PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : سوق روسيه به مناقشه با ايران



Isengard
11th November 2010, 09:09 PM
سوق روسيه به مناقشه با ايران


>>> ايراس: هرچند تا چندي پيش بسياري در ايران و روسيه در خصوص وجود ركود در روابط دو كشور با احتياط سخن مي‌گفتند، اما همراهي‌هاي همه‌جانبة مسكو با واشنگتن در فشار بر تهران از جمله اقدام اخير مدويديف در اجرايي كردن تحريم‌هاي قطعنامة 1929 شوراي امنيت، وجود «زمستان سرد» در روابط ايران و مسكو را به طور كامل اثبات كرد. در اين بين، هرچند بسياري در روسيه و نيز در ايران بر فقدان منافع بلندمدت در روية تقابلي مسكو با تهران تأكيد داشته و بر اين باورند كه مقامات كرملين زير فشار غرب و به ويژه امريكا به مواجهه با ايران سوق يافته‌اند، اما رهبران روسيه بر وجود مزيت بيشتر در سمت غربي تأكيد كرده و اين سياست را انتخاب مستقل روسيه مي‌دانند. در مقابل، آقاي احمدي‌نژاد در انتقادات اخير خود از مقامات روسيه، ضمن تأكيد بر اينكه آنها «فريب شيطان‌» را خورده‌اند، در خصوص معامله با امريكا بر سر ايران به آنها هشدار داد.
در حال حاضر جهان در يك «گود» عميق بين دو موج بحران قرار دارد. موج اول به ظاهر رفع شده و موج دوم نزديك مي‌شود. در حالي كه موج اول، به عنوان پديده‌اي اقتصادي معرفي شد، اما موج دوم بدون شك جنبه‌‌هاي سياسي و تمدني خود را به همه تحميل خواهد كرد. واقعيت اين است كه الگوي ليبراليسم جهاني از هم بپاشد، اين امر قبل از همه بر سرنوشت آمريكا اثر خواهد گذاشت كه در قرن بيستم به ستاد اساسي و مركز زور باشگاه ليبرال جهاني تبديل شده بود. مشكل ‌اساسي ‌روسيه ‌كه ‌دو- ‌سه ‌نسل ‌قبل ‌چندان ‌روشن ‌نبود، اما ‌اكنون ‌آشكار ‌شده، ‌وجود ‌پيوندهاي ‌نزديك ‌ژئوپلتيكي ‌با ‌آمريكاست. ‌اكثر ‌ناظران ‌دچار ‌اين ‌اشتباه ‌مي‌شوند ‌كه ‌فروپاشي ‌اردوگاه ‌سوسياليستي ‌و ‌آغاز ‌عصر ‌بعد ‌از ‌فروپاشي ‌شوروي، ‌سرآغاز ‌برقراري ‌اين ‌پيوند ‌نزديك ‌بين ‌روسيه ‌و ‌ايالات ‌متحده ‌شده ‌است.
اما واقع امر اين است كه ‌روابط ‌ويژه ‌بين ‌روسيه ‌و ‌آمريكا ‌زماني ‌برقرار شد ‌كه ‌دولت ‌سلطنتي ‌سن‌پترزبورگ ‌اراضي ‌روسي در ‌آلاسكا ‌و ‌كاليفورنيا ‌را ‌به ‌واشنگتن ‌فروخت. ‌اين ‌روند ‌با ‌تشديد ‌روابط ‌روسيه ‌با ‌بريتانيا ‌و ‌امپراتوري ‌ژاپن ‌توأم ‌بود. ‌در ‌عصر ‌شوروي، ‌روابط ‌با ‌ايالات ‌متحده ‌از ‌همان ‌ابتدا ‌حالت ‌كاري ‌پيدا ‌كرد. ‌در ‌سال‌‌هاي ‌1922-1918 ‌سازمان ‌«انسان ‌دوستانه» آمريكايي ‌ara ‌مازاد ‌ذخاير ‌جنگي ‌آمريكايي ‌را ‌به ‌روسيه ‌مي‌‌فرستاد ‌كه ‌ده ‌ميليون ‌نفر ‌در ‌شوروي ‌يعني ‌تمام ‌حزب ‌بلشويك، ‌سازمان ‌امنيت ‌و ‌ارتش ‌سرخ ‌اين ‌مواد غذايي را ‌مي‌‌كردند. بنا‌بر‌اين، ‌ائتلاف ‌فعلي ‌قدرت ‌كرملين ‌با ‌«شهر ‌درخشان ‌روي ‌تپه» ‌آمريكايي ‌تازگي ‌ندارد ‌و ‌نبايد ‌كسي ‌را ‌متعجب ‌سازد. ‌آنچه كه در رويكرد جديد مسكو جديد به نظر مي‌رسد، ‌اين ‌است ‌كه ‌اين رويكرد ‌در ‌پي ‌شكست ‌روسيه در ‌جنگ ‌سرد ‌عليه ‌غرب ‌برقرار ‌شده ‌و ‌روابط ‌با ‌ايالات ‌متحده ‌به ‌عنوان ‌نتيجه ‌منطقي ‌اين ‌شكست ‌توسعه ‌مي‌‌يابد.

سياست ‌اوباما، ‌حركتي ‌جديد ‌در ‌بازي ‌بزرگ
جنگ ‌سرد، ‌نمايش ‌ماهيت ‌دروني ‌روسيه ‌بود ‌كه ‌مخالف ‌تشكيل ‌ائتلاف‌‌هاي ‌ژئوپليتيكي ‌و ‌ديپلماسي ‌پنهاني ‌بود. ‌اين ‌مسئله يكي ‌از ‌ويژگي‌هاي تمام حكومت‌هاي مستقر در كرملين ‌در ‌همه ‌ادوار ‌تاريخي اين كشور ‌بوده ‌است. ‌اين ويژگي دروني ‌تمدن ‌روسي ‌و ‌تبلور ‌رويارويي مرموز ‌روسيه ‌با ‌نظم‌ جهاني (آمريكايي) ‌است. ‌در مراحلي ‌كه ‌حكام ‌روسيه ‌دست‌نشانده ‌نظم ‌جهاني بودند، ‌روسيه ‌واقعي ‌با رهبران اين نظم ‌مقابله ‌مي‌‌كرد. ‌بعد ‌از ‌انقلاب ‌اكتبر سال ‌1917 ‌بين ‌حكومت ‌روسيه ‌و ‌مردم ‌روسيه ‌يك ‌نوع «هم‌دلي» ‌برقرار ‌شد، اما ‌مدت زمان اين هم‌دلي ‌بسيار ‌كوتاه ‌بود. اما در شرايط حاضر، بحران ‌سيستمي ‌جهاني ‌براي ‌روسيه‌اي ‌كه ‌از ‌موضع ‌شكست ‌با ‌ايالات ‌متحده ‌روابط ‌برقرار ‌كرده، ‌چه ‌پي‌آمدهايي ‌دارد؟ ‌در ‌حال ‌حاضر ‌بر ‌كسي ‌پوشيده ‌نيست ‌كه ‌رسيدن ‌باراك ‌اوباما ‌به ‌مقام ‌رياست ‌جمهوري ‌آمريكا، ‌يك تاكتيك ‌سياسي و ‌هدف از ‌آن، ‌بي‌‌اعتبار ‌كردن ‌گرايش ‌ليبرال ‌و ‌جهان‌وطن ‌در ‌محافل ‌حاكم ‌بر ‌آمريكا ‌بود. ‌امپراتوري ‌آمريكا ‌به ‌قدري ‌با ‌تمام ‌جهان ‌مواجهه يافته ‌كه ‌‌جمهوري‌خواهان اين كشور نيز ‌بيش ‌از ‌اين ‌نمي‌‌توانند ‌ملت ‌آمريكا ‌را ‌براي ‌اين ‌مبارزه ‌بسيج ‌كند ‌(همين ‌وضع ‌در ‌رم ‌باستان نيز وجود داشت به نحوي كه در مقطعي ‌معين ‌نظام ‌جمهوري ‌جاي ‌خود ‌را ‌به ‌نظام ‌امپراتوري ‌تحت ‌رياست ‌قيصر ‌داد).
وضعيت كنوني به نحوي است كه ‌شعارهاي ‌ليبرال ‌اوباما ‌نيز بي‌معني ‌جلوه ‌مي‌‌كند ‌و ‌تمام ‌اين ‌ساختار ‌ليبرال ‌در حال از ‌هم ‌‌‌پاشيدن است و ‌همين ‌امر ‌راه ‌را ‌براي ‌احياي ‌هسته ‌پروتستان ‌انگليسي‌زبان ‌مي‌‌گشايد ‌و ‌جناح ‌راست ‌اين ‌نيروها ‌را ‌تقويت ‌مي‌‌كند. ‌شكست ‌سياست ‌باراك ‌اوباما ‌نشان ‌مي‌‌دهد ‌كه ‌پروتستان‌هاي ‌آمريكايي ‌حاضرند ‌با ‌پروتستان‌هاي ‌سفيدپوست ‌از ‌طبقات ‌پايين ‌آمريكايي ‌(كارگران ‌و ‌غيره) ‌ائتلاف ‌تشكيل ‌دهند و اين در حالي است كه ‌اوباما ‌در ‌جريان ‌مبارزات ‌انتخاباتي ‌با ‌تحقير ‌درباره ‌آن‌ها ‌صحبت ‌مي‌‌كرد. ‌ولي ‌براي ‌اينكه ‌كودتايي ‌در ‌آمريكا ‌رخ ‌دهد ‌و ‌اين ‌كشور ‌مسير ‌قيصر ‌را ‌انتخاب ‌كند، ‌كافي ‌نيست ‌كه ‌حوادث ‌11 ‌سپتامبر ‌2001 (حتي با ابعاد بزرگ‌تر) ‌تكرار ‌شود. ‌به اين منظور، جنگي ‌بزرگ ‌در ‌سراسر ‌جهان ‌لازم ‌است ‌كه ‌اصل ‌وجودي ‌ايالات ‌متحده ‌را ‌به ‌چالش ‌بكشد ‌(يا ‌اينكه ‌اين موضع به ‌همين شكل ‌در ‌افكار ‌عمومي ‌آمريكا ‌منعكس ‌شود). روندها به نحو جالب تأملي حكايت از آن دارد كه ‌ترتيب ‌دادن ‌اين ‌جنگ ‌(يا ‌تلاش ‌نمايشي ‌براي ‌پيشگيري ‌از ‌آن!) ‌به ‌محتواي ‌اساسي ‌بازي ‌سياستمداران ‌همه ‌قدرت‌هاي ‌اساسي ‌جهاني ‌تبديل شده است.

دو ‌قطب ‌توانمندي
ائتلاف ‌ايالات ‌متحده ‌و ‌چين ‌در ‌اين ‌زمينه ‌اهميت ‌كليدي ‌دارد. ‌قاعدتاً ‌اين ‌ائتلاف ‌را ‌به ‌صورت ‌سطحي ‌و ‌ساده ‌«ژئواقتصادي» ‌معرفي ‌مي‌كنند. به اين معنا كه ‌چين، ‌كارخانة توليد ‌كالاها ‌و ‌محصولات ‌مختلف ‌است ‌در ‌حالي ‌كه ‌ايالات ‌متحده ‌بازار ‌عظيم ‌مصرف ‌كننده ‌اين ‌كالاها ‌محسوب ‌مي‌شود. ‌ولي ‌در ‌حقيقت ‌امر، ‌اين ‌ائتلاف ‌سرشت ‌ژئوپليتيكي ‌دارد ‌كه ‌مانند ‌ائتلاف ‌بين ‌آمريكا ‌و ‌روسيه ‌به ‌نيمه ‌دوم ‌قرن‌ 19 بر ‌مي‌‌گردد. ‌آمريكا در مقاطع مناسب ‌با ‌همه ‌مراكز ‌قدرت ‌جهاني ‌كه ‌به ‌نحوي ‌با ‌امپراتوري ‌نيرومند ‌بريتانيا ‌وارد ‌رويارويي ‌مي‌‌شدند، ‌ائتلاف ‌تشكيل ‌داده ‌بود. لذا ‌همكاري ‌فعلي ‌بين ‌آمريكا ‌و ‌چين ‌تنها ‌حالت ‌اقتصادي ‌و ‌مالي ‌ندارد. ‌اين ‌همكاري همچنين ‌فعاليتي ‌مشترك ‌در ‌جهت ‌حفاظت ‌از ‌دلار ‌به ‌عنوان ‌ميزان ‌جهاني ‌بهاي ‌كالاها ‌نيست.
‌اين ‌ائتلاف، ائتلافي ‌نظامي و ‌راهبردي ‌است، ‌زيرا ‌طرفين به اين درك رسيده‌اند ‌كه ‌وجود ‌يكديگر ‌را تضمين ‌مي‌‌كنند. ‌در ‌مرحله ‌كنوني ‌شكست ‌چين ‌ناگزير ‌باعث ‌شكست ‌و ‌فروپاشي ‌آمريكا ‌و ‌بالعكس ‌خواهد ‌شد. ‌تصادفي ‌نيست ‌كه ‌طرفين ‌بخش ‌قابل ‌توجه ‌انرژي ‌سياسي ‌خود ‌را ‌صرف ‌آن ‌مي‌‌كنند ‌كه ‌وجود ‌اين ‌ارتباط ‌بنيادين ‌متقابل ‌را ‌پنهان ‌كنند. ‌ايالات ‌متحده ‌در ‌راستاي ‌اين ‌سياستِ ‌«مخفي‌كاري» ‌از ‌تايوان ‌حمايت ‌مي‌‌كند، ‌كره ‌شمالي ‌را ‌تحت ‌فشار ‌قرار ‌مي‌دهد، ‌هند ‌را ‌تشويق ‌مي‌كند ‌و ‌گرايشات ‌ضد‌‌چيني ‌كشورهاي ‌جنوب ‌شرق ‌آسيا ‌را ‌ترغيب مي‌نمايد. ‌چين ‌به ‌نوبه ‌خود ‌مانع ‌از ‌انزواي ‌طالبان ‌مي‌شود ‌و ‌بازي ‌با ‌سازمان ‌همکاري ‌شانگهاي ‌را ‌به ‌عنوان ‌نيروي ‌مقابل ‌ناتو ‌شروع ‌كرده ‌است. ‌ولي ‌ايالات ‌متحده ‌و ‌چين ‌با مشاركت يكديگر ‌ادامه ‌فرمانروايي ‌نظام ‌ليبرال ‌جهاني ‌معاصر ‌بر ‌روسيه، ‌اروپا ‌و ‌جهان ‌اسلام ‌را ‌تضمين ‌مي‌‌كنند. چرا كه ‌همين ‌سه ‌منطقه ‌براي ‌سلطه‌جويي ‌واشنگتن ‌چالشي ‌بالقوه ‌ايجاد ‌مي‌كنند.

فروپاشي ‌نظم ‌جهاني ‌به ‌وسيله ‌زور
‌با عنايت به مسائل بازگفته، ايالات ‌متحده ‌كه ‌به ‌بي‌ثباتي ‌اوضاع ‌جهاني ‌احتياج ‌مبرم ‌و ‌عيني ‌دارد، ‌قصد ‌دارد ‌با ‌استفاده ‌از ‌ائتلاف ‌با ‌چين ‌در ‌قاره ‌اورآسيا ‌جنگي ‌بزرگ، اما ‌كنترل ‌شده ‌را آغاز ‌كند. ‌خاور‌‌ميانه ‌و ‌آسياي ‌مركزي ‌بهترين ‌مناطق ‌براي ‌آغاز ‌اين ‌مناقشه ‌هستند. ‌با اين ملاحظه، ‌جنگ‌هاي ‌افغانستان ‌و ‌عراق ‌بايد‌ نه ‌به ‌عنوان ‌دو ‌عمليات ‌جداگانه ‌با ‌اهداف ‌محدود، ‌بلكه ‌به ‌عنوان ‌مرحله ‌تداركاتي ‌براي ‌آغاز ‌جنگي ‌بزرگ ‌در همين منطقه ‌تلقي ‌شوند. ولي ‌در ‌داخل ‌روسيه ‌چه ‌اتفاقاتي در حال رخ‌داد است؟ ‌براي ‌درك ‌منطق ‌دروني ‌تحولات ‌سياسي ‌داخلي ‌بايد ‌افسانه‌سازي ‌تبليغاتي ‌را ‌كنار ‌گذاشت ‌كه طي آنها ‌ادعا ‌مي‌شود ‌كه ‌در ‌سال ‌1991 ‌تحول ‌دموكراتيك عظيمي در روسيه ‌رخ ‌داده و پس از فروپاشي شوروي «روسيه جديدي» ‌به ‌وجود ‌آمده است. ‌رهبران ‌شوروي ‌آگاهانه ‌شكست ‌خود ‌را ‌پذيرفتند، ‌زيرا ‌زمان ‌حكومت ‌آن‌ها ‌از ‌همان ‌اول ‌محدود ‌بود ‌و ‌آن‌ها به خوبي از ‌اين ‌واقعيت آگاهي داشتند.
‌آن‌ها ‌قبول ‌كردند تا بر طرف شدن كامل ‌ميراث ‌شوروي، ‌نيروهاي ‌پيروز ‌خارجي ‌امورات روسيه را اداره كنند. ‌در ‌حال ‌حاضر ‌اين روند ‌وارد ‌مرحله ‌پاياني ‌خود شده است. زير همين شرايط، ‌آن ‌اعتبار ‌مشروط ‌و ‌مشروعيت ‌مجازي ‌كه ‌قدرت ‌دولتي روسيه ‌طي ‌بيست ‌سال ‌اخير ‌داشته، در حال از بين رفتن است. ترديدي نيست ‌كه ‌واحد ‌سياسي ‌به ‌نام ‌«فدراسيون ‌روسيه» ‌چيزي ‌جز ‌جمعي ‌از ‌صدها ‌هزار ‌كارمند ‌دولت ‌نيست ‌كه ‌از ‌مردم ‌منزوي ‌شده ‌و ‌غير ‌از ‌نيات ‌حسابگرانه ‌مالي ‌هيچ هدف ‌ديگري را دنبال نمي‌كنند. ‌براي ‌اينكه ‌ميراث ‌شوروي ‌كاملاً ‌از ‌بين ‌برود ‌و ‌نظام ‌سابق ‌نابود ‌شود، ‌تكان ‌شديدي ‌لازم ‌است، ‌يعني ‌جنگ. ‌به ‌عبارت ‌ديگر، ‌يك ‌جنگ ‌هم ‌براي ‌كودتاي ‌فاشيست‌‌هاي ‌پروتستان ‌آمريكايي ‌و ‌ايجاد «‌امپراتوري ‌قيصري» ‌آمريكا ‌لازم ‌است ‌و ‌هم ‌براي ‌امحاي ‌بازمانده‌‌هاي ‌نظام ‌شوروي ‌سابق ‌از ‌صحنه ‌بين‌‌المللي.

منطقه ‌كليدي
در ‌همين ‌راستا ‌بايد ‌رشد ‌سريع ‌اهميت ‌منطقه ‌قفقاز شمالي ‌براي ‌روندهاي ‌سياسي ‌روسيه ‌را ‌در ‌نظر ‌گرفت. ‌قفقاز شمالي ‌در ‌طول ‌سال‌هاي پس از ‌فروپاشي ‌اتحاد ‌شوروي، ‌حتي ‌در ‌جريان ‌دو ‌جنگ ‌چچن ‌نقش ‌آن چنان ‌زيادي ‌را ‌در ‌تعادل ‌داخلي ‌نيروهاي ‌روسي به عهده نداشته است. اما در شرايط حاضر مي‌توان ‌گفت ‌كه ‌منطقه ‌قفقاز شمالي ‌به ‌كليدي ‌تبديل ‌مي‌شود ‌كه ‌تمام ‌نظام ‌در ‌حال ‌فروپاشي ‌دولت ‌روسيه ‌را حفظ كرده و مانع از فروپاشي آن مي‌‌شود. ‌يكي ‌از ‌ويژگي‌‌هاي ‌بحران ‌قفقاز ‌اين ‌است ‌كه ‌اين ‌بحران ‌سراسر منطقة وسيع ‌قفقاز را در بر گرفته، ‌يعني تمايزات ‌بين ‌قفقاز شمالي ‌و ‌قفقاز ‌جنوبي ‌از ‌بين ‌رفته ‌است. ‌به ‌علت ‌الحاق ‌بخش‌هايي از ‌گرجستان ‌به ‌عرصه ‌ژئوپليتيكي ‌قفقاز شمالي ‌(آن ‌هم ‌به ‌صورت ‌كشورهاي ‌مستقل)، ‌قفقاز ‌به ‌ميدان ‌واحد ‌بي‌ثباتي ‌تبديل ‌شده ‌است.
‌در ‌داغستان ‌با ‌اجازه ‌مسكو ‌واحدهاي ‌مسلح ‌غيرقانوني تشكيل ‌مي‌شوند ‌كه ‌هدف ‌نيمه‌‌رسمي ‌آن‌ها، ‌آغاز ‌جنگ ‌داخلي ‌(به ‌بهانه ‌«جنگ ‌با ‌شبه ‌نظاميان») ‌در اين ‌جمهوري ‌است. ‌ولي ‌اين ‌واحدها ‌جمهوري ‌آذربايجان ‌را نيز ‌تهديد ‌مي‌كنند ‌كه ‌با ‌شهروندان ‌آواري ‌و ‌لزگي ‌خود ‌مشكلات ‌دارد. ‌آيا ‌برنامه ‌ايجاد ‌جمهوري‌‌هاي ‌مستقل ‌در ‌خاك ‌آذربايجان ‌و ‌جدا ‌كردن ‌آن‌ها ‌از اين كشور ‌(مانند ‌اوستياي ‌جنوبي ‌و ‌آبخازي) ‌وجود ‌دارد؟ نكتة حائز تأمل اينكه، ‌تمركز قابل ملاحظة ‌نيروهاي ‌فدرال ‌در ‌قفقاز شمالي ‌كه ‌هم ‌اكنون ‌مشاهده ‌مي‌‌شود، ‌با وضعيت ‌عمليات ‌ضد‌‌تروريستي ‌در ‌ماخاچ‌قلعه ‌ارتباطي ‌ندارد. ‌احتمال ‌بيشتر آن است كه ‌اين ‌تمركز اين حجم از ‌نيروها، ‌آمادگي ‌براي ‌آغاز ‌تحولاتي ‌مهم‌تر ‌در ‌منطقه ‌قفقاز ‌با ‌شركت ‌هر ‌سه ‌كشور ‌قفقاز ‌جنوبي ‌باشد.
مناقشه نهايي و ‌اجتناب‌ناپذير ‌باكو ‌و ‌ايروان ‌براي ‌حل ‌و ‌فصل ‌مسأله ‌ناگورنو- ‌قره‌باغ ‌به ‌نفع ‌يكي ‌از ‌اين ‌دو ‌كشور ‌شروع ‌نخواهد ‌شد، ‌زيرا ‌ايالات ‌متحده ‌و ‌فدراسيون ‌روسيه ‌به ‌حل ‌اين ‌مناقشه ‌علاقه‌مند ‌نيستند. ‌هدف ‌اين ‌مناقشه، ‌جلب ‌ايران ‌به ‌جنگ ‌است. ‌هم ‌اكنون ‌دورنماي ‌برخورد ‌مستقيم ‌بين ‌روسيه ‌و ‌جمهوري ‌اسلامي دور از انتظار به نظر نمي‌رسد و اين در حال است ‌كه ‌قبلاً ‌چنين تحولي ‌محال ‌به ‌نظر ‌مي‌آمد. ‌ايالات ‌متحده ‌و ‌چين ‌(كه ‌در ‌شوراي ‌امنيت ‌سازمان ‌ملل ‌متحد ‌به ‌تحريم‌‌هاي ‌ضد ‌ايراني ‌رأي ‌داد)، ‌روسيه ‌را ‌به ‌همين ‌مناقشه ‌سوق ‌مي‌‌دهند. يكي ‌از ‌سناريوهاي ‌بالقوه كشيده شدن ‌مسكو ‌و ‌تهران ‌به ‌روياروييِ ‌متقابل ‌از ‌طريق ‌مناقشه ‌آذربايجاني ‌- ‌ارمني ‌مي‌‌تواند به اين ‌صورت صورت گيرد كه ‌باكو، ‌ايران ‌را ‌به ‌حمايت ‌از ‌ارمنستان ‌در ‌جريان ‌عمليات ‌جنگي ‌متهم ‌كرده ‌و ‌به ‌ستون ‌خودروهاي ‌باري ‌ايراني ‌كه ‌به ‌سوي ‌ارمنستان ‌حركت ‌كنند، ‌ضربه ‌وارد ‌مي‌‌كند. ‌ايران ‌پاسخ ‌شديدي ‌مي‌‌دهد ‌كه ‌بعد ‌از ‌آن ‌آذربايجان ‌عمليات ‌جنگي ‌عليه ‌همسايه ‌جنوبي ‌را ‌توسعه ‌مي‌‌دهد. ‌اين ‌امر ‌كافي ‌است ‌تا ‌روسيه ‌به ‌صورت ‌گسترده ‌در ‌اين ‌مناقشه ‌دخالت ‌كند.
كسي ‌كه ‌اين ‌سناريو ‌را ‌غير‌ممكن ‌مي‌‌داند، ‌بايد دكترين ‌نظامي جديد ‌روسيه ‌را ‌به ‌خاطر ‌آورد ‌كه طي آن بر ‌حق مسكو به ‌وارد ‌كردن ‌ضربه ‌هسته‌اي ‌پيشگيرانه ‌به ‌دولت‌هاي ‌غير‌‌هسته‌اي تأكيد شده است. ‌به ‌نظر ‌مي‌‌رسد ‌كه ‌در ‌اين ‌نظريه ‌از ‌همان ‌ابتدا ‌ايران مد نظر بوده است‌. ‌اين اقدام ‌روسيه ‌دست ‌اسراييل ‌و ‌آمريكا ‌را هرچه بيشتر ‌باز ‌خواهد گذاشت، ‌زيرا در اين صورت ‌آن‌ها ‌به ‌«جنگ‌افروزي» ‌متهم ‌نخواهند ‌شد. ‌بديهي ‌است ‌كه ‌تمركز ‌نيروها ‌و ‌تشديد ‌احساس ‌فاجعه ‌در ‌قفقاز شمالي ‌كه ‌نقش ‌مقدمة ‌جنگ ‌بزرگ ‌منطقه‌اي ‌را به عهده دارد، ‌نوعي ‌خدمت ‌به ‌جناح ‌افراطي ‌راست در ‌اسراييل ‌و ‌آمريكاست ‌كه ‌مقامات ‌روسيه در پي جلب ‌حمايت ‌آن‌ها هستند. اينكه ‌كدام ‌گروه‌‌ ‌سياسي ‌در ‌روسيه ‌مي‌‌توانند ‌اين ‌سياست ‌را ‌دنبال ‌كنند، نيز مشخص است.
اما ‌شكي ‌نيست ‌كه ‌اجراي ‌اين ‌سناريو ‌به ‌فاجعه ‌واقعي ‌نه ‌تنها ‌براي ‌ايران، ‌بلكه ‌براي ‌دولت ‌روسيه ‌تبديل ‌خواهد ‌شد. ‌چرا كه در اين تحولات ‌جايي ‌براي ‌»سودجويان ‌حاكم» ‌باقي ‌نخواهد ‌ماند. اوضاع به گونه‌اي شكل گرفته و چهارچوبه به گونه‌اي طراحي شده كه گروهايي كه در مسكو و سه پايتخت قفقاز جنوبي كه به اجراي برنامه آخر زمان اروپايي جلب شده‌اند، راهي براي انتخاب ندارند. در اين فرآيند مهم نيست آن‌ها به جنگ علاقه دارند يا خير. اگر آنها زير بار فشار آمريكايي بروند و سناريويي را كه براي آن‌ها تهيه شده، اجرا كنند، مي‌‌توانند‌ شانسي موهوم براي حفظ قدرت و بقاء داشته باشند. اما اگر از اجراي اين سناريو خودداري كنند، ديگران جاي آن‌ها را گرفته و اين برنامه را اجرا خواهند كرد.

نويسنده: حيدر جمال، رئيس كميته اسلامي روسيه، مجله «اودناكو»

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد