AreZoO
26th October 2010, 01:26 PM
لرد دانسنی؛ ماجراجوی عجایب
نوشته: کاتارینا ورزی
ادوارد جان مورتون دراکس پلانکت[۱]، هجدهمین بارُن دانسنی[۲]، یکی از آن مردان پر انرژی و پراستعداد بود که امروزه دیگر یافت نمیشوند. او در سال ۱۸۷۸ در لندن به دنیا آمد و از سال ۱۸۹۶ انتشار نوشتههایش را آغاز کرد. او تنها هزینهی چاپ چند نسخه اول را پرداخت کرد، و دیگر آثارش –صدها داستان کوتاه و نمایشنامه – به خوبی فروش رفتند. از آن زمان به بعد، زندگی خود او نیز همانند داستانی از هزار و یک شب بود، بسیاری از سرزمینهای دنیا را در سفر دید، نمایشهایش در وِستاِند لندن و برادوی نیویورک اجرا شدند، شعرهایش سر زبانها افتادند (به حدی که در کتاب گتسبی بزرگ از اشعارش نقل قول شده بود)، و حتا شخصیت او توسط نویسندگان معاصرش به عنوان الگو برای شخصیتهای داستانی استفاده شد.
لین کارتر، که مجذوب تاریخچهی خانوادگی دانسنی بود، چند صد سال زندگی اجداد اشرافی او را چنین خلاصه کرد:
«اجداد دانسني ماجراجويان شَق و رَق نُرس و فرانسوي بودند كه به دنبال ويليام حرامزاده[۳] براي فتح انگليس آمدند، بعد از جنگها در انگليس ساكن شدند، و نام خود را به شكل انگليسي پلانكت تغيير دادند. در قرن دوازدهم، در دوران حكومت هانري دوم، نخستين شاههای پلانتاژنت[۴]، براي فتح ايرلند شمشيرهاي خود را ارائه دادند، و يكي از اين فاتحان به نام جان پلانكت[۵] در ايرلند ماند و در كانتي ميث[۶] در شمال دوبلين[۷] دو اشرافينشين پایهگذاری کرد. آنجا ثروتمندترين بخش ايرلند بود، سرزميني كه بيش از دیگر سرزمینها غرق در افسانه و اسطوره بود: در قديم قلمرو شخص آرد-ري [۸]، شاه شاهان بود؛ در اينجا تارا[۹] از شاهان بر روي صخرهی كاشل[۱۰] قرار داشت، كه چنان محترم و مقدس بود كه شاهي كه آن را در تصرف داشت فرمانرواي ديگر شاهان محسوب ميشد. دو اشرافينشين پايهگذاري شده توسط جان پلانكت بارونيهاي دانسني و فينگال[۱۱] بودند؛ فرزندانش اشرافيهاي راهزن بودند- و تاريخنويس پير ايرلندي كه تواريخ چهار ارباب[۱۲] را نگاشت، چنين ميگويد: «دو اشرافي- راهزن بزرگ در راه دروقدا[۱۳] وجود دارند، دانسني و فينگال؛ و اگر از فينگال جان سالم به در بري، به حتم دچار دانسني شوي.»
و کارتر بعد اضافه میکند که: «اگر قرار است نويسندهی فانتزي قهرماني شويد، بد نيست در خانوادهاي مانند خانوادة دانسني با تاريخي مملو از رمانس و ماجراجويي متولد شويد!»
سبک دانسی از دوره به دوره و از کتابی به کتابِ دیگر بسیار متفاوت است. او در دوران مدرسه اسطورهها و تاریخنگاران یونانی را مطالعه کرده بود (که میگفت دلش به حال آن مردمان تالارهای مرمری متروک و فراموش شده میسوخت) و به سبک نثر شرقی، به خصوص آن گونه که در انجیل ارائه شده بود، علاقه داشت. بدیهی است که تحت تاثیر محیط سبز و تاریخِ پرماجرای وطنش ایرلند قرار گرفته و بدون شک آثار ویلیام موریس را مطالعه کرده بود. او از اعضای جنبش احیای ادبیات ایرلند بود و در نتیجه با بسیاری از نویسندگان ایرلندی و انگلیسی تماس داشت، و بسیار سفر کرده بود؛ که همه بر آثارش تاثیر داشتند. بعضی وقتها به سبکی از آثار گذشته باز میگشت، اما حالت طنز و هجو داشت.
دانسنی بر نویسندگان بسیاری تأثیر گذاشته است. شاید مهمترین آنها اچ. پی. لاوکرفت[۱۴] باشد که دستکم در یکی از سخنرانیهای دانسنی در آمریکا حضور داشت و یک بار چنین گفت: «من داستانهای ”پوئی“[۱۵] دارم و داستانهایی به سبک ”دانسنی“ – اما ای وای که داستانهای ”لاوکرفتی“ من کجا هستند؟»
از میان نویسندگانی که خود آشکارا دانسنی را ستایش میکنند (یا میکردند) و تاثیر او را بر آثار خود قبول دارند، میتوان فهرست برگزیدگان زیر را نام برد: رابرت ای هوارد [۱۶]، نیل گیمن [۱۷]، آرتور سی کلارک [۱۸]، مایکل مورکاک [۱۹]، پیتر اس. بیگل [۲۰] (نویسنده آخرین تکشاخ)، جین وُلف [۲۱]، فلچر پرت [۲۲] (که ادامه یکی از آثار دانسنی را مکتوب کرد)، و اروسولا کی. لگویین [۲۳].
با آن که هنر و زیبایی نگارش لُرد دانسنی با گذشت سالها و افزایش تجارب شخصی افزایش یافت، باز بحث میشود که نخستین مجموعهی فانتزی او، یعنی خدایان پگانا [۲۴] (۱۹۰۵) بهترین اثر او است. این مجموعه داستان از دیدگاه دیگری نیز مورد توجه و اهمیت برای علاقمندان فانتزی قرار گرفته است؛ لُرد دانسنی در این مجموعه، در نخستین اثر فانتزی خود، نخستین اسطورهی خلقت ادبیات فانتزی مدرن را خلق کرد. باید توجه داشت که برای نوشتن فانتزی، به خصوص فانتزی دگرجهانی، به تصویر کشیدن یک جهان کامل و باورکردنی از اهمیت بسیاری برخوردار است، و چنین جهان کاملی شامل نظام اعتقادی ساکنان آن نیز میشود. از نویسندگان فانتزی قبل از دانسنی، فقط لوئیس کارول [۲۵] و ویلیام موریس [۲۶] داستانهای خود را در خارج از محیط آشنای ما قرار داده بودند، و هیچ کدام آنها توجهی به چگونگی خلقت جهان خود نکرده بودند.
اما خدایان پگانا از جهات دیگری نیز قابل بررسی است. باید دقت کرد که این مجموعه درست بعد از جنگ دوم بوئر [۲۷] (۱۸۹۹ تا ۱۹۰۲) در آفریقای جنوبی منتشر شد؛ جنگی که لرد دانسنی جوان نیز به عنوان افسر در آن شرکت داشته بود. این جنگ یکی از خونینترین و پر تلفاتترین جنگهای انگلیس قبل از جنگ جهانی دوم محسوب میشود، و یکی از دلایل چنین شهرتی به خاطر عدم آمادگی سربازان انگلیسی برای محیط خشن و دور از وطن منطقه جنگی بود.
در این میان باید لُرد دانسنی را در نظر بگیریم، که در آغاز این جنگ سه ساله، تازه ۲۱ سال داشت، تازه به طور جدی مشغول نگارش و انتشار اشعار خود شده بود، و اکنون در این سرزمین غریب و در میان میدان جنگ با فجایعی قرار گرفته بود که میتوان گفت تا جنگ جهانی دوم تکرار نشدند. نمیتوان گفت دانسنی چه مقدار به طور خودآگاه تأثیر این شرایط را بر نوشتههای خود منتقل کرد، آیا نوشتن خدایان پگانا را در آفریقا و برای سرگرم کردن خود آغاز کرد، یا پس از بازگشت به انگلستان با این داستانهای کوتاه درگیر خاطرات خود از آن دوران شد [۲۸]؛ اما مسلم است که مجموعهی خدایان پگانا از تمامی این مسایل تأثیر گرفته است.
خدایان پگانا
نخستین اسطورهی خلقت ادبیات فانتزی مدرن
در بررسی این اثر، در درجهی اول باید سبک ساده و تقریباً بدوی داستانها به خصوص در آغاز کتاب را مورد توجه قرار داد. این سبک به حد زیادی به سبک روایی قبایل بدوی شباهت دارد، و از سبک پیچیدهی فانتزی اروپایی، که در آن زمان به رمانسهای قرونوسطایی بسیار نزدیکتر بود، به دور است. مقایسهای بکنیم با نخستین پاراگراف در”خلقت“ تالکین:
There was Eru, the One, who in Arda is called Ilъvatar; and he made first the Ainur, the Holy Ones, that were the offspring of his thought, and they were with him before aught else was made. And he spoke to them, propounding to them themes of music; and they sang before him, and he was glad. But for a long while they sang only each alone, or but few together, while the rest hearkened; for each comprehended only that part of me mind of Ilъvatar from which he came, and in the understanding of their brethren they grew but slowly. Yet ever as they listened they came to deeper understanding, and increased in unison and harmony.
در ابتدا اِرو بود، که نام ِ وی در آردا، ایلّوواتار است و جُز او نبود؛ و او ابتدا، آیْنور را آفرید، که مقدّساناَند، و موُلود ِ اندیشهاش بودند و قبل از آن که چیزی خلق گردد نزد ِ وی بودند. پس بدیشان سخن گفته، ایشان را گوشههای موسیقی آموخت؛ و ایشان در حضور ِ او آواز خواندند، و او خشنود بود. لیکن، دیرزمانی هر یک به تنهایی میخواندند، و یا معدودی از ایشان در معیّت ِ یکدیگر، و الباقی گوش میسپردند؛ زیرا هر یک از ایشان همان پاره از روح ِ ایلوواتار را اِدراک مینمود که از آن پدید آمده بود؛ پس به جهت ِ فهم ِ آواز ِ برادران ِ خویش میآموختند، لیکن اندکاندک. اما بیشتر شنیدند، لهذا، بیشتر آموختند و اتّفاق و همسازی ِ ایشان فزونی یافت.[۲۹]
و در مقابل آغاز بسیار ساده دانسنی را داریم:
In the mists before THE BEGINNING, Fate and Chance cast lots to decide whose the Game should be; and he that won strode through the mists to MANA-YOOD-SUSHAI and said: "Now make gods for Me, for I have won the cast and the Game is to be Mine." Who it was that won the cast, and whether it was Fate or whether Chance that went through the mists before THE BEGINNING to MANA-YOOD-SUSHAI--_none knoweth._
در مههای قبل از آغاز، بخت و سرنوشت قرعه کشیدند که بازی از آن کدام باشد، و او که برنده شد، از میان مه به نزد مانایودسوشای گام برداشت و گفت: «حال برای من خدایان خلق کن، که قرعه به نام من آمد و بازی از آن من است.» حال کدام بود که قرعه به نام او افتاد؛ سرنوشت بود یا بخت که از میان مههای قبل از آغاز نزد مانایودسوشای رفت؛ کس نمیداند.
که این قبول نداشتن دلیل و منطق وجود را میتوان به قبایل بدوی نسبت داد که به خاطر مشقات زندگی، فرصت بحث فلسفیمذهبی ندارند و خدایگان (و طبیعت) را همان گونه که هستند قبول میکنند.
این نوع برخورد را میتوان در اعتقادات دورفها و ترولها در کتاب «ثاد!» [۳۰] اثر تری پرچت [۳۱] هم دید:
The first thing Tak did, he wrote himself.
The second thing Tak did, he wrote the Laws.
The third thing Tak did, he wrote the World.
The fourth thing Tak did, he wrote a cave.
The fifth thing Tak did, he wrote a geode, an egg of stone.
And in the twilight of the mouth of the cave, the geode hatched and the
Brothers were born.
نخستین کاری که تاک کرد، خود را نوشت.
دومین کاری که تاک کرد، قوانین را نوشت.
سومین کاری که تاک کرد، جهان را نوشت.
چهارمین کاری که تاک کرد، یک غار نوشت.
پنجمین کاری که تاک کرد، یک کانی نوشت، یک تخم سنگی.
و در سپیدهدم دهانهی غار، کانی شکست و برادران به دنیا آمدند.
که باز سادگی اعتقادات یک فرهنگ بدوی و پایه را به تصویر میکشد.
جزئیات زیادی در این مجموعه داستان (و آنهایی که بعدها در همین جهانسازی نگاشته شدند)، دیده میشود که به قاره آفریقا یا دستکم خاورمیانه اشاره میکند. صحراها و دشتهای پهناور، خشکسالیهایی که به آن صورت در اروپا شناخته شده نیستند، شرح دامها و کاروانها، خدایان خانگی و... یکی از این نکات عدم هماهنگی داستان و نقص موارد یک داستان در داستانی دیگر است (به عنوان مثال، سرنوشت یا بخت به مانایودسوشای دستور ساختن خدایان را میدهد، همه خدایان به دست او ساخته شدهاند، اما دروزهند [۳۲] خدای سرنوشت است... پس دروزهند قبل از مانا بوده یا مخلوق او است؟). این حالت داستاننگاری، یا در واقع «تعریف» داستان همانند مجموعه داستانهای نیمهخرافاتی هستند که در آفریقا و آمریکای شمالی قبل از مستعمره شدن به دست اروپاییها، در پای آتش شبانه تعریف میشدند، و بیشتر هدف سرگرمی و آموزش داشتند تا ارائهی یک فلسفه مذهبی کامل. این کتاب همانند تورات و انجیل نیست که بعد از گذشت قرنها توسط نگارندهها و رونوشتسازها هماهنگ و یکسان شده باشد، که باز به مسألهی بدوی بودن حالت داستانها اشاره میکند.
البته باید در کنار این اشارات به قارهی آفریقا، اسامی خاص به کار رفته را نیز در نظر گرفت: مانایودسوشای شباهتی به زبان سانسکریت دارد، اسامی تکسیلابی خدایان پگانا (مونگ، کیب، اسلید) [۳۳] همانند اسامی خدایان نُرس و اسکاندیناوی هستند، و نام رودخانه سِگاستریون [۳۴] تقریباً لاتین است. حال چه مقدار از این نامها به کنایه استفاده شده و چه مقدار حالتی تصادفی داشته باشند، مشخص نیست، به خصوص که دانسنی در داستانِ فانتزی بعدی خود شهرتی به خلق نام و واژهی زیبا یافت.
نکتهی دوم آن است که میتوان در این کتاب، به خصوص در بخشهای دربارهی ادراک و نیایش به خدایان، نوعی نااُمیدی تلخ مشاهده کرد، که در آثار دیگر نویسندگان جنگ کِشیده نیز دیده میشود (رجوع به تالکین). دانسنی در این مجموعه بارها اصرار میکند که ادراک دلیل وجود خدایان (و جهان به همراه آنها) غیرممکن و جستجوی به دنبال چنین ادراکی تلاشی بیهوده است. نیایش به خالق اعظم مانایودسوشای را بیهوده میداند، زیرا: «او، که ذات خدایان را ساخته، چه شکوهی در قربانی و محراب بیابد؟» و شک دارد که خدایان کهتر به دعایی پاسخ دهند. تنها وجود مرگ را قطعی میداند.
اما از سوی دیگر، با نیازی ذاتی دلیل و هدفی برای تمامی این رنجها و زجرها میجوید و دروزهند را پیش میکشد، که هدفش حتا در ورای ادراک دیگر خدایان است، و «بردههای منتخبش» (و یا سربازان و مردمان قربانی در جنگ) برای هدف او مشغول هستند. میتوان گفت که همین مسأله دانسنی را از اتهام الحاد و کفر تبرئه میکند: او در یک مبارزه درونی قرار گرفته و اگر هم در زمان نوشتن این متون ایمان مستقیم نداشته، اما امید به هدفی فراتر و والاتر داشته است. او از دریافت پاسخ مایوس شده، نه از وجود پاسخدهنده.
با آن که دانسنی بسیار مینوشت، و با سبکی تقریبا هجو به جهان خدایان پگانا و انسانهای آن باز میگشت، اما باز این ناکامی و تلخی، که در طول جنگ جهانی اول و دوم نیز تکرار شد، اثری در نوشتههایش به جای گذاشت. البته شدت این امر به آن میزان نیست که در آثار نویسندههایی چون همینگوی در وداع با اسلحه و دیگر آثارش دیده میشود، اما همچنان این نومیدی به طرز ظریفی بیان شده است. اگر آثار فانتزی دانسنی را مطالعه کنید، خواهید دید که اکثر روایتها، به قول خودش، «داستانی نیست که پایان خوشی داشته باشد.» [۳۵]
پینوشتها:
* بخش معرفی این نوشته توسط خانم کاتارینا ورزی جمعآوری شده است، و بخش تفسیر خدایان پگانا حاصل یکی از سلسله نشستهای هفتگی آکادمی فانتزی در تاریخ ۲۴ فروردین ۱۳۸۹ میباشد.
[۱] Edward John Moreton Drax Plunkett
[۲] Dunsany
[۳] William the Bastard
[۴] Plantagenet
[۵] Plunkett
[۶] County Meath
[۷] Dublin
[۸] Ard-ri
[۹] Tara
[۱۰] Rock of Cashell
[۱۱] Fingall
[۱۲] Annals of the Four Masters
[۱۳] Drogheda
[۱۴] H. P. Lovecraft
[۱۵] Poe (Edgar Allan)
[۱۶] Robert E. Howard
[۱۷] Neil Gayman
[۱۸] Arthur C. Clarke
[۱۹] Michael Moorcock
[۲۰] Peter S. Beagle
[۲۱] Gene Wolfe
[۲۲] Fletcher Pratt
[۲۳] Ursula K. LeGuin
[۲۴] Lords of Pegana
[۲۵] Lewis Carroll
[۲۶] William Morris
[۲۷] The Second Boer War
]
نوشته: کاتارینا ورزی
ادوارد جان مورتون دراکس پلانکت[۱]، هجدهمین بارُن دانسنی[۲]، یکی از آن مردان پر انرژی و پراستعداد بود که امروزه دیگر یافت نمیشوند. او در سال ۱۸۷۸ در لندن به دنیا آمد و از سال ۱۸۹۶ انتشار نوشتههایش را آغاز کرد. او تنها هزینهی چاپ چند نسخه اول را پرداخت کرد، و دیگر آثارش –صدها داستان کوتاه و نمایشنامه – به خوبی فروش رفتند. از آن زمان به بعد، زندگی خود او نیز همانند داستانی از هزار و یک شب بود، بسیاری از سرزمینهای دنیا را در سفر دید، نمایشهایش در وِستاِند لندن و برادوی نیویورک اجرا شدند، شعرهایش سر زبانها افتادند (به حدی که در کتاب گتسبی بزرگ از اشعارش نقل قول شده بود)، و حتا شخصیت او توسط نویسندگان معاصرش به عنوان الگو برای شخصیتهای داستانی استفاده شد.
لین کارتر، که مجذوب تاریخچهی خانوادگی دانسنی بود، چند صد سال زندگی اجداد اشرافی او را چنین خلاصه کرد:
«اجداد دانسني ماجراجويان شَق و رَق نُرس و فرانسوي بودند كه به دنبال ويليام حرامزاده[۳] براي فتح انگليس آمدند، بعد از جنگها در انگليس ساكن شدند، و نام خود را به شكل انگليسي پلانكت تغيير دادند. در قرن دوازدهم، در دوران حكومت هانري دوم، نخستين شاههای پلانتاژنت[۴]، براي فتح ايرلند شمشيرهاي خود را ارائه دادند، و يكي از اين فاتحان به نام جان پلانكت[۵] در ايرلند ماند و در كانتي ميث[۶] در شمال دوبلين[۷] دو اشرافينشين پایهگذاری کرد. آنجا ثروتمندترين بخش ايرلند بود، سرزميني كه بيش از دیگر سرزمینها غرق در افسانه و اسطوره بود: در قديم قلمرو شخص آرد-ري [۸]، شاه شاهان بود؛ در اينجا تارا[۹] از شاهان بر روي صخرهی كاشل[۱۰] قرار داشت، كه چنان محترم و مقدس بود كه شاهي كه آن را در تصرف داشت فرمانرواي ديگر شاهان محسوب ميشد. دو اشرافينشين پايهگذاري شده توسط جان پلانكت بارونيهاي دانسني و فينگال[۱۱] بودند؛ فرزندانش اشرافيهاي راهزن بودند- و تاريخنويس پير ايرلندي كه تواريخ چهار ارباب[۱۲] را نگاشت، چنين ميگويد: «دو اشرافي- راهزن بزرگ در راه دروقدا[۱۳] وجود دارند، دانسني و فينگال؛ و اگر از فينگال جان سالم به در بري، به حتم دچار دانسني شوي.»
و کارتر بعد اضافه میکند که: «اگر قرار است نويسندهی فانتزي قهرماني شويد، بد نيست در خانوادهاي مانند خانوادة دانسني با تاريخي مملو از رمانس و ماجراجويي متولد شويد!»
سبک دانسی از دوره به دوره و از کتابی به کتابِ دیگر بسیار متفاوت است. او در دوران مدرسه اسطورهها و تاریخنگاران یونانی را مطالعه کرده بود (که میگفت دلش به حال آن مردمان تالارهای مرمری متروک و فراموش شده میسوخت) و به سبک نثر شرقی، به خصوص آن گونه که در انجیل ارائه شده بود، علاقه داشت. بدیهی است که تحت تاثیر محیط سبز و تاریخِ پرماجرای وطنش ایرلند قرار گرفته و بدون شک آثار ویلیام موریس را مطالعه کرده بود. او از اعضای جنبش احیای ادبیات ایرلند بود و در نتیجه با بسیاری از نویسندگان ایرلندی و انگلیسی تماس داشت، و بسیار سفر کرده بود؛ که همه بر آثارش تاثیر داشتند. بعضی وقتها به سبکی از آثار گذشته باز میگشت، اما حالت طنز و هجو داشت.
دانسنی بر نویسندگان بسیاری تأثیر گذاشته است. شاید مهمترین آنها اچ. پی. لاوکرفت[۱۴] باشد که دستکم در یکی از سخنرانیهای دانسنی در آمریکا حضور داشت و یک بار چنین گفت: «من داستانهای ”پوئی“[۱۵] دارم و داستانهایی به سبک ”دانسنی“ – اما ای وای که داستانهای ”لاوکرفتی“ من کجا هستند؟»
از میان نویسندگانی که خود آشکارا دانسنی را ستایش میکنند (یا میکردند) و تاثیر او را بر آثار خود قبول دارند، میتوان فهرست برگزیدگان زیر را نام برد: رابرت ای هوارد [۱۶]، نیل گیمن [۱۷]، آرتور سی کلارک [۱۸]، مایکل مورکاک [۱۹]، پیتر اس. بیگل [۲۰] (نویسنده آخرین تکشاخ)، جین وُلف [۲۱]، فلچر پرت [۲۲] (که ادامه یکی از آثار دانسنی را مکتوب کرد)، و اروسولا کی. لگویین [۲۳].
با آن که هنر و زیبایی نگارش لُرد دانسنی با گذشت سالها و افزایش تجارب شخصی افزایش یافت، باز بحث میشود که نخستین مجموعهی فانتزی او، یعنی خدایان پگانا [۲۴] (۱۹۰۵) بهترین اثر او است. این مجموعه داستان از دیدگاه دیگری نیز مورد توجه و اهمیت برای علاقمندان فانتزی قرار گرفته است؛ لُرد دانسنی در این مجموعه، در نخستین اثر فانتزی خود، نخستین اسطورهی خلقت ادبیات فانتزی مدرن را خلق کرد. باید توجه داشت که برای نوشتن فانتزی، به خصوص فانتزی دگرجهانی، به تصویر کشیدن یک جهان کامل و باورکردنی از اهمیت بسیاری برخوردار است، و چنین جهان کاملی شامل نظام اعتقادی ساکنان آن نیز میشود. از نویسندگان فانتزی قبل از دانسنی، فقط لوئیس کارول [۲۵] و ویلیام موریس [۲۶] داستانهای خود را در خارج از محیط آشنای ما قرار داده بودند، و هیچ کدام آنها توجهی به چگونگی خلقت جهان خود نکرده بودند.
اما خدایان پگانا از جهات دیگری نیز قابل بررسی است. باید دقت کرد که این مجموعه درست بعد از جنگ دوم بوئر [۲۷] (۱۸۹۹ تا ۱۹۰۲) در آفریقای جنوبی منتشر شد؛ جنگی که لرد دانسنی جوان نیز به عنوان افسر در آن شرکت داشته بود. این جنگ یکی از خونینترین و پر تلفاتترین جنگهای انگلیس قبل از جنگ جهانی دوم محسوب میشود، و یکی از دلایل چنین شهرتی به خاطر عدم آمادگی سربازان انگلیسی برای محیط خشن و دور از وطن منطقه جنگی بود.
در این میان باید لُرد دانسنی را در نظر بگیریم، که در آغاز این جنگ سه ساله، تازه ۲۱ سال داشت، تازه به طور جدی مشغول نگارش و انتشار اشعار خود شده بود، و اکنون در این سرزمین غریب و در میان میدان جنگ با فجایعی قرار گرفته بود که میتوان گفت تا جنگ جهانی دوم تکرار نشدند. نمیتوان گفت دانسنی چه مقدار به طور خودآگاه تأثیر این شرایط را بر نوشتههای خود منتقل کرد، آیا نوشتن خدایان پگانا را در آفریقا و برای سرگرم کردن خود آغاز کرد، یا پس از بازگشت به انگلستان با این داستانهای کوتاه درگیر خاطرات خود از آن دوران شد [۲۸]؛ اما مسلم است که مجموعهی خدایان پگانا از تمامی این مسایل تأثیر گرفته است.
خدایان پگانا
نخستین اسطورهی خلقت ادبیات فانتزی مدرن
در بررسی این اثر، در درجهی اول باید سبک ساده و تقریباً بدوی داستانها به خصوص در آغاز کتاب را مورد توجه قرار داد. این سبک به حد زیادی به سبک روایی قبایل بدوی شباهت دارد، و از سبک پیچیدهی فانتزی اروپایی، که در آن زمان به رمانسهای قرونوسطایی بسیار نزدیکتر بود، به دور است. مقایسهای بکنیم با نخستین پاراگراف در”خلقت“ تالکین:
There was Eru, the One, who in Arda is called Ilъvatar; and he made first the Ainur, the Holy Ones, that were the offspring of his thought, and they were with him before aught else was made. And he spoke to them, propounding to them themes of music; and they sang before him, and he was glad. But for a long while they sang only each alone, or but few together, while the rest hearkened; for each comprehended only that part of me mind of Ilъvatar from which he came, and in the understanding of their brethren they grew but slowly. Yet ever as they listened they came to deeper understanding, and increased in unison and harmony.
در ابتدا اِرو بود، که نام ِ وی در آردا، ایلّوواتار است و جُز او نبود؛ و او ابتدا، آیْنور را آفرید، که مقدّساناَند، و موُلود ِ اندیشهاش بودند و قبل از آن که چیزی خلق گردد نزد ِ وی بودند. پس بدیشان سخن گفته، ایشان را گوشههای موسیقی آموخت؛ و ایشان در حضور ِ او آواز خواندند، و او خشنود بود. لیکن، دیرزمانی هر یک به تنهایی میخواندند، و یا معدودی از ایشان در معیّت ِ یکدیگر، و الباقی گوش میسپردند؛ زیرا هر یک از ایشان همان پاره از روح ِ ایلوواتار را اِدراک مینمود که از آن پدید آمده بود؛ پس به جهت ِ فهم ِ آواز ِ برادران ِ خویش میآموختند، لیکن اندکاندک. اما بیشتر شنیدند، لهذا، بیشتر آموختند و اتّفاق و همسازی ِ ایشان فزونی یافت.[۲۹]
و در مقابل آغاز بسیار ساده دانسنی را داریم:
In the mists before THE BEGINNING, Fate and Chance cast lots to decide whose the Game should be; and he that won strode through the mists to MANA-YOOD-SUSHAI and said: "Now make gods for Me, for I have won the cast and the Game is to be Mine." Who it was that won the cast, and whether it was Fate or whether Chance that went through the mists before THE BEGINNING to MANA-YOOD-SUSHAI--_none knoweth._
در مههای قبل از آغاز، بخت و سرنوشت قرعه کشیدند که بازی از آن کدام باشد، و او که برنده شد، از میان مه به نزد مانایودسوشای گام برداشت و گفت: «حال برای من خدایان خلق کن، که قرعه به نام من آمد و بازی از آن من است.» حال کدام بود که قرعه به نام او افتاد؛ سرنوشت بود یا بخت که از میان مههای قبل از آغاز نزد مانایودسوشای رفت؛ کس نمیداند.
که این قبول نداشتن دلیل و منطق وجود را میتوان به قبایل بدوی نسبت داد که به خاطر مشقات زندگی، فرصت بحث فلسفیمذهبی ندارند و خدایگان (و طبیعت) را همان گونه که هستند قبول میکنند.
این نوع برخورد را میتوان در اعتقادات دورفها و ترولها در کتاب «ثاد!» [۳۰] اثر تری پرچت [۳۱] هم دید:
The first thing Tak did, he wrote himself.
The second thing Tak did, he wrote the Laws.
The third thing Tak did, he wrote the World.
The fourth thing Tak did, he wrote a cave.
The fifth thing Tak did, he wrote a geode, an egg of stone.
And in the twilight of the mouth of the cave, the geode hatched and the
Brothers were born.
نخستین کاری که تاک کرد، خود را نوشت.
دومین کاری که تاک کرد، قوانین را نوشت.
سومین کاری که تاک کرد، جهان را نوشت.
چهارمین کاری که تاک کرد، یک غار نوشت.
پنجمین کاری که تاک کرد، یک کانی نوشت، یک تخم سنگی.
و در سپیدهدم دهانهی غار، کانی شکست و برادران به دنیا آمدند.
که باز سادگی اعتقادات یک فرهنگ بدوی و پایه را به تصویر میکشد.
جزئیات زیادی در این مجموعه داستان (و آنهایی که بعدها در همین جهانسازی نگاشته شدند)، دیده میشود که به قاره آفریقا یا دستکم خاورمیانه اشاره میکند. صحراها و دشتهای پهناور، خشکسالیهایی که به آن صورت در اروپا شناخته شده نیستند، شرح دامها و کاروانها، خدایان خانگی و... یکی از این نکات عدم هماهنگی داستان و نقص موارد یک داستان در داستانی دیگر است (به عنوان مثال، سرنوشت یا بخت به مانایودسوشای دستور ساختن خدایان را میدهد، همه خدایان به دست او ساخته شدهاند، اما دروزهند [۳۲] خدای سرنوشت است... پس دروزهند قبل از مانا بوده یا مخلوق او است؟). این حالت داستاننگاری، یا در واقع «تعریف» داستان همانند مجموعه داستانهای نیمهخرافاتی هستند که در آفریقا و آمریکای شمالی قبل از مستعمره شدن به دست اروپاییها، در پای آتش شبانه تعریف میشدند، و بیشتر هدف سرگرمی و آموزش داشتند تا ارائهی یک فلسفه مذهبی کامل. این کتاب همانند تورات و انجیل نیست که بعد از گذشت قرنها توسط نگارندهها و رونوشتسازها هماهنگ و یکسان شده باشد، که باز به مسألهی بدوی بودن حالت داستانها اشاره میکند.
البته باید در کنار این اشارات به قارهی آفریقا، اسامی خاص به کار رفته را نیز در نظر گرفت: مانایودسوشای شباهتی به زبان سانسکریت دارد، اسامی تکسیلابی خدایان پگانا (مونگ، کیب، اسلید) [۳۳] همانند اسامی خدایان نُرس و اسکاندیناوی هستند، و نام رودخانه سِگاستریون [۳۴] تقریباً لاتین است. حال چه مقدار از این نامها به کنایه استفاده شده و چه مقدار حالتی تصادفی داشته باشند، مشخص نیست، به خصوص که دانسنی در داستانِ فانتزی بعدی خود شهرتی به خلق نام و واژهی زیبا یافت.
نکتهی دوم آن است که میتوان در این کتاب، به خصوص در بخشهای دربارهی ادراک و نیایش به خدایان، نوعی نااُمیدی تلخ مشاهده کرد، که در آثار دیگر نویسندگان جنگ کِشیده نیز دیده میشود (رجوع به تالکین). دانسنی در این مجموعه بارها اصرار میکند که ادراک دلیل وجود خدایان (و جهان به همراه آنها) غیرممکن و جستجوی به دنبال چنین ادراکی تلاشی بیهوده است. نیایش به خالق اعظم مانایودسوشای را بیهوده میداند، زیرا: «او، که ذات خدایان را ساخته، چه شکوهی در قربانی و محراب بیابد؟» و شک دارد که خدایان کهتر به دعایی پاسخ دهند. تنها وجود مرگ را قطعی میداند.
اما از سوی دیگر، با نیازی ذاتی دلیل و هدفی برای تمامی این رنجها و زجرها میجوید و دروزهند را پیش میکشد، که هدفش حتا در ورای ادراک دیگر خدایان است، و «بردههای منتخبش» (و یا سربازان و مردمان قربانی در جنگ) برای هدف او مشغول هستند. میتوان گفت که همین مسأله دانسنی را از اتهام الحاد و کفر تبرئه میکند: او در یک مبارزه درونی قرار گرفته و اگر هم در زمان نوشتن این متون ایمان مستقیم نداشته، اما امید به هدفی فراتر و والاتر داشته است. او از دریافت پاسخ مایوس شده، نه از وجود پاسخدهنده.
با آن که دانسنی بسیار مینوشت، و با سبکی تقریبا هجو به جهان خدایان پگانا و انسانهای آن باز میگشت، اما باز این ناکامی و تلخی، که در طول جنگ جهانی اول و دوم نیز تکرار شد، اثری در نوشتههایش به جای گذاشت. البته شدت این امر به آن میزان نیست که در آثار نویسندههایی چون همینگوی در وداع با اسلحه و دیگر آثارش دیده میشود، اما همچنان این نومیدی به طرز ظریفی بیان شده است. اگر آثار فانتزی دانسنی را مطالعه کنید، خواهید دید که اکثر روایتها، به قول خودش، «داستانی نیست که پایان خوشی داشته باشد.» [۳۵]
پینوشتها:
* بخش معرفی این نوشته توسط خانم کاتارینا ورزی جمعآوری شده است، و بخش تفسیر خدایان پگانا حاصل یکی از سلسله نشستهای هفتگی آکادمی فانتزی در تاریخ ۲۴ فروردین ۱۳۸۹ میباشد.
[۱] Edward John Moreton Drax Plunkett
[۲] Dunsany
[۳] William the Bastard
[۴] Plantagenet
[۵] Plunkett
[۶] County Meath
[۷] Dublin
[۸] Ard-ri
[۹] Tara
[۱۰] Rock of Cashell
[۱۱] Fingall
[۱۲] Annals of the Four Masters
[۱۳] Drogheda
[۱۴] H. P. Lovecraft
[۱۵] Poe (Edgar Allan)
[۱۶] Robert E. Howard
[۱۷] Neil Gayman
[۱۸] Arthur C. Clarke
[۱۹] Michael Moorcock
[۲۰] Peter S. Beagle
[۲۱] Gene Wolfe
[۲۲] Fletcher Pratt
[۲۳] Ursula K. LeGuin
[۲۴] Lords of Pegana
[۲۵] Lewis Carroll
[۲۶] William Morris
[۲۷] The Second Boer War
]