PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : متولد باران



touraj atef
12th October 2010, 01:10 PM
نسيمي صورتم را نوازش مي كند و در سكوت شب به خلسه اي مي روم و باز نوازش را به خاطر آورم
لبخندي زنم و در آغوش پر مهر نسيم شامگاه روم و ناگهان عطرش مرا غرقه خود مي كند و سپس اشك مي ريزد آسمان با نوازش بادي و بوي باران مرا از خوابي در آغوش نسيم جدا سازد و بيداري را به من هديه مي دهد بارش باران را مي بينم و به يادها و يارها و خاطره ها مي انديشم و ذهن, مرا در قلمرو خود گرفته ومن, رهائي را خواهم افكار را به ديار فراموشي سپارم و تنها باران را بينم كه چه زيبا بر تنها خانه شيرواني كوچه مي خورد و ترنم آشناي سرزمين سبز مادريم را به يادم آورد عنان طاقت را رها كنم و پنجره بگشايم و دستهايم را به مهماني باران فرستم و گويم
ببار محبوب ديرين
و بشوي
تمامي غم ها و دلگيري ها و نديدن هاو نشنيدن ها و نچشيدن ها
ببار بخشنده طراوت و به يادمان آور
كه در گرد و غبار خود فريبي فرو نرويم
به غرور بي معناي كلمات و حرفهاي و اساتيد جعلي دل نبنديم
دل به دانسته هائي كه عين ناداني است ندهيم
خود را عاري از گناه و همه عالميان را گنه كار نداريم
..
ببار باران به حرمت نجابتي كه مرا گفت
نخست خود نجيب باش و بعد ديگران را نانجيب خوان
در اولين قدم قضاوتي براي خود بنما
حديث شعر و شور و يگانگي را در پستوي هاي كرم زده دوروئي ترنم نكن
باور كن بزرگترين تقصير كار آن است كه گناه را به ديگران آويزد
…..
ببار باران
باز هواي تازه اي مهمانم كن
تا بدانم كه عشق بي بهانه و معشوقاني كه بهانه گير عشق شدند هيچ از دلدادگي ندانند
هواي تازه اي به ميزبانيم بفرست
تا باور كنم كه باور ديگران به من هيچ چيز جز تلخي قضاوتي عجولانه نيست
نسيمي همراهم كن تا بشويم همه خاطراتي را كه براي ساختگان ذهنم بنگاشتم فريبي بوده تا عمر را به مدرسه تجربه فرستم
….
جويباري در كوچه هاي تاريك شهر زاده شد
و باران كه گويا حسادت به جاري شدن رگه هاي اندك آبهائي كرد كه از گلاي و لاي جوي هاي قديمي عبور مي كنند بيشتر خروش و بخشش كرد و مرا تلنگري زد تا بخاطر آورم
عشق را به عشق دادم
مهر را براي مهر خواستم
در ميان كوچه وپس كوچه هاي آشنائي گر نا آشنائي سنگي
زطعنه و بي مهري و خيانت و دروغ و كج فهمي و تلخ خلقي نثارم كرد او را بخشايم كه بخشايش او همان عفو من است
عفوي كه گويد
دل را بشوي
راه را ادامه ده
عشق بي بهانه را در ميان تكليفها و بايد و نبايد ها و طعنه و افتراهاي آن غريبان آشنا نما جستجو نكن و بخاطر داشته باش
قلب يكي است
روح يكي است
راستي يكي است
نجابت يكي است
و سكوت تنها حقيقت جهان است
سكوت را پيشه كن و چون باران نيمه شب باش كه صبح دمان
بوي تازگي را به مهماني شهر پر هياهو فرستد و برگها ي زرد و قرمز و همچنان مقاوم سبز را جلائي ديگري دهد و هواي را پر ز عطر تازگي كند اما خود در قلب ابرهاي سپيدي پنهان است ترا لبخندي زند زيرا مي داند خرسندي و شادمان از كم طعنه زدنها و شنيدن ها و هوائي تازه داري ليك از ياد بردي كه باران نيمه شب ترا اين گونه هدايا داشت
باراني شدم
آري باران شدم
خود را شستم
دل را از بغض و قهر و نديدن هاي آن نا آشنايان رها كردم
زندگي را باز ادامه دار ديدم
اميد را
ايمان را
عشق را
چون باران در آغوش گرفتم
و آشناي دور و نزديك را به نا آشنائي هايش با من ا واگذار كردم
كه طعنه ها را باران بشست
فريبها را باران بشست
دروغها را باران بشست
پندهاي دروغين استادان جعلي را باران بشست
و
من
در باران خزان نيمه شب باز متولد شدم

www.lonelyseaman.wordpress.com/tourajatef@hotmail.com

http://lonelyseaman.files.wordpress.com/2010/10/aki20.jpg?w=113&h=150 (http://lonelyseaman.files.wordpress.com/2010/10/aki20.jpg)

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد