touraj atef
21st November 2010, 12:34 PM
چشمهاي سياهش بديدم
سيه روزگارش را شنيدم
قصه درد و هجر و بي وفائي و گله
هديه روزگار به او دراين پر غلغله
روزي آن كه نامش معشوق بود
بايد دلداري و ياريش مشهود بود
آمد در زندگي دخترك , پر ادعا
هان ! اين منم ,فدائي تو هركجا
اندكي اخم تو باشد رنج من
نازو لبخند تو باشد گنج من
مرا اندك مهر بنماي تا شود همراه تو
آسمان و زمين را كنم غلام , در دستان تو
دخترك شاد و خندان, چشمها را سويش بكرد
نر مرغك خنديد و طعمه را به دامش بكرد
روزها گذشت ,كام نوشي پايان و نر مرغك پريد
دخترك حيران مبهوت , دل را پر پر بديد
قصه نر بزد بار ديگر زخم بر فلك
دردوناله چون هميشه نصيب دخترك
خنده ها محو و گريه ها شد آشكار
عشق لگد مال و نفرين و اهريمن آشكار
دخترك شد نصيب گرگان روزگار
بهانه اش, انتقام ز نامردان روزگار
دخترك همره كركسان در سپيد بستري
گوئي هيچگاه برايش نبود ره بهتري
قصه دخترك سالها اين چنين
داستان تلخ فلك برايش پرطنين
طعنه و نفرين و فحش وعنوان " روسپي"
شد نصيبش, زنا مردان تنها شنيد" با من دوستي ؟"
....................................
و باز ..
چشمهاي سياهش بديدم
سيه روزگارش را شنيدم
دخترك اشك ريزان زقصه پر غصه گفت
خيره بر من بود و چاره نبود جز شنف
ز نامردان روزگار گفت مرا
ز پست نران دوران گفت مرا
قصه انتقام از رجل و مرد و پسر
داستان نزديكي مرگ تا فرق سر
دخترك ناگه از گفت وسخن ايستاد
ناخدا را فرمان به شكست" هيس" داد
ناخدا قفل زبان را شكست
ليك دانست كه دل هم شكست
دستهاي دخترك را بوسه داد
اشكهاي او را با نواي غصه داد
...............................
او را بگفت
اي ناز دخترك! انتقام از فلك ؟
كي تواني كام گيري زين كلك؟
سوخته اي باز سوزاني ترا ؟
خاكستر نشين نيست پايان ترا؟
ز كي و چه انتقام گيري تو ؟
از كدامين نر انصاف خواهي تو؟
انصاف عطيه آدمي باشد نسل آدمي
عدل نيست هبه نامرد و صورت آدمي
رها كن بگريز زين آتش درون
ريز آب اميد بر اين نار درون
بر خيز نداي ايمان به خويش كن
مهر را خوان و نصيب خويش كن
امروز بايد رها باشي زين پليد عنوان "روسپي "
برخيز و عاشق به خود تا كي خسبي؟
قصه تو بايد عشق باشد و اميد
پند ناخدا نباشد جز اميد و اميد
ترا دعايم باشد مهر و مهر
در زندگاني نبيني جز مهر و مهر
پس خيز ايمان بخويشتن كن
صبر را پيشه آرزو را بيشتر كن
.......................................
دخترك با لبهاي پر عطش
زيستن را بخواست بي هيچ تنش
زير لب با خود نجوا بكرد
ترانه ناخدا راتكرار بكرد
پس خيز ايمان بخويشتن كن
صبر را پيشه, آرزو را بيشتر كن
پس خيز ايمان بخويشتن كن
صبر را پيشه آرزو, را بيشتر كن
ناخدا پاييز 1389
سيه روزگارش را شنيدم
قصه درد و هجر و بي وفائي و گله
هديه روزگار به او دراين پر غلغله
روزي آن كه نامش معشوق بود
بايد دلداري و ياريش مشهود بود
آمد در زندگي دخترك , پر ادعا
هان ! اين منم ,فدائي تو هركجا
اندكي اخم تو باشد رنج من
نازو لبخند تو باشد گنج من
مرا اندك مهر بنماي تا شود همراه تو
آسمان و زمين را كنم غلام , در دستان تو
دخترك شاد و خندان, چشمها را سويش بكرد
نر مرغك خنديد و طعمه را به دامش بكرد
روزها گذشت ,كام نوشي پايان و نر مرغك پريد
دخترك حيران مبهوت , دل را پر پر بديد
قصه نر بزد بار ديگر زخم بر فلك
دردوناله چون هميشه نصيب دخترك
خنده ها محو و گريه ها شد آشكار
عشق لگد مال و نفرين و اهريمن آشكار
دخترك شد نصيب گرگان روزگار
بهانه اش, انتقام ز نامردان روزگار
دخترك همره كركسان در سپيد بستري
گوئي هيچگاه برايش نبود ره بهتري
قصه دخترك سالها اين چنين
داستان تلخ فلك برايش پرطنين
طعنه و نفرين و فحش وعنوان " روسپي"
شد نصيبش, زنا مردان تنها شنيد" با من دوستي ؟"
....................................
و باز ..
چشمهاي سياهش بديدم
سيه روزگارش را شنيدم
دخترك اشك ريزان زقصه پر غصه گفت
خيره بر من بود و چاره نبود جز شنف
ز نامردان روزگار گفت مرا
ز پست نران دوران گفت مرا
قصه انتقام از رجل و مرد و پسر
داستان نزديكي مرگ تا فرق سر
دخترك ناگه از گفت وسخن ايستاد
ناخدا را فرمان به شكست" هيس" داد
ناخدا قفل زبان را شكست
ليك دانست كه دل هم شكست
دستهاي دخترك را بوسه داد
اشكهاي او را با نواي غصه داد
...............................
او را بگفت
اي ناز دخترك! انتقام از فلك ؟
كي تواني كام گيري زين كلك؟
سوخته اي باز سوزاني ترا ؟
خاكستر نشين نيست پايان ترا؟
ز كي و چه انتقام گيري تو ؟
از كدامين نر انصاف خواهي تو؟
انصاف عطيه آدمي باشد نسل آدمي
عدل نيست هبه نامرد و صورت آدمي
رها كن بگريز زين آتش درون
ريز آب اميد بر اين نار درون
بر خيز نداي ايمان به خويش كن
مهر را خوان و نصيب خويش كن
امروز بايد رها باشي زين پليد عنوان "روسپي "
برخيز و عاشق به خود تا كي خسبي؟
قصه تو بايد عشق باشد و اميد
پند ناخدا نباشد جز اميد و اميد
ترا دعايم باشد مهر و مهر
در زندگاني نبيني جز مهر و مهر
پس خيز ايمان بخويشتن كن
صبر را پيشه آرزو را بيشتر كن
.......................................
دخترك با لبهاي پر عطش
زيستن را بخواست بي هيچ تنش
زير لب با خود نجوا بكرد
ترانه ناخدا راتكرار بكرد
پس خيز ايمان بخويشتن كن
صبر را پيشه, آرزو را بيشتر كن
پس خيز ايمان بخويشتن كن
صبر را پيشه آرزو, را بيشتر كن
ناخدا پاييز 1389