Outta_Breathe1020
9th October 2010, 06:19 AM
ماييم كه اصل شادي و غميم
«مولوي»
«علت بزرگ زندگي»
مردمي در ساحل رودخانهاي نشسته بود كه ناگهان متوجه شد مرد ديگري در چنگال امواج خروشان رودخانه گرفتار شده است و كمك ميطلبد. داخل رودخانه شد و مرد را به ساحل نجات آورد، به او تنفس مصنوعي داد. جراحاتش را پانسمن كرد و پزشك را به بالينش آورد. هنوز حال غريق جا نيامده بود كه شنيد دو نفر ديگر در حال غرق شدن در رودخانهاند كمك ميخواهند. دوباره به رودخانه پريد و به زحمت آن دو نفر را هم نجات داد. اما پيش از آنكه فرصت پيدا كند صداي چهار نفر ديگر را كه در حال غرق شدن بودند، شنيد. بالخره آن مرد آن قدر قرباني نجات داد كه خودش خسته شده و از پا افتاد. ولي صداي فرياد كمك از طرف روردخانه قطع نميشد. كاش اين مرد خيرخواه چند قدمي به طرف بالاي رودخانه ميرفت و متوجه ميشد كه ديوانهاي مردم را يكييكي به آب مياندازد. در اين صورت اين همه انرژي صرف نميكرد به جاي رفع معلول به مبارزه با علت ميپرداخت و جان افراد بيشتري را نجات ميداد.
نتيجه:
در زندگي همه ما علتي بزرگ وجود دارد كه سر منشأ همهي اتفاقات و رويدادهاي زندگي ماست. علت و منشأ تمام شاديها، غمها، و رنجها، پيروزها، شكستها، ايمدها و يأسهاي زندگي يك چيز است: افكار و عقايدي كه برگزيدهايم.
در دنياي بيرون، هيچ عاملي وجود ندارد هر چه هست معلول انديشهها و طرز تفكرات ماست. اگر ميخواهيد زندگيتان تغيير كند، انديشههاي خود را تغيير دهيد. هر راه حلي چيزي جز خستگي و نااميدي نصيب انسان نخواهد كرد.
شاعر قادر است در همان آسمان آشناي من و شما مكان و مأواي فرشتگان را كشف كند. حال آنكه دريانورد فقط قادر است فرارسيدن هواي بد را ببيند.
«اولين آنور هيل»
«راز خنده»
در روزگار قديم، مردي صوفي به نام عبدالله در دهي كوچك زندگي ميكرد و هميشه شاد و خوشحال بود. هرگز كسي اين مرد را غمگين و ناراحت نديده بود. حتي هنگامي كه اين مرد، پير شده بود و در بستر مرگ قرار گرفت نيز در حال خنديدن بود. ناگهان يكي از شاگردان اين صوفي از او سؤال كرد:
«شما واقعاً باعث شگفتي ما شدهايد! حتي حالا كه ديگر در حال مردن هستيد به چه دليلي ميخنديد؟! در مردن چه چيز خندهداري وجود دارد؟ همهي ما غمگين هستيم و فكر ميكنيم لااقل در اين لحظات آخر، شما هم بايد غمگين و ناراحت باشيد!»
عبدالله پير گفت:
«خيلي ساده است، روزگاري من هم مثل شما بودم تا اينكه هفده ساله شدم؛ به نزد استاد رفتم. استاد من، پيرمردي بسيار شاد و خوشرور بود كه وقتي براي اولين بار خدمتش رسيدم زير درختي نشسته بود. بدون هيچ دليلي از تِه دل همينطور در حال خنديدن بود. من از او سؤال كردم: چه اتفاقي براي شما رخ داده كه همينطور در حال خنديدن هستيد؟! او در پاسخ به من گفت: من هم زماني طولاني به اندازهي تو بيچاره و غمگين بودم. ناگهان روزي متوجه شدم كه اين غم و اندوه انتخاب خود من است. سپس عبدالله ادامه داد:
«از آن پس، صبح، هر روز قبل از بيدار شدن از خواب از خود سؤال ميكنم: عبدالله يك روز ديگر شروع شده است. امروز دوست داري سرور و شادي را انتخاب كني يا غم و بدبختي را؟ خيلي جالب است! چون هر روز تصميم ميگيرم شادي و سرور را انتخاب كنم.»
مصريان قديم، معتقد بودند كه پس از مرگشان «اسيريمس» دو پرسش از آنان خواهد كرد و پاسخي كه آنان ميدهند تعيين ميكند، آيا ميتوانند به سفرشان پس از مرگ ادامه دهند يا خير؟ اولين پرسش اين است: «آيا با خودت سرور آوردي؟» و دومين آن: «شادي را يافتي؟» اين اهداف، بعدها وظيفهي مقدس در زندگي شد و يگانه راه دستيابي به خوشبختي ابدي گرديد. اهميت اين پرسشها امروز نيز كمتر از مصر قديم نيست و بايد پيوسته از خودمان پرسيده شود.
«لئوبو سكاليا»
از درون سيه توست، جهان چون دوزخ
دل اگر تيره نباشد همه دنياست بهـشت
«صائب تبريزي»
افسردگي، غم و اندوه وجود ندارد آنچه هست «انديشه» مضطراب، خشمناك و اندوهگين است.
«وين داير»
¯¯¯
انسان از آنچه اتفاق ميافتد، ناراحت نميشود بلكه از عقايدش در مورد آنچه اتفاق ميافتد ناراحت ميشود.
«اپيكتتوس»
¯¯¯
- : روز زيبايي براي خودتان خلق كنيد.
- : شما چه گفتيد! روز زيبايي براي خودمان خلق كنيم؟
- بله
- : راستش را بخواهيد اكثر مردم ميگويند روز زيبايي داشته باشيد.
«سفر مقدس – دن ميلمن»
¯¯¯
«تجربه» آن چيزي نيست كه براي انسان روي ميدهد تجربه واكنشي است كه وي در برابر آن رويداد از خود نشان ميدهد.
«آلدوس هاكسلي»
هيچ وظيفهاي را همچون شاد بودن، حقير و كوچك نه شمردهايم.
«رابرت لويي استيونسن»
شما عظیم تر از آنی هستید که فکر میکنید. مسعود لعلی
«مولوي»
«علت بزرگ زندگي»
مردمي در ساحل رودخانهاي نشسته بود كه ناگهان متوجه شد مرد ديگري در چنگال امواج خروشان رودخانه گرفتار شده است و كمك ميطلبد. داخل رودخانه شد و مرد را به ساحل نجات آورد، به او تنفس مصنوعي داد. جراحاتش را پانسمن كرد و پزشك را به بالينش آورد. هنوز حال غريق جا نيامده بود كه شنيد دو نفر ديگر در حال غرق شدن در رودخانهاند كمك ميخواهند. دوباره به رودخانه پريد و به زحمت آن دو نفر را هم نجات داد. اما پيش از آنكه فرصت پيدا كند صداي چهار نفر ديگر را كه در حال غرق شدن بودند، شنيد. بالخره آن مرد آن قدر قرباني نجات داد كه خودش خسته شده و از پا افتاد. ولي صداي فرياد كمك از طرف روردخانه قطع نميشد. كاش اين مرد خيرخواه چند قدمي به طرف بالاي رودخانه ميرفت و متوجه ميشد كه ديوانهاي مردم را يكييكي به آب مياندازد. در اين صورت اين همه انرژي صرف نميكرد به جاي رفع معلول به مبارزه با علت ميپرداخت و جان افراد بيشتري را نجات ميداد.
نتيجه:
در زندگي همه ما علتي بزرگ وجود دارد كه سر منشأ همهي اتفاقات و رويدادهاي زندگي ماست. علت و منشأ تمام شاديها، غمها، و رنجها، پيروزها، شكستها، ايمدها و يأسهاي زندگي يك چيز است: افكار و عقايدي كه برگزيدهايم.
در دنياي بيرون، هيچ عاملي وجود ندارد هر چه هست معلول انديشهها و طرز تفكرات ماست. اگر ميخواهيد زندگيتان تغيير كند، انديشههاي خود را تغيير دهيد. هر راه حلي چيزي جز خستگي و نااميدي نصيب انسان نخواهد كرد.
شاعر قادر است در همان آسمان آشناي من و شما مكان و مأواي فرشتگان را كشف كند. حال آنكه دريانورد فقط قادر است فرارسيدن هواي بد را ببيند.
«اولين آنور هيل»
«راز خنده»
در روزگار قديم، مردي صوفي به نام عبدالله در دهي كوچك زندگي ميكرد و هميشه شاد و خوشحال بود. هرگز كسي اين مرد را غمگين و ناراحت نديده بود. حتي هنگامي كه اين مرد، پير شده بود و در بستر مرگ قرار گرفت نيز در حال خنديدن بود. ناگهان يكي از شاگردان اين صوفي از او سؤال كرد:
«شما واقعاً باعث شگفتي ما شدهايد! حتي حالا كه ديگر در حال مردن هستيد به چه دليلي ميخنديد؟! در مردن چه چيز خندهداري وجود دارد؟ همهي ما غمگين هستيم و فكر ميكنيم لااقل در اين لحظات آخر، شما هم بايد غمگين و ناراحت باشيد!»
عبدالله پير گفت:
«خيلي ساده است، روزگاري من هم مثل شما بودم تا اينكه هفده ساله شدم؛ به نزد استاد رفتم. استاد من، پيرمردي بسيار شاد و خوشرور بود كه وقتي براي اولين بار خدمتش رسيدم زير درختي نشسته بود. بدون هيچ دليلي از تِه دل همينطور در حال خنديدن بود. من از او سؤال كردم: چه اتفاقي براي شما رخ داده كه همينطور در حال خنديدن هستيد؟! او در پاسخ به من گفت: من هم زماني طولاني به اندازهي تو بيچاره و غمگين بودم. ناگهان روزي متوجه شدم كه اين غم و اندوه انتخاب خود من است. سپس عبدالله ادامه داد:
«از آن پس، صبح، هر روز قبل از بيدار شدن از خواب از خود سؤال ميكنم: عبدالله يك روز ديگر شروع شده است. امروز دوست داري سرور و شادي را انتخاب كني يا غم و بدبختي را؟ خيلي جالب است! چون هر روز تصميم ميگيرم شادي و سرور را انتخاب كنم.»
مصريان قديم، معتقد بودند كه پس از مرگشان «اسيريمس» دو پرسش از آنان خواهد كرد و پاسخي كه آنان ميدهند تعيين ميكند، آيا ميتوانند به سفرشان پس از مرگ ادامه دهند يا خير؟ اولين پرسش اين است: «آيا با خودت سرور آوردي؟» و دومين آن: «شادي را يافتي؟» اين اهداف، بعدها وظيفهي مقدس در زندگي شد و يگانه راه دستيابي به خوشبختي ابدي گرديد. اهميت اين پرسشها امروز نيز كمتر از مصر قديم نيست و بايد پيوسته از خودمان پرسيده شود.
«لئوبو سكاليا»
از درون سيه توست، جهان چون دوزخ
دل اگر تيره نباشد همه دنياست بهـشت
«صائب تبريزي»
افسردگي، غم و اندوه وجود ندارد آنچه هست «انديشه» مضطراب، خشمناك و اندوهگين است.
«وين داير»
¯¯¯
انسان از آنچه اتفاق ميافتد، ناراحت نميشود بلكه از عقايدش در مورد آنچه اتفاق ميافتد ناراحت ميشود.
«اپيكتتوس»
¯¯¯
- : روز زيبايي براي خودتان خلق كنيد.
- : شما چه گفتيد! روز زيبايي براي خودمان خلق كنيم؟
- بله
- : راستش را بخواهيد اكثر مردم ميگويند روز زيبايي داشته باشيد.
«سفر مقدس – دن ميلمن»
¯¯¯
«تجربه» آن چيزي نيست كه براي انسان روي ميدهد تجربه واكنشي است كه وي در برابر آن رويداد از خود نشان ميدهد.
«آلدوس هاكسلي»
هيچ وظيفهاي را همچون شاد بودن، حقير و كوچك نه شمردهايم.
«رابرت لويي استيونسن»
شما عظیم تر از آنی هستید که فکر میکنید. مسعود لعلی