن مشهور شد.
در این شیوه، اطلاعات داستان به شیوه و شکل جریانی سرشار از گفتار، احساس و اندیشه و فکر از لایههای خودآگاه ذهن یک یا چند شخصیت داستان به گونهای نامنظم و بی پایان به بیرون میتراود. برخی از بهترین رمانهای سده بیستم همچون آثار ویرجینیا وولف و ویلیام فاکنر با این زاویه دید آفریده شدهاند.
گاهی در خلق یک اثر، راوی تنها آنچه را که شاهد آن بوده یا دیگران آن را دیدهاند، روایت میکند و به داوری و دخالت دادن نظر و دیدگاه خود در داستان نمیپردازد. بلکه صرفا یک گزارش دهنده است. به این نوع از زاویه دید در داستان، زاویه دید نمایشی یا زاویه دید عینی میگویند.
راوی حکم یک دوربین فیلمبرداری را دارد. البته دوربینی که تا حدودی قدرت انتخاب صحنهها و وقایع را دارد. این دوربین به اطراف میچرخد و وقایع را ضبط میکند. انگار نویسنده یا شخصی در کار نیست و ما انسان و هستی را تنها از دریچه چشم شیشهای این دوربین نظارهگر هستیم. برخی از منتقدین و تئوریسینهای ادبی به این نتیجه رسیدهاند که در این زاویه دید اثری از حس دلسوزی و همدردی یا قضاوت نیست. البته گاهی اوقات پیش میآید که راوی یا همان چشم دوربین در توصیف برخی صحنهها یا شخصیتها تاکید بیشتری بکند و بهاین ترتیب در نتیجهگیری دچار داوری شده و داستان را از مسیر منطقی و اصلی خود خارج کند. در اینجا راوی باید بیشترین تمرکز را روی چگونه گزارش کردن داشته باشد تا از اصول و موازین داستانی خود عدول نکند.
اغلب آثار ارنست همینگوی نویسنده خلاق آمریکایی به وسیله این دیدگاه نوشته شده است.
در زاویه دید درونی نیز راوی میتواند داستان را به چند شیوه برای ما روایت کند.
گاهی راوی داستان که میتواند شخصیت اصلی یا فرعی باشد، به نقل داستان میپردازد. داستان طوری روایت میشود که ما تصور میکنیم که شخص راوی صرفا داستان را برای ما روایت میکند و با ما به گفتوگو نشسته است. به همین دلیل به این زاویه دید که زاویه دید اول شخص یا متکلم وحده نامیده شده، گاهی زاویه دید درونی نیز میگویند. اما گاهی به آن شیوه «من روایتی» نیز اطلاق کردهاند.
نویسنده در اینجا خود را به قالب این شخصیت درآورده و زبان راوی درواقع زبان خود نویسنده داستان میباشد. البته واضح است که نقص بارز آن همان محدویت در داستان است. زیرا راوی نمیتواند در مورد نظر و دیدگاه دیگران نسبت به خودش به ما چیزی بگوید.
برای برطرف کردن چنین ایرادی گاهی نویسنده داستان را از نظرگاه و زبان یک شخصیت فرعی بازگومی کند. این زاویه دید به مخاطب این امکان را میدهد که شخصیت تاثیرگذار و اصلی داستان را نه به وسیله خودش، بلکه به واسطه یکی دیگر از شخصیتهای فرعی داستان بشناسد تا منظر واقعگرایی و راستنمایی نیز افزایش یابد
منبع:تبيان