مرشاد
5th December 2008, 08:52 AM
دختری دلش شکست ...
رفت و هر چه پنجره رو به نور بود بست
رفت و هر چه داشت
یعنی آن دل شکسته را ٬
توی کیسه زباله ریخت
و ... پشت در گذاشت
صبح روز بعد
رفتگری لای خاکروبه ها
یک دل شکسته دید
ناگهان توی سینه اش پرنده ای تپید ...
چیزی از کنار چشم های خسته اش
قطره قطره بی صدا چکید
رفتگر برای کفتر دلش آب و دانه برد ...
رفت و آن تکه های دل شکسته را به خانه برد ...
سالهاست
توی این محله
با طلوع آفتاب
پشت هر دری
یک گل شقایق است
چون که مرد رفتگر سال هاست
که
عاشق است ... !
http://i25.tinypic.com/2jepg61.jpg
رفت و هر چه پنجره رو به نور بود بست
رفت و هر چه داشت
یعنی آن دل شکسته را ٬
توی کیسه زباله ریخت
و ... پشت در گذاشت
صبح روز بعد
رفتگری لای خاکروبه ها
یک دل شکسته دید
ناگهان توی سینه اش پرنده ای تپید ...
چیزی از کنار چشم های خسته اش
قطره قطره بی صدا چکید
رفتگر برای کفتر دلش آب و دانه برد ...
رفت و آن تکه های دل شکسته را به خانه برد ...
سالهاست
توی این محله
با طلوع آفتاب
پشت هر دری
یک گل شقایق است
چون که مرد رفتگر سال هاست
که
عاشق است ... !
http://i25.tinypic.com/2jepg61.jpg