MR_Jentelman
4th October 2010, 07:08 AM
http://img.tebyan.net/big/1389/07/225202271421831282922521387211536894233148.jpg
ز هر طرف به کمان تیر غم زمانه گرفت
دل مرا که بسی بود خون، نشانه گرفت
چو جد خویش علی سالها به خانه نشاند
ز دیده ام همه شب اشک دانه دانه گرفت
هنوز خانه زهرا نرفته بود زیاد
که آتش از درو دیوار من زبانه گرفت
سپاه کفر به کاشانه ام حجوم آورد
مرا بزمزمه و ناله شبانه گرفت
ز باغ فاطمه صیاد، مرغ سوخته را
دل شب آمد و در کنج آشیانه گرفت
سر برهنه و پای پیاده برد مرا
پی اذیت من بارها بهانه گرفت
هنوز خستگی راه بود در بدنم
که خصم تیغ به قتلم در آن میانه گرفت
هزار شکر که زهر جفا نجاتم داد
مرا بموج غم از مردم زمانه گرفت
چه خوب اجر رسالت گرفت آل رسول
که گه بزهر جفا گه به تازیانه گرفت
گرفت تا سمت نوکری زما«میثم»
مقام سروری و جاودانه گرفت
غلامرضا سازگار
من کیستم حقیقت حق را خزانه ام
بیرون ز مرز فکر و خیال و فسانه ام
بنیانگذار مذهب و مسندنشین علم
فیض مدام فلسفه عارفانه ام
سبط نبى و پور على، نجل فاطمه
الگوى صبر و صلح حسن را نشانه ام
آئینه دار نهضت سرخ حسینى ام
چون عابدین به نخل عبادت جوانه ام
بحرالعلوم باب من است و سخا و جود
یک قطره اى بود ز یم بیکرانه ام
استاد فقه و فلسفه و منطق و اصول
پرچم فراز علم به قاف زمانه ام
با این همه جلال در این جوّ قیرگون
محصور کرده خصم ستم پیشه خانه ام
از یورش شبانه ابن الرّبیع پست
آید به ناله سنگ ز سوز شبانه ام
لرزد به سان بید تن اهل بیت من
تا مى کشد ز خانه برون وحشیانه ام
آن بى حیا سواره و من با تن ضعیف
پاى پیاده در پى اسبش روانه ام
تندى کند که تند برو در بر امیر
کندى اگر کنم بزند تازیانه ام
آنان که سوخته اند دَرِ خانه على
آتش زدند از ره کین درب خانه ام
ژولیده اصفهانى
همان امام غریبی که شانه اش خم بود
به روی شانه ی پیرش غم دو عالم بود
میان صحن حسینیه ی دو چشمانش
همیشه خاطره ی ظهر یک محرم بود
دل شکسته ی او را شکسته تر کردند
شبیه مادر مظلومه اش پر از غم بود
اگر تمام ملائک ز گریه می مردند
به پای خانه ی آتش گرفته اش کم بود
حدیث حرمت او را به زیر پا بردند
اگر چه آبروی خاندان آدم بود
شتاب مرکب و بند و تعلل پایش
زمینه های زمین خوردنش فراهم بود
مدینه بود و شرر بود و خانه ای ساده
چه خوب می شد اگر یک کمی حیا هم بود
امان نداشت که عمامه ای به سر گیرد
همان امام غریبی که شانه اش خم بود
سروده علی اکبر لطیفیان
ز هر طرف به کمان تیر غم زمانه گرفت
دل مرا که بسی بود خون، نشانه گرفت
چو جد خویش علی سالها به خانه نشاند
ز دیده ام همه شب اشک دانه دانه گرفت
هنوز خانه زهرا نرفته بود زیاد
که آتش از درو دیوار من زبانه گرفت
سپاه کفر به کاشانه ام حجوم آورد
مرا بزمزمه و ناله شبانه گرفت
ز باغ فاطمه صیاد، مرغ سوخته را
دل شب آمد و در کنج آشیانه گرفت
سر برهنه و پای پیاده برد مرا
پی اذیت من بارها بهانه گرفت
هنوز خستگی راه بود در بدنم
که خصم تیغ به قتلم در آن میانه گرفت
هزار شکر که زهر جفا نجاتم داد
مرا بموج غم از مردم زمانه گرفت
چه خوب اجر رسالت گرفت آل رسول
که گه بزهر جفا گه به تازیانه گرفت
گرفت تا سمت نوکری زما«میثم»
مقام سروری و جاودانه گرفت
غلامرضا سازگار
من کیستم حقیقت حق را خزانه ام
بیرون ز مرز فکر و خیال و فسانه ام
بنیانگذار مذهب و مسندنشین علم
فیض مدام فلسفه عارفانه ام
سبط نبى و پور على، نجل فاطمه
الگوى صبر و صلح حسن را نشانه ام
آئینه دار نهضت سرخ حسینى ام
چون عابدین به نخل عبادت جوانه ام
بحرالعلوم باب من است و سخا و جود
یک قطره اى بود ز یم بیکرانه ام
استاد فقه و فلسفه و منطق و اصول
پرچم فراز علم به قاف زمانه ام
با این همه جلال در این جوّ قیرگون
محصور کرده خصم ستم پیشه خانه ام
از یورش شبانه ابن الرّبیع پست
آید به ناله سنگ ز سوز شبانه ام
لرزد به سان بید تن اهل بیت من
تا مى کشد ز خانه برون وحشیانه ام
آن بى حیا سواره و من با تن ضعیف
پاى پیاده در پى اسبش روانه ام
تندى کند که تند برو در بر امیر
کندى اگر کنم بزند تازیانه ام
آنان که سوخته اند دَرِ خانه على
آتش زدند از ره کین درب خانه ام
ژولیده اصفهانى
همان امام غریبی که شانه اش خم بود
به روی شانه ی پیرش غم دو عالم بود
میان صحن حسینیه ی دو چشمانش
همیشه خاطره ی ظهر یک محرم بود
دل شکسته ی او را شکسته تر کردند
شبیه مادر مظلومه اش پر از غم بود
اگر تمام ملائک ز گریه می مردند
به پای خانه ی آتش گرفته اش کم بود
حدیث حرمت او را به زیر پا بردند
اگر چه آبروی خاندان آدم بود
شتاب مرکب و بند و تعلل پایش
زمینه های زمین خوردنش فراهم بود
مدینه بود و شرر بود و خانه ای ساده
چه خوب می شد اگر یک کمی حیا هم بود
امان نداشت که عمامه ای به سر گیرد
همان امام غریبی که شانه اش خم بود
سروده علی اکبر لطیفیان