PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : مقاله درباره‌ی رمان "ببر سفید" نوشته‌ی آراویند آدیگا، ترجمه مژده دقیقی



AreZoO
19th October 2010, 03:55 PM
دموکراسی در برابرِ نان

درباره‌ی رمان "ببر سفید" نوشته‌ی آراویند آدیگا، ترجمه مژده دقیقی


http://img.tebyan.net/big/1389/06/11521165602391582305418654872037525174114.jpg
"بالرام حلوایی" ماجرای زندگی خودش را در هفت شب، یا به عبارتی در هفت فصل، زیر نور چلچراغی بزرگ بازگو می‌کند. چلچراغی که نمادِ نور و روشنایی و خروجِ راوی از ظلمت است. اما از چگونه ظلمتی؟ بالرام از حوادث و جریاناتی می‌گوید که منجر به موفقیت و پیشرفت او در زندگی شده است و او را از یک راننده‌ی فقیر و بی‌مایه به مردی بزرگ و مهم بدل نموده است. او ضمن بازگوییِ آنچه گذشته برای مخاطبی خیالی که ظاهرا نخست وزیرِ چین است، با مقایسه‌ی وضعیت دو کشورِ هند و چین و نیز مقایسه قانونمندی کشوری نظیرِ امریکا با هند از فضای سیاسی و اجتماعی حاکم بر هند و از سلطه‌ی زیر لایه‌ای حاکمیتِ کهنه‌ی انگلستان و از زد و بندهای زیر جلکیِ اربابان و سرانِ حاکم در هند می‌گوید. که از نوشیدنی‌ای که اشرافِ هند می‌نوشند گرفته تا رفتار و باورهاشان را تحت تاثیر قرار داده است. بالرام به عمد از نکبت و کثافتی که به اسمِ دموکراسی هندوستان را فراگرفته و به لجن کشیده تا شکاف و فاصله‌ی وحشتناکی که میان طبقه‌ی فقیر و غنی وجود دارد می‌گوید. شکافی که حد وسط و میانه و اعتدال را از بین برده و جامعه را به دو طیفِ فقیر و غنی، در دو سوی یک دره‌ی عمیق تقسیم نموده است. طیفی که یا آنقدر ثروتمند و بی درد هستند که به چیزی جز لذت و پول نمی‌اندیشند و یا آنقدر فقیر و گرسنه که تنها می‌توانند به یک چیز بیاندیشند: نیاز.
در واقع بالرام به بهانه‌ی روایتِ زندگی‌اش، خود را در برابر مخاطبی خیالی عریان می‌کند. و این نه فقط عریانی روحِ بالرام در برابرِ مخاطبِ خیالی‌اش و در حقیقت در برابر خودش که عریانی یک جامعه از واقعیت‌های حاکم بر آن است. بالرام به پاسخ آنچه چنین جامعه‌ای برایش به ارث گذاشته است، همچون الاهه انتقام از کشوری می‌گوید که بهشت و جهنم را در دو سوی مرزی باریک دارد؛ در حالی‌که هیچ قائده و نظمی را بر نمی‌تابد. در این کشور، همه چیز را با پول می‌شود خرید، حتی قانون را؛ و امنیت و آرامش هیچ معنایی ندارد.
واقعیت‌هایی که از زبان بالرام درباره‌ی زندگی و وضعیتِ هند روایت می‌شود تکان دهنده و حقیقی ست و نمایانگر جامعه‌ای ست که شالوده‌ی آن با بهره کشی از انسان‌هایی ضعیف بنا شده است. نظامی که در آن سوسیالیست بزرگ یک آرمان وعده داده شده است، برای تحقق آرزوهایی که هرگز رنگِ عمل به خود نمی‌گیرد. چرا که مردم آن جامعه همه‌ی واقعیت‌ها را به عنوانِ حقی مسلم پذیرفته‌اند. در جایی از قصه، بالرام اشاره می‌کند که این مردم فقیر حتی توان و شهامت دزدی‌های کلان را نیز ندارند. چون خود را سزاوار چیزهای کلان و بزرگ – هرچیزی که باشد - نمی‌دانند و به اندک قانع‌اند.
با اینحال بالرام در همین شکل روایت داستانش که بیشتر شبیه هجویه‌ای تلخ است، به استهزاء نظامِ حاکمی می‌پردازد که ارزش‌های انسانی را لجن مال و آلوده نموده است. آنچه تاثیر این بازنمایی را بیشتر می‌کند، طنز جاری در زبان روایت است که از شدتِ سیاهی آن می‌کاهد، در عین حالی که آن را کاریکاتور وار نیز منعکس می‌نماید.
معلوم نیست چرا راوی داستان، یعنی بالرام که در انتهای رمان به آشوک شارما تغییر نام می‌دهد تا زندگی تازه‌ای را آغاز کند، زندگیش را برای شخصی به نام جیابائو روایت می‌کند. جیابائو که نخست وزیر چین است. نخست وزیر کشوری آزاد که اگرچه دموکراسی ندارد، اما مردمش رفاه و آسایش دارند. چیزی که کنایه از حرف تا عمل دارد و این البته چیزی ست که بالرام به آن اشاره می‌کند و معتقد است که در هند هیچ چیز به جز دموکراسی ارزشمند نیست! در حالی‌که نشان می‌دهد حتی همین دموکراسی هم در چنین فضایی فقط قصه‌ای مضحک و دروغی کثیف است برای فریب مردمی که به دلیل نیازمندی، این توانایی بالقوه را دارند که همه چیز خود را به قطعه نانی بفروشند! در این سرزمین بهای عشق و مذهب را درجه‌ی گرسنگی و سیری انسان‌ها تایین می‌کند. و آنچه ارزشمند است پذیرش و تسلیم در برابر اجتماع است. با اینحال بالرام کسی ست که به تمام قوائد این مردم پشت می‌کند و خلاف جهتِ آب حرکت می‌کند. او ببر سفیدی ست که در یک لحظه‌ی دیوانه وار تصمیم می‌گیرد اربابش را؛ ارباب خوب و نجیبی را که با همه‌ی ارباب‌ها فرق دارد سَر ببرد و با هفتصدهزار روپیه، زندگی تازه‌ای را آغاز کند و این کار را می‌کند چون برای زندگی او یک نیازِ بزرگ و اساسی است. در واقع این جنایت را نه بالرام، که اجتماعی که بالرام در آن نفس می‌کشد مرتکب می‌شود. از این رو، بالرام یک عصیان‌گرِ جسور است که در نهایت تصمیم می‌گیرد به هر قیمتی شده، طبقه‌ی خود را تغییر دهد و البته موفق هم می‌شود. و به تعبیر خودش از ظلمت به نور می‌رسد. تعبیر "ببر سفید" که موجودی نایاب است و بنا بر آنچه در رمان (ص36) اشاره می‌شود، در هرنسل فقط یکی از آن پدید می‌آید، اشاره‌ای نمادین به همین مطلب است. در واقع ببر سفید سمبل عصیان و تحول است.
به این ترتیب بالرام یا آشوک یا همان ببر سفید زیرِ نور چلچراغی می‌نشیند و ماجرای خودش را در هفت شب، یا هفت فصل، تعریف می‌کند. با فرمی دایره‌وار، از خودش می‌گوید، از آنچه هست و بعد چیزی که بود و باز از آنچه هست....
"هرگز نمی‌گویم آن شب که در دهلی سر اربابم را بریدم اشتباه کردم. می‌گویم همه اینها ارزشش را داشت که فقط یک روز، فقط یک ساعت، فقط یک دقیقه، بفهمم خدمتکار نبودن یعنی چه؟..."(ص286)
و این تکان دهنده ترین بخشِ درونمایه‌ی رمانِ "ببر سفید" است. بالرام، آشوک یا ببر سفید از آنچه کرده، پشیمان یا دست‌کم اندوهگین نیست. او تصور می‌کند تمام آنچه اتفاق افتاده یا از طریق او انجام گرفته است، به دریافتنِ حسِ لحظه‌ای ناب، فارغ از رنجِ فقر و زیر دست بودن می‌ارزد.
اما چرا بالرام این کار را می‌کند؟ او قصه‌اش را برای چه کسی تعریف می‌کند؟ برای مردی جیابائو نام، که نخست وزیر چین است. آیا این تنها نمایشی از تنهایی، عصیان یا جنونِ بالرام است؟ انسانی که در این گردابِ بدون رهایی، دست به کاری می‌زند که فقط او را بیشتر غرق می‌سازد؟ آیا این نتیجه‌ی دست و پا زدن‌های بیهوده‌ی بالرام است؟
به نظر می‌رسد "آراویند آدیگا" نویسنده‌ی جوانِ هندی، تلاش داشته ضمن روایتِ قصه‌اش، به نقدِ شرایط و فرهنگ حاکم بر جامعه‌ی هند نیز بپردازند. شرایطی که تغییر و یا بهبود آن جز به دستِ مردمی که اجزاء آن جامعه را تشکیل می‌دهند، ممکن نیست. به همین دلیل است که رمان با نگاهی انتقادی به رفتار و اعمال طبقه‌ی ثروتمند و به باورهای طبقه‌ی فرودست می‌پردازد. طبقه‌ای که وضعیت خود را به عنوان یک امر واقعی پذیرفته‌اند و هیچ گاه تصور نمی‌کنند که باید حرکتی کنند یا چیزی را تغییر دهند.
در واقع آدیگا با همین زاویه‌ی دید توانسته در اعتراض به آنچه تحت لوای سوسیالیست بزرگ یا همان آرمان گمشده، به فریب مردمِ عامی می‌پردازد، به نمایش روابط انسان‌ها در قالبی کهنه و نخ نما، اما به شیوه‌ای نو و تازه بپردازد. رمان "ببر سفید" از این منظر یک فرهنگ‌نامه‌ی غنی نیز هست که به باورها و رفتارِ هر دو طبقه از جامعه هند پرداخته و نشان داده که چطور نیاز و ضرورت می‌تواند همه‌چیزِ انسان‌ها را تحت تاثیر قرار بدهد. نیاز به بقا؛ و ضرورت زیستن. آنهم وقتی ادامه‌ی حیات و نه صرفا زندگی کردن، تبدیل می‌شود به یک عادت، بی‌هیچ تغییر یا حرکتی.

فرشته نوبخت

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد