MR_Jentelman
24th October 2010, 04:19 PM
این را بارها شنیدهام که تهران به عنوان مرکز فعل و انفعالات اجتماعی ایران و خلاصه روابط دراماتیک مردم این کشور، مناسبترین شهر برای قصهنویسی است اما در عمل هم، همین طور بوده؟ قصهنویسی مدرن ما در چهار مرحله «استعاره»گرایی، «نثر کهن»گرایی، «انقلاب»گرایی و «دوران جنگ»گرایی، چندان وامدار این شهر نبوده. حتی در روزگاری که «تهران» به عنوان «مکان» محور قصههای به چاپ رسیده در نشریات تهرانی قرار گرفت [دهه پنجاه شمسی] آنچه مدنظر بود نه تهران قدیم [تعریف شده در حصر تاریخی و جغرافیایی روزگار قجر و اندکی هم روزگار پهلوی اول] که حومهها بودند و گاهی هم حتی دورتر، مثلاً شهرری یا کرج. قصهنویسی عموماً از دو مرحله تشکیل شده: 1- کشف و نظاممند کردن ایده 2- نوشتناش. در تهران امروز، دیگر فرصتی نمانده برای مرحله نوشتن و از طرفی، برای کشف آن ایدهها، باید حال و حوصله عبور ذهن از سد گرفتاریهای روزانه این کلانشهر [مثل ترافیک دیوانهکنندهاش] باشد که اغلب نیست، نه در ترافیک صبحگاهی و عصرگاهیاش، نه در ازدحام «اتوبوسهای تندرو»اش نه در جستوجوی مکانی برای ایستادن در کوپههای قطار زیرزمینیاش. یک قصهنویس ساکن تهران، اگر اشتغال تعریف شده در دل «نظام کار» داشته باشد باید حداکثر ساعت هفت صبح [البته اگر حومهنشین نباشد] از خانه خارج شود و 30/8 در محل کار باشد [تازه اگر معلم نباشد یا شغلاش در زمره شغلهای مرتبط با مدرسه نباشد] و خروجاش از محل کار و ورودش به خانه، در خوشبینانهترین محاسبه ممکن، لااقل 30/4 عصر و پس از آن 30/6 عصر است و لااقل تا 9 شب هم درگیر تأمین ملزومات خانه است و شام و تماشای تلویزیون هم تا ساعت 11 شب همه چیز را در اختیار میگیرند و بعد هم که اندک اندک مرحله استراحت شبانگاهی است. کی وقت میکند برای مطالعه؟ کی وقت میکند برای نوشتن؟ یک قصهنویس مقیم شهرستان، اغلب 7صبح از محل زندگیاش به سمت محل کارش حرکت میکند و 30/2 عصر از محل کار خارج میشود و حداکثر ساعت 3عصر در خانه است. فکر میکنید علت اینکه بهترین آثار چند دهه اخیر قصهنویسی کشور در شهرهایی غیر از تهران شکل گرفتهاند چیست؟
بله! زمان برای نوشتن! به گمان من، این عنصر حیاتی برای قصهنویسی کشور باعث شده که مهاجرت دوباره قصهنویسان به زاد بوم خود، مهاجرتی که اندک اندک از سال 58 آغاز شده بود، در چند سال اخیر شکل جدی به خود گیرد. از سوی دیگر، باید دید که واقعیت وجود «کلونی ایده» در پایتخت، تا چه حد در عمل جوابگوی پیشرفت در قصهنویسی ما بوده؟ در دوران «استعاره»گرایی، که عنصر «مکان» و «وضعیتهای واقعی» دارای کمترین اهمیت ممکن در روند روایت بودهاند بنابراین «تهران» نمیتوانسته کمک شایان توجهی به این نوع نوشتن کرده باشد مگر در شکلبخشی به فضای لبریز از «سردرگمی» آن. در همین دوران، «استعاره»گرایی سیاسی بیشتر متوجه شهرستانها یا خارج از مرزهای ایران و شهرهای اروپایی بوده. اینکه بارزترین نمود «کلونی ایده» در پایتخت، رمانی است نگاشته شده در اوایل سقوط نظام قاجار و آن هم با نام «تهران مخوف»، نشانگر آن است که این «کلونی» در عمل، جوابگوی «روایت مدرن ایرانی» نبوده [حتی در آثاری که به لطف «هم اندیشی» نویسندگان آن با نظام اتحاد جماهیر شوروی سابق، به روسی ترجمه شدند و با شمارگان سیصد هزار نسخهای در جمهوریهای آسیاییاش به فروش رسیدند] پس از «استعاره»گرایی، «نثر کهن»گرایی هم چندان وابسته و دلبسته تهران نبود چون تهران جایگاهی در نثر کهن و معماری کهن ایرانی نداشت و ندارد. نثر روزگار قجری که در تهران و تبریز نمود کامل خود را یافت، محصول اختلاط پیشینه نثر ایرانی با چند نوع گویش مختلف بود که «دبیران» مهاجر شهرستانی به دربار قجری آوردند. [البته «فرهنگ کوچه» تهران قدیم حائز اهمیت قابل توجهی است که زنده یاد علی حاتمی در روایات سینماییاش از آن بهره گرفت و با نثر قجری آمیختاش، اما حاصلش در قصهنویسی مدرن ما هنوز نمود کاملی یافته؟] به روزگار «انقلاب»گرایی هم تهران چندان مرکز توجه قصهنویسان نبود غیر از چند اثر انگشتشمار [که آنها هم اکثراً یادداشتهای روزانه محسوب میشدند نه قصه] باقی آثار مرتبط با «این چنین نویسی»، در مکانی غیر از تهران و با ایدههای «مرکزگریز» میگذشت.
«دوران جنگ»گرایی هم که کلا «تهران» را از مرکز توجه قصه»نویسان خارج کرد و محور روایت را به خطوط مقدم و مناطق جنگی و بازداشتگاه اسرای ایرانی در عراق کشاند؛ بنابراین به گمانم خیلی طبیعی است که تهران اندک اندک از قصهنویسان شهرستانی خالی شود و قصهنویسان تهرانی بمانند در موطنشان تا با آن، نه به عنوان یک «کلونی ایده»، که به عنوان تنها «یک شهر» [مثل دیگر شهرهای کشور] برخورد کنند و دربارهاش بنویسند.
جمع میکنی و برمیگردی... آخر قصه!
صبح بیدار میشوی؛ کله سحر! بدو، بدو، بدو! بچه را باید برسانی مهد؛ خودت را باید برسانی اداره. تا برسی اداره، یکی دو ساعت توی راهی. کتاب خواندن؟ فراموشش کن! توی ازدحام اتوبوسهای تندرو میخواهی کتاب بخوانی یا توی کوپههای قطار زیرزمینی که نزدیک است از شدت شلوغی، سرت با پنجره برود داخل تونل؟ توی بانک کار کنی که اصلاً وقت سرفه کردن هم نداری چه برسد به مطالعه یا نوشتن، اگر هم جای دیگری مثلاً در جایی فرهنگی باشی، آنقدر کار اداری و روزمرگی هست که بیخیال این کارها شوی. عصر هم، بدو، بدو، بدو! بچه را از مهد بردار.خودت را برسان خانه. دیگر غروب است. دو سه ساعت دنبال میوه و شیر و مایحتاج خانه باش و بعد هم شام و لالا! پس کی مینویسی؟ کی میخوانی؟ به خودت میگویی: «آخرش چی؟» جمع میکنی و برمیگردی... آخر قصه!
سراغ کدام شهر میروید؟
این روزها قصهنویسها درباره چه چیز مینویسند؟ درباره تهران؟ چرا هر بار که سراغ این شهر میروند یک شهرستانی را میبینیم که توی خیابانهایش دنبال نشانی داروخانه هلال احمر در خیابان طالقانی است یا جانبازی از مشهد یا یکی از شهرهای جنوب آمده دنبال پا یا دست مصنوعیاش؟ چرا تهران شده مکان دیدار شهرستانیها در قصههای مدرن ما؟ آیا واقعاً این شهر «کلونی ایده» است؟حتی در روزگار «جنگ شهرها» هم که تهران مورد اصابت چند موشک عراقی قرار گرفت، غیر از چند قصه انگشتشمار، چیزی در این باره نوشته نشد اما قصهنویسی دوران جنگ هشت ساله پر است از تصاویر زنده و خوندار، از حملات هوایی به شهرهای جنوب. پس این شهر، آنقدرها هم که میگویند ایدههای درخشانی به قصههای ما نداده، داده؟ شما اگر بخواهید درباره جنگ بنویسید سراغ کدام شهر میروید؟
سینمایینویسها در تهران میمانند
نویسندگان شهرستانی سینمای ایران، هنوز به فکر بازگشت به زاد بوم نیفتادهاند. چرا؟ بهترین دلیل این است که هنوز در شهرستان، امکان متصل شدن به مکانیزم حرفهای سینمای ایران موجود نیست با این همه میتوان با نگاهی گذرا به این نتیجه رسید که بخش اعظم متون سینمایی سالهای اخیر ما، با ایدههایی «مرکز» گریز شکل گرفتهاند ایدههایی که محل وقوعشان، غیر از تهران بوده. در آثاری هم که چنین مسیری را برای روایت انتخاب نکردهاند، شاهد محوریت «شهرستان» بودهایم گرچه «مکان» وقوع روایت، تهران بوده. باید پذیرفت اگر امکانات سینمایی شهرستانها هم مثل تهران، گسترش مییافت. فیلمنامهنویسان هم به جمع مهاجران به زاد بوم میپیوستند اما به نظر میرسد تا رسیدن به «عدم تمرکزگرایی سینمایی» چند دههای فاصله داریم.
منبع:تبيان
بله! زمان برای نوشتن! به گمان من، این عنصر حیاتی برای قصهنویسی کشور باعث شده که مهاجرت دوباره قصهنویسان به زاد بوم خود، مهاجرتی که اندک اندک از سال 58 آغاز شده بود، در چند سال اخیر شکل جدی به خود گیرد. از سوی دیگر، باید دید که واقعیت وجود «کلونی ایده» در پایتخت، تا چه حد در عمل جوابگوی پیشرفت در قصهنویسی ما بوده؟ در دوران «استعاره»گرایی، که عنصر «مکان» و «وضعیتهای واقعی» دارای کمترین اهمیت ممکن در روند روایت بودهاند بنابراین «تهران» نمیتوانسته کمک شایان توجهی به این نوع نوشتن کرده باشد مگر در شکلبخشی به فضای لبریز از «سردرگمی» آن. در همین دوران، «استعاره»گرایی سیاسی بیشتر متوجه شهرستانها یا خارج از مرزهای ایران و شهرهای اروپایی بوده. اینکه بارزترین نمود «کلونی ایده» در پایتخت، رمانی است نگاشته شده در اوایل سقوط نظام قاجار و آن هم با نام «تهران مخوف»، نشانگر آن است که این «کلونی» در عمل، جوابگوی «روایت مدرن ایرانی» نبوده [حتی در آثاری که به لطف «هم اندیشی» نویسندگان آن با نظام اتحاد جماهیر شوروی سابق، به روسی ترجمه شدند و با شمارگان سیصد هزار نسخهای در جمهوریهای آسیاییاش به فروش رسیدند] پس از «استعاره»گرایی، «نثر کهن»گرایی هم چندان وابسته و دلبسته تهران نبود چون تهران جایگاهی در نثر کهن و معماری کهن ایرانی نداشت و ندارد. نثر روزگار قجری که در تهران و تبریز نمود کامل خود را یافت، محصول اختلاط پیشینه نثر ایرانی با چند نوع گویش مختلف بود که «دبیران» مهاجر شهرستانی به دربار قجری آوردند. [البته «فرهنگ کوچه» تهران قدیم حائز اهمیت قابل توجهی است که زنده یاد علی حاتمی در روایات سینماییاش از آن بهره گرفت و با نثر قجری آمیختاش، اما حاصلش در قصهنویسی مدرن ما هنوز نمود کاملی یافته؟] به روزگار «انقلاب»گرایی هم تهران چندان مرکز توجه قصهنویسان نبود غیر از چند اثر انگشتشمار [که آنها هم اکثراً یادداشتهای روزانه محسوب میشدند نه قصه] باقی آثار مرتبط با «این چنین نویسی»، در مکانی غیر از تهران و با ایدههای «مرکزگریز» میگذشت.
«دوران جنگ»گرایی هم که کلا «تهران» را از مرکز توجه قصه»نویسان خارج کرد و محور روایت را به خطوط مقدم و مناطق جنگی و بازداشتگاه اسرای ایرانی در عراق کشاند؛ بنابراین به گمانم خیلی طبیعی است که تهران اندک اندک از قصهنویسان شهرستانی خالی شود و قصهنویسان تهرانی بمانند در موطنشان تا با آن، نه به عنوان یک «کلونی ایده»، که به عنوان تنها «یک شهر» [مثل دیگر شهرهای کشور] برخورد کنند و دربارهاش بنویسند.
جمع میکنی و برمیگردی... آخر قصه!
صبح بیدار میشوی؛ کله سحر! بدو، بدو، بدو! بچه را باید برسانی مهد؛ خودت را باید برسانی اداره. تا برسی اداره، یکی دو ساعت توی راهی. کتاب خواندن؟ فراموشش کن! توی ازدحام اتوبوسهای تندرو میخواهی کتاب بخوانی یا توی کوپههای قطار زیرزمینی که نزدیک است از شدت شلوغی، سرت با پنجره برود داخل تونل؟ توی بانک کار کنی که اصلاً وقت سرفه کردن هم نداری چه برسد به مطالعه یا نوشتن، اگر هم جای دیگری مثلاً در جایی فرهنگی باشی، آنقدر کار اداری و روزمرگی هست که بیخیال این کارها شوی. عصر هم، بدو، بدو، بدو! بچه را از مهد بردار.خودت را برسان خانه. دیگر غروب است. دو سه ساعت دنبال میوه و شیر و مایحتاج خانه باش و بعد هم شام و لالا! پس کی مینویسی؟ کی میخوانی؟ به خودت میگویی: «آخرش چی؟» جمع میکنی و برمیگردی... آخر قصه!
سراغ کدام شهر میروید؟
این روزها قصهنویسها درباره چه چیز مینویسند؟ درباره تهران؟ چرا هر بار که سراغ این شهر میروند یک شهرستانی را میبینیم که توی خیابانهایش دنبال نشانی داروخانه هلال احمر در خیابان طالقانی است یا جانبازی از مشهد یا یکی از شهرهای جنوب آمده دنبال پا یا دست مصنوعیاش؟ چرا تهران شده مکان دیدار شهرستانیها در قصههای مدرن ما؟ آیا واقعاً این شهر «کلونی ایده» است؟حتی در روزگار «جنگ شهرها» هم که تهران مورد اصابت چند موشک عراقی قرار گرفت، غیر از چند قصه انگشتشمار، چیزی در این باره نوشته نشد اما قصهنویسی دوران جنگ هشت ساله پر است از تصاویر زنده و خوندار، از حملات هوایی به شهرهای جنوب. پس این شهر، آنقدرها هم که میگویند ایدههای درخشانی به قصههای ما نداده، داده؟ شما اگر بخواهید درباره جنگ بنویسید سراغ کدام شهر میروید؟
سینمایینویسها در تهران میمانند
نویسندگان شهرستانی سینمای ایران، هنوز به فکر بازگشت به زاد بوم نیفتادهاند. چرا؟ بهترین دلیل این است که هنوز در شهرستان، امکان متصل شدن به مکانیزم حرفهای سینمای ایران موجود نیست با این همه میتوان با نگاهی گذرا به این نتیجه رسید که بخش اعظم متون سینمایی سالهای اخیر ما، با ایدههایی «مرکز» گریز شکل گرفتهاند ایدههایی که محل وقوعشان، غیر از تهران بوده. در آثاری هم که چنین مسیری را برای روایت انتخاب نکردهاند، شاهد محوریت «شهرستان» بودهایم گرچه «مکان» وقوع روایت، تهران بوده. باید پذیرفت اگر امکانات سینمایی شهرستانها هم مثل تهران، گسترش مییافت. فیلمنامهنویسان هم به جمع مهاجران به زاد بوم میپیوستند اما به نظر میرسد تا رسیدن به «عدم تمرکزگرایی سینمایی» چند دههای فاصله داریم.
منبع:تبيان