غزل بارون
14th November 2010, 01:12 PM
ای کاش این امید بیهوده نبود کاش لمس نفس هایت ممکن بود تا ازین مرداب دلتنگی ها رهایی یابم کاش میتوانستم در نگاه پر تلاطم تو که حتی لحظه ای به من چشم ندوخت گم شوم .این برایم نابترین لحظه بود .کاش میشد دوباره با خنده هایت جان بگیرم خنده هایت دلم را همچون دریا مواج میکرد کاش دوباره دیدن ها شروع میشدو یکبار برای همیشه از ته قلب به تو میگفتم بی وفا بار دگر صحرای دلم را بارانی کن.ای که همیشه در خاطرمی.